نویسنده: پویا جفاکش






شاید خیلی عجیب به نظر برسد که سریال «امام علی» نزدیک بود یکی از معروف ترین هنرپیشه های فیلم فارسی در سینمای قبل از انقلاب را به روی پرده برگرداند ولی این حقیقت دارد که به اعتراف تهیه کننده ی فیلم، قرار بود اول نقش اصلی فیلم یعنی مالک اشتر را "فردین" بازی کند و بعد از کلی رفت و آمد، آخرش منتفی شد و داریوش ارجمند، مالک اشتر فیلم شد. امام علی یکی از سریال های «خیابان خلوت کن» زمان خود بود و در سال 1375 دوشنبه شب ها از شبکه ی یک سیما پخش میشد. به نظر میرسد این سریال دارد دشمنی جمهوری اسلامی با غرب و غربزدگی را به زبان دشمنی امام علی با بدعت های بنی امیه به زبان می آورد. در صحنه ای از فیلم، عمروعاص (زنده یاد مهدی فتحی) با یک کنیز رومی (فقیهه سلطانی) نمایشی را جلو معاویه و پسرش یزید اجرا میکنند. وقتی عمروعاص روی کنیز شمشیر میکشد و یزید (فرهاد اصلانی) فریاد میزند: «نزن»، عمروعاص از خوشحالی برای خودش کف میزند و در جواب کج خلقی معاویه (بهزاد فراهانی) میگوید یکی از پرده های داستانی «پیامبری به نام سوفوکلوس» را اجرا کرده و از معاویه اجازه گرفت تا کنیز را به یزید بدهد تا هنرهای رومی به او بیاموزد. از قدیم هم از خود اروپاییان یاد گرفته ایم که روم و یونان معادل غربند. با این حال، سال بعدش و درست اندکی بعد از به قدرت رسیدن اصلاح طلبان غربگرا در ایران، ما دیدیم که تلویزیون، سریال دیگری به نام «تنهاترین سردار» پخش کرد که در آن، از مصالحه ی حسن مجتبی پسر علی با همین معاویه و عمروعاص غربزده دفاع میکند و بر «تنهایی» حسن در میان سپاهی که او را به خاطر این صلح درک نمیکنند افسوس میخورد. روشن است که صدا و سیما از مدتی قبل از آمدن اصلاحات، خودش را برای دفاع از غربی شدن ایران آماده کرده بود اگرچه بعدا با آشکار شدن ابعاد پروژه ی موسوم به «فتح سنگر به سنگر» از سوی حجاریان و اصلاح طلبان تابعش، تلویزیون کاملا به خلاف خوشامد اصلاح طلبان تغییر مسیر داد.
شاید امروزه اتهام غربگزدگی برای دشمنان امام علی زیاده روی به نظر برسد. یک دلیلش هم این است که صحنه ی نبرد اسلامگرایان با غرب تا داخل خاورمیانه و حدود اسرائیل کنونی عقب آمده و کسی افسوس خوری های اسلامگراهای ایرانی قبل از انقلاب بر از دست دادن اسپانیا بعد از شکست مسلمانان در غرناطه (گرانادا) را به خاطر ندارد. اگر داستان های سقوط غرناطه را بخوانید میبینید اسامی اولیای اسلامی ایرانی با اتصالات تاریخیشان به طور نسبتا دقیقی در آن صحنه جای داده شده است. علی معروف به ابوالحسن که پدر حسن مجتبی است، به شکل ابوالحسن علی امیر غرناطه ظاهر شده است و همسرش فاطمه هم به شکل فاطمه همسر ابوالحسن علی ملکه ی غرناطه است و این فاطمه ی گرانادایی اسم دیگرش عایشه (همنام همسر محمد پیامبر) است و قبلا شوهر امیری به نام محمد بوده است. مهمترین پسر ابوالحسن علی غرناطه، ابوعبدالله معروف به بوبدل است. ابوعبدالله لقب حسن مجتبی نیز هست، چون پسری به نام عبدالله داشته که در نبرد معروف کربلا کشته شده است. همانطورکه حسن مجتبی با معاویه دشمن پدرش صلح میکند، بوبدل هم عملا و بر ضد منافع مردم خود، در زمین صلیبیون مسیحی بازی میکند.
ابوالحسن علی بعد از کشتن محمد یازدهم غرناطه، با همسر او فاطمه ی عایشه ازدواج کرد و این زن بسیار مومن و درستکار و مورد علاقه ی مردم بود. ولی بعدش ابوالحسن علی عاشق یک کنیز ایبریایی به نام ثریا شد که دراصل یک اشرافزاده ی کاستیلیایی به نام ایزابل بود. ابوالحسن علی، فاطمه را طلاق داد و به همراه دو پسرش به تبعید فرستاد و در عوض، با ثریا ازدواج کرد و او را ملکه ی غرناطه تعیین کرد. این اتفاق باعث ناخوشایندی شدید علما و مردم شهر شد. ثریا نفوذ زیادی روی ابوالحسن داشت و همزمان با این نفوذ، اثرات صرع و جنون در رفتار ابوالحسن رو به فزونی میرفت. بعد از مدتی، ثریا متهم شد که با یکی از افراد قبیله ی بنو سراج رابطه ی نامشروع دارد و به کمک آنها در حال خیانت به مملکت به نفع صلیبیون کاستیلی است. نزدیک به 30نفر از سرکردگان بنو سراج اعدام شدند و ثریا به تبعید و زندان دچار آمد. بوعبدل (ابوعبدالله) پسر همین ثریا بود که علیه پدرش شورید و اگرچه شکست خورد ولی بعد از مرگ به شورش علیه محمد جانشین پدر ادامه داد. درحالیکه محمد دشمن کاستیلی ها بود بوبدل از کمک کاستیلی ها برخوردار شد و عاقبت به کمک آنها به تخت نشست ولی به خیانت همانان تاج و تختش را از دست داد و غرناطه ی دچار آمده به فتح صلیبیون را با چشمان گریان ترک گفت. اولاد بوبدل در فقر و تندگستی از دنیا رفتند. مارک گراف، معتقد است نقش ثریا در سقوط غرناطه در داستان اصلی قطعی بوده است چون او چیزی جز یک نسخه ی اسپانیایی استر ملکه ی یهودی در کتاب مقدس و سنت حدیثی یهود نیست. کتاب مقدس، استر را یک کنیز یهودی در دربار اخشوارش یا کورش فاتح پارسی بابل معرفی میکند که با اغواگری به همسری اخشوارش درآمد و او را از یک دشمن یهود به یک برکشنده ی یهودیان تغییر داد و قاعدتا ایزابل هم باید همانقدر پرستوی یهود/صلیبیون باشد که استر. حتی اسمش هم به ثریا که معمولا مفتخرترین ستارگان تلقی میشده تغییر داده شده است چون نام استر هم از عیشتار به معنی اختر یا ستاره می آید.:
“THE STORY OF ESTHERIN THE EMIRATE OF GRANADA”: MARK GRAF: CHRONOLOGIA: 13/3/2015
شاید باید به نکته ی دیگری هم در این مقایسه توجه کرد. خاندانی که ابوالحسن علی و سلفش محمد یازدهم از آن آمده اند، بنو نصر میباشند. این نام یادآور اصطلاحات ناصری و نصرانی برای عیسی مسیح و پیروانش است. مذهب عیسی علیه شرک رومی طغیان کرده بود ولی رومیان، با درآوردن ادای دفاع از گروهی از اولیای مسیح، مسیحیت را به نفع خود رومی کردند و با آن دامنه ی قدرت خود را گستردند؛ شبیه همان بلایی که بر سر اسلام محمدی در دوران بنی امیه افتاد و با دفاع ظاهری کاستیلی ها از بوبدل تکرار شد. این حتی یک پیشزمینه ی اسطوره ای در آغاز خلقت بشر دارد.
جرالد مسی، به داستانی از آپولودوروس آتنی اشاره میکند که انسان امروزی به خاطر آن به وجود آمد که فقط یک بشر میتوانست به دوران حکومت تیتان ها یا غول ها بر زمین خاتمه دهد. مسی، معتقد است با توجه به این که مردمان ماقبل مسیحیت در گفتمان کشیش های مسیحی چندان تفاوتی با دیوها و شیاطین ندارند، عیسی مسیح میتواند همان بشر نخستین در یک گفتمان انسانی باشد. حکومت تیتان ها توسط زئوس سرنگون شد که نسخه ی یونانی-رومی یهوه خدای یهود است که به عیسی مجسد شد اما قبل از آن، زئوس با بعل مردوخ خدای خالق بابلی تطبیق میشود که یونانیان او را بلوس مینامیدند. اوزیبیوس به یک افسانه ی بابلی اشاره کرده است که بر اساس آن، قبل از آمدن بلوس به زمین، آنجا سرزمینی تاریک بود و فقط جانوران دهشتناک بر آن میزیستند. بلوس با خود نور آورد. نور، آن موجودات را از بین برد و بلوس به یکی از ملازمانش دستور داد تا سر بلوس را قطع کند و خون گردنش را با زمین بیامیزد تا نسل جدیدی از جانوران شامل انسان ها در زمین پدید بیایند که به نور عادت داشته باشند. این دوره ی جانوری اولیه ی خلقت، با افسانه های سرخپوستان امریکا و بومیان افریقای غربی درباره ی پبدایش جهان توسط شش روح جانوری اولیه مطابقت دارد که میتوانند 6روز اول خلقت در تورات را نمایندگی کنند. در افریقا ترکیب ارواح گروه نزد قبایل مختلف متفاوت است ولی جانوران شناخته شده چون شیر، اسب آبی، تمساح، مار و شاهین را در بر میگیرند. آدیتیاهای هندی هم قبل از این که یک گروه هفت تایی شوند یک گروه شش تایی بودند. اما یک افسانه ی دیگر هندو میگوید که در ابتدا 6روح خلقت به شکل 6زوج دوقلو درآمدند و به آنها یک روح هفتم اضافه شد که یکتا بود. مسی، دوقلو بودن ارواح پیشین را معادل با دوگانه بودن هر زوج از جانوران در قالب های نرینه و مادینه میکند و برجستگی دوقلوی خلقت در دایره ی سیاه و سفید چینی تایچی را مطرح میکند که در آن، نیروهای متضاد یین و یانگ، به نرینه و مادینه تفسیر میشوند. در مقابل، روح یگانه ی هفتم را معادل روح الهی و قابل تطبیق با آدم باغ عدن میداند که نخست دوجنسه بود و بعدا بخش زنانه اش به شکل حوا از او جدا شد. بدین ترتیب، انسان نخست به شکل روحی ناجسمانی و متفاوت از جانوران غریزی زمینی بر زمین آمد و بعد خواص دوگانه ی جانداران پیشین را یافت و درست مثل داستان اخراج آدم و حوا از باغ عدن، این، آغاز انحطاط جسمانی روح بشر بود. دوجنسه بودن آدم اولیه زمانی که بر پهنای آشوبناک اولیه فرود آمد، قابل مقایسه با ظهور هورس به شکل یک پسر 12ساله با ظواهر دوگانه ی مرد-زن بر روی یک نیلوفر آبی بر پهنه ی رود نیل قابل تطبیق است. هورس به جنگ نیروهای سیت میرفت که نیروهای تاریکی و معادل تایفون و تیتان ها بودند. مواضع سیت و هورس، تبدیل به قطبین فرضی جهان و باعث ایجاد نظم گیتی شدند و بعد دوگانه ی نور و تاریکی را به تضاد شیرهای دو افق شرق و غرب به جای نبردگاه های طلوع و غروب، منعکس کردند. موضع هورس در نواحی استوایی و در مقابل موضع سیت در یخبندان تاریک قطب شمال به وجود آمد و هر دو آنها در زمره ی نیروهای هفتگانه ی پتاح تانن در خلقت جهان زمینی بودند. این نیروهای هفتگانه در تکمیل هم به صورت روحی یگانه، "علی" نامیده میشدند که مسی یادآوری میکند یکی از تلفظ های ایلی/اله/الوهیم برای خدای اعظم سامیان است که در تورات با یهوه تطبیق شده است. این نیروهای هفتگانه همان شش نیروی اولیه به اضافه ی اصل الهی هفتمی هستند که بر انسان فرود آمد و این از افسانه ای قبطی معلوم میشود که مطابق آن، وقتی نیروهای پتاح، انسان را آفریدند او نمیتوانست راه برود و مثل کرمی بر زمین میخزید تا این که یگانه ی برتر، روح خود را بر این موجود ضعیف فرود آورد و او توانا شد. بنابراین، علی فقط با ظهور انسان به کمال رسید و در این کمال، معادل عیسی مسیح بود و عیسی مسیح هم کسی نبود جز بلوس که خود را برای خلقت جهان جدید قربانی میکرد.:
“ANCIENT EGYPT”: GERALD MASSEY: CHAP2
دیوید شرمن امریکایی، قربانی شدن مسیح برای خلقت جهان را با قربانی شدن پوروشه در اساطیر هندو مقایسه میکند که موجودات جهان از جسدش پدید آمدند. سه چهارم پوروشه در جهانی دیگر قرار داشت و آن یک چهارم این دنیاییش تبدیل به موجودات زنده شد و فرود آمدنش به یک جهان دانی، به فرود آمدن خورشید به جهان زیرین در موقع غروب تشبیه میشود. در مصر، خورشید غروب، آتوم نام دارد که نامش قابل تطبیق با آدم ابوالبشر است. در مصر جنوبی، آتوم، هرو واسو نامیده میشود که در این نام، هرو همان هورس است و واسو معادلی برای یسوع یا عیسی. همین واسو در هند تبدیل به واسو دوا (واسوی خدا) و البته ویشنو شده است که دومی خدای بسیار موفقی است. درست به مانند آدم، ویشنو هم یک خدای دوجنسه با نیمه های نرینه و مادینه است که این نیروها به شکل یک زوج به نام های کریشنا (کانها) و رادا در زمین، تجسد انسانی می یابند. دوجنسگی ویشنو از طریق واسو و یسوع به یاهو نسخه ی اولیه ی یهوه میرسد که در ابتدا یک نوع بعل در اریحا و پالمیرا بوده و به سبب نمایندگی نخل ها در طبیعتی مرده و بدل شده به بیابان، با احیای حیات ارتباط دارد و درمان کنندگی مسیح به او میرسد. در هند، بالادوا خدای درمان است و در بل رام یا بالاراما نابرادری کریشنا تجسم زمینی می یابد تا اتحاد بعل و یاهو را که در یهودیت نسخ شده است در مذهب ویشنو برقرار نگه دارد. نام بعل در "پولیوس" یونانی که خدای حامی شهرها و اجتماعات است هم دیده میشود. نام پولیوس، ریشه ی پوروشا است و همانطورکه پوروشا با تجزیه در موجودات زمین، در آنها انعکاس می یابد، پولیوس هم با تجزیه شدن در افراد اجتماع، در آنها انعکاس می یابد. مفهوم قربانی شدن پوروشه برای خلقت جهان نیز هنوز به نوعی در ویشنو هست. یکی از تجسم های قبلی ویشنو، نارایانا است که ویشنو را خوابیده بر بدن یک مار غنوده بر آب های آغازین نشان میدهد و همزمان یک گل نیلوفر آبی از ناف ویشنو درمی آید و بر بالایش برهما خدای خالق ظاهر میشود و جهان جدید را می آفریند. ویشنوی به خواب رفته، خورشید مرده است و برهما خورشید زنده شده که همان هورس آشکار شده بر نیلوفر آبی است. عنوان نارایانا از "نهر" به معنی جریان آب می آید که هم در نام "ناهارین" یا "ناهاریم" برای سرزمین بین النهرین دیده میشود و هم در عنوان "نیل" برای مهمترین رود مصر. در بین النهرین، خالق، حئا یا ائا است که گاها به شکل مردی نیم ماهی دیده میشود و قابل تطبیق با آپولو هلیوس خدای خورشید یونانی است که یک تجسم ماهی گون به نام دلفینوس دارد. دلفینوس از "دلفی" محل معبد اصلی آپولو می آید از ریشه ی دلفوس به معنی ناف یا مرکز که با برآمدن گل نیلوفر آبی از ناف ویشنو مرتبط است. به مانند آپولو، ویشنو هم تجسم هایی به شکل مخلوقات آبی شامل متسیه ی ماهی و کورمای لاکپشت دارد که با تجسم غنوده ی او بر آب های آغازین یعنی نارایانا زمینه ی مشترکی دارند. ارتباط نارایانا با اژدهایی وحشتناک به سبب آن است که اژدها و مار، نسخه های آبزی شیر جانور خورشید محسوب میشوند. گردش خورشید در آسمان، زمان را ایجاد میکند و زمان، تدریجا همه چیز را فاسد میکند و از بین میبرد. ازاینرو خدای خورشیدی در هیبت زمان، به شیری تشبیه میشود که موجودات را میخورد و البته شیر، اصلی ترین تجسم یهوه یعنی همان خدایی نیز هست که در زمین تبدیل به بره ی خدا یعنی مسیح میشود تا در راه مردم قربانی شود. مسیح قربانی شده همان نارایانای به خواب رفته است. نارایانا از طریق "نهر" با "نصر" در عناوین "نصرانی" و "ناصری" برای مسیح و پیروانش نیز مرتبط است. این عنوان در اصل مربوط به نصیری ها یعنی مندایی های بین النهرین است که قوم یحیی یا یوحنای تعمیددهنده اند و با صحنه ی غسل تعمید مسیح توسط یحیی به صحنه ی مسیحیت یهودی تبار نفوذ یافته اند.:
“SHANTAVINAM-SACCIDANA ASHRAMA2021 RETREAT”: DAVID SHERMAN: GOLD SUNAURA: 30 AUG2023
بله. این همان نصر منعکس شده در بنو نصر است. این حکومت از طریق برابری با عیسی مسیح و محمد پیامبر، در جایگاه روحی فرازمینی قرار میگیرد که به زمین تبعید میشود تا آن را اصلاح کند ولی به آفات زمینی دچار میشود درحالیکه ماموریتش همچنان ادامه دارد. ازآنجاکه اسلام خود را ادامه دهنده ی راه مسیح میخواند، پس تعجبی ندارد که یک دوره فرهنگ کشی سلسله ی پهلوی، کل تاریخ ایران اسلامی تا قبل از غربگرا شدن حاکمان در عصر قاجار به بعد را یک بهشت زیبا و عالی از نوع باغ عدن آدم و حوا نشان دهد. حتی برای شیر نابودگری که با از بین بردن این بهشت، به سشا یا اژدهای نارایانا تبدیل شد تا برهمای انقلاب اسلامی را متولد کند هم مابه ازایی مدرن وجود دارد. بیایید مار سشا را دقیق تر با فولکلور اروپایی ایجادگر ایران مدرن تطبیق کنیم.

























ترکیب آتش خورشید و آب هاویه ی زمینی، در اصطلاح اروپایی "پرستر" PRESTERخودنمایی میکند که به گفته ی دیوید ارنست واچر، هم به معنی سوختن است، هم به معنی آب ریختن، هم به معنی شن و ماسه و هم به معنی گردباد آتشین به صورت ستون آتش، و هم به معنی نوعی مار که نیشش باعث تشنگی سوزان میشود. بهاکتی آناندا گوسوامی، همه ی اینها را در تصویر ماری که نارایانا بر فراز آب های آغازین بر آن غنوده است جمع می آورد و این مار، سشا نام دارد که نامش از صدای "سیس" یا "هیس" مار می آید و همین صدا برای نامیدن حرف "اس" لاتین با صدای "س" به کار میرود که نگاره اش S به شکل یک مار در حال حرکت است. به نظر وی ستون آتشی که یهوه با آن، بنی اسرائیل را در سفرشان از مصر راهنمایی کرد از همین طریق به تجسم این هیولای آتشین درون آب های آغازین ربط می یابد.:
“THE SERPENT OF INFINITY IS BOTH OUROBOLUS AND THE UN-ENDING FIRE”: COLLECTED WORKS OF BHAKTI ANANDA GOSWAMI
آیا این آب آتشین نمیتواند با آن نفتی تطبیق شود که در دوره ی قاجار در ایران استخراج شد و از زمان پهلوی دوم به بعد، اقتصاد ایران به طور کامل به آن متکی بوده و هست؟! جهانبینی ایرانی از طریق ایدئولوژی نفتی راکفلرها، دنباله ی اسطوره را به همان طریقی پی گرفته که بقیه ی مستعمرات طی کرده اند.
شاید راکفلرها مکتشف نفت نباشند اما همین که از ثروت خود برای افزایش تکنولوژی اکتشاف و گسترش صنعت آن استفاده کرده اند خدمت بزرگی به بشر انجام داده اند. تا زمان مد شدن مصرف نفت، سوخت اصلی روشنایی در خانه ها، روغن چربی فوک و نهنگ بوده که به شکار بی رویه ی این جانوران در دریاها تا سر حد نابودی منجر شده بود و با کمیاب شدن این موجودات، انسان ها به دنبال راه حلی جایگزین میگشتند. راه حل راکفلرها حتی ازآنچه انتظار میرفت هم چندمنظوره تر بود و باعث رشد صنعت و گرمایش خانه ها هم شد. اما با مطرح شدن سوخت های جایگزین و بهانه پیدا شدن برای انتقاد از آلودگی و اثرات سوء سوخت نفتی برای محیط زیست، امپراطوری نفتی راکفلرها نیز خود را در خطر یافت. راکفلرها نمیتوانستند با همگرایی مردم با شعارهای محیط زیستی اشرافیت های مقابل و رقیب خود دربیفتند ولی میتوانستند آن شعارها را به نفع خود تغییر دهند. پس با کمک همدستان خود در موسسه ی آسپن، باشگاه رم، و بنیاد تاویستاک، به ایجاد یک نوع کیش و مذهب برای طبیعتپرستی اقدام کردند که از آیین های قدیم سیراب میشد و با برداشت های داروینی نوین از جانوران و گیاهان بی روح و و فاقد اخلاقیات موجود در طبیعت تکمیل میگردید. درواقع کیش شهوانی و مصرف مواد مخدر، حالت طبیعت پرست به خود گرفت و به همه جا گسترش یافت تا مردم را با سرگرم کردن به چیزهای بیخود و دور کردن از دانش مفید، در عقبماندگی نگه دارد و با افزایش فشار اقتصادی، فقر و نتیجتا کاهش ازدواج و تولید مثل، مطمئن شود که هرگز رشد صنعتی و تمدنی، آنقدر در دنیا گسترش نمی یابد که جایگزینی سوخت های فسیلی لازم افتد ضمن این که اینطوری جنبش محیط زیست همیشه مورد انتقاد اخلاقگرایان میماند و اینطوری زوال امپراطوری نفتی راکفلرها به تعویق می افتد. این حتی میتواند به سرمایه گذاری روی بازسازی آیین های مسیحی هم بینجامد. روز ولنتاین که امروزه عملا تبدیل به روز عشاق شده، یکی از مهمترین های آنها است چون رابط بین حفاظت محیط زیست و طبیعتپرستی در معنای جواز شهوترانی و آلودگی به مواد مخدر است. 25 بهمن که موعد روز ولنتاین است، احتمالا یکی از قرارگاه های قبلی دوران اوج کارناوال عیش و نوش مسیحی در قبل از چله ی پرهیز بوده است. چله ی پرهیز، ایام چهل روزه ی روزه گیری در قبل از عید پاک یا از قبر در آمدن مسیح در اعتدال بهاری است که کشیش ها با معادله سازی بین تقویم های شمسی و قمری، روزش را در اوایل فروردین ماه تعیین میکنند. چهل روز قبل از آن، برای جبران سختی روزه، یک دوره کارناوال تعیین میشود که پایانش معمولا در هفته ی آخر بهمن ماه است. اگر دقت کنید ایام روزه، مصادف دوران به بند افتادن مردوخ ایزد کلدانیان توسط تهاموت الهه ی هرج و مرج است. او در آغاز بهار، از بند آزاد میشود، تهاموت را شکست میدهد و از جسد الهه، جهان را می آفریند. از سیاهچال درآمدن مردوخ، همان از قبر در آمدن عیسی است. عیسی دراینجا با خالق تطبیق میشود و وسیله ی خلقتش، نماد هرج و مرج قدرت گیرنده در فساد اخلاق است یعنی الهه ای به نام تهاموت که مادر خدایان تصور میشود. نسبت مسیح با این الهه، تقریبا همان نسبت کوپید –بچه ی تیرانداز عشق- با مادرش ونوس الهه ی شهوت است. ماری مادر عیسی، نامش هم به معنی الهه و هم به معنی آبی یا دریایی است چون تهاموت از جنس آب و متشبه به یک هیولای دریایی بوده است. لباس تهاموت، پوشیده از نوشتار خلقت و در حکم الواح خلقت بود. ازاینرو به او "ام الکتاب" یعنی مادر نوشته ها میگفتند. برای عرب های یهودی زده ی حبرون، او خود خدا بود. این عرب ها دور "بلوط معموره" جمع شده بودند: درخت بلوط مقدسی که ابراهیم برای اولین بار در آن، با یهوه ملاقات کرده و حولش معبدی بنا کرده بود. در زمان کنستانتین کبیر، حول این درخت مملو از بت های چوبی و سنگی بود. بومیان لغت اله را که با یهوه تطبیق کرده بودند، به دلیل داشتن "ه" آخر، مونث و تلفظ دیگر "اللات" که الهه و مدل بومی عیشتار بود فرض کرده بودند. او با ماه که تجسم خدا یا "سین" بود همذات شده و به کوه سینا که موسی در بالای آن با خدا دیدار کرد معنی داده بود. ازاینرو مادرتباری بین این مردمان رواج یافته بود. زن در چادر خود میماند و شوهرش به ملاقات او میرفت. اگر زن سه بار چادرش را به سمت شرق میچرخاند پس از آن دیگر مرد شوهر او نبود و حق سر زدن به او را نداشت. شرع اسلام، موقعیت مرد در این رسم را وارونه کرد و قانون سه طلاقه را از آن به وجود آورد. فعل "امم" به معنی جلودار بودن که منشا عنوان "امام" برای رهبران مذهبی اسلام است، از ریشه ی "ممه" یا "مام" به معنی مادر است و امامان نیز مانند زنان، لباس بلند میپوشند. چون عرب های ابراهیمی نخستین، زنان را جلودار و درواقع مادر ملت میدانستند و محمد پیامبر اسلام فعلی نیز در تعریف کنونی خود، از نسل اسماعیل پسر ابراهیم است و از دید امامان مسلمان، محمد هدف اصلی وعده ی حکومت به زمین است که خدای یهود به ابراهیم و اولادش داد. کلمه ی امم ریشه ی "امی" نیز هست که هم به معنی جلودار است و هم به طرز عجیبی به معنی بیسواد. محمد در اسلام نیز متداوما "امی" توصیف شده و همیشه هم امی را بیسواد معنی کرده اند تا قرآنی که به محمد منسوب کرده اند کلام خودش به نظر نرسد. ازاینرو پیامبر اسلام، هیچ الهیات و هیچ فلسفه ای بنیان نگذاشته و صرفا یک سری کلمات نامفهوم از خدا را تکرار کرده تا بعدا امتش بر سر تفسیر آنها تکه تکه شوند. درعوض، زندگینامه ی محمد را انبوهی از داستان های مشحون از بربریت مطلق پر کرده که با اخلاقیات هیچ قومی روی کره ی زمین سازگار نیست. مثلا زنی او را طعنه میزند و محمد، یکی از افرادش را برای کشتن او میفرستد و آن مرد، زن را درحالیکه خوابیده و بچه روی سینه اش قرار دارد با شمشیر میکشد و محمد، قاتل او را تهنیت میگوید؛ یا این که محمد، دشمنانش را میکشد و دختران آنها را به کنیزی و یا همسری خود درمی آورد؛ یا مدام دست به راهزنی میزند و دیگر چیزهای زشت که اگر بخواهیم حدیثنامه های محمد را به خاطر داشتن چنین شروح کثیفی کار دشمن بخوانیم و ردشان کنیم، دیگر هیچ کتاب قدیمی اسلامی درباره ی زندگی پیامبر نخواهیم داشت. دی.ام.مورداک، در سال 2006 با زدن مثال های فوق، عنوان کرد که تمام این داستان ها جعلی هستند و تنها دلیل این که این داستان ها اختراع شده اند آن است که امامان مسلمان، میخواستند محمد را به شخصیتی جنایتکار در حد روسای یهودیت و مسیحیت تبدیل کنند تا با الگوگیری از محمد مورد احترام مردم، بتوانند همان جنایات یهودیان و مسیحیان را مرتکب شوند. مورداک اضافه میکند اگرچه جنایات مسلمانان اصلا در حد و اندازه ی جنایات مسیحیان نبوده و اکثر مسلمانان هم مردمی صلحجو هستند، اما از بین این سه دین، اسلام تنها دینی است که هنوز در بعضی جوامع آن، شما میتوانید به عنوان یک امام اسلامی، آشکارا این جنایات را جار بزنید و عده ای را استخدام کنید که مثل صحابی فرضی محمد، همان جنایات را برای شما مرتکب شوند درحالیکه در مسیحیت امروزی، معمولا کشیش ها درباره ی صحنه هایی مشابه در کتاب مقدس خود سکوت میکنند. یک دلیلش این است که همیشه این جنایات به نام خلقت و تغییر، وضع اولیه را که خدای خلقت از بین برده، تایید میکنند و درحالیکه برای مسیح از قبردرآمده، این وضع اولیه شر است، برای مردوخ، الهه ی شهوت و بینظمی است که سرشت جهان فیزیکی و زمین و محیط زیست بشر را تعیین میکند: دنیای خالی از اخلاقیات جانوران ماقبل انسان. همانطورکه دیدیم این الهه ماری نامیده میشده و مادر مسیح هم که او را بدون پدر به دنیا آورده، ماری نام دارد. در اروپا که مسیحیت توسط کلیسای کاتولیک آن در رم حکمفرما شد، مبارزه با شر، تقریبا با مبارزه با شهوت هم معنی بود چون بزرگترین جنگ صلیبی اروپا، نابودی کاتارها توسط قوای کلیسای کاتولیک رم بوده است. کاتارها به انجیلی به نام "انجیل ماری" یا "انجیل تارا" به معنی «انجیل دلدادگی» معتقد بودند. این انجیل بیشتر به "انجیل آمور amor" معروف است چون amor برعکس roma یعنی رم است و ضدیت دلدادگی زن و مرد با اخلاقیات کلیسا را نشان میدهد. مرکز کاتارها در لانگدوک فرانسه بود. "لانگ دو اوک" به معنی زبان اوک یا زبان پرندگان بود که سلیمان به آن وارد بود و تمپلارها یا شوالیه های معبد سلیمان که صاحبان انجیل آمور بودند و ادعا میکردند آن را از کاتارها گرفته اند خود را میراث دار این زبان میخواندند. ok به معنی نور و در هیروگلیف خود هم معنی با بینش است و چون نور عامل دیدن با چشم است، هیروگلیفش به شکل یک کاسه ی چشم تقریبا بیضی مانند بود که همان هیروگلیف را اگر عمودی کنید، معنی فرج میدهد. هیروگلیف اوک البته معمولا به سه شکل کشیده میشد: یکی فرم افقی معمولش که کاسه ی چشم را نشان میداد به اضافه ی این که دو خط متقاطع سمت راست آن، به شکل دم یک ماهی افزایش می یافت. دوم همان نگاره عمودی میشد به طوری که دم ماهی روبه بالا قرار میگرفت و شبیه بال گشودن یک پرنده میشد. نگاره ی اخیر که در زبان قبطی اوک تلفظ میشود، در نزد مصریان به معنی پرندگان بخصوص حواصیل و بنو (ققنوس) به کار میرفت. سوم این که همان چشم دم دار بیضی مانند، گردتر میشد و شباهت به کله ی یک گاو شاخدار پیدا میکرد. علت محبوبیت خاص نماد ماهی در این بین، تطبیق ماری با الهه ی آبی و متمثل به ماهی است. قرار است این ماری، همان مریم مادر عیسی باشد. یسوع که نام اصلی عیسی است، تلفظ دیگر لغت یوشع به همان معنی یعنی منجی است و جانشین موسی در تورات، یوشع ابن نون نام دارد، یعنی یوشع پسر ماهی. یکی از صحنه های مهم زندگینامه ی یوشع، احتمالا همان صحنه ای است که جانشینی موسی را برای او هموار میکند و آن، جاسوسی او در "اوسکول" oskol –احتمالا همان اشکول- یعنی وادی غولان است. یوشع و دو نفر دیگر که در حکم دو دزد اعدام شده همراه مسیح هستند، برای جاسوسی از غولان به اوسکول میروند. این غول ها عناقیم یا فرزندان عنقی بودند.عنقی یا انکی لقب حئا خدای حیات در کلده و پدر مردوخ است. عناقیم را غول فرض کرده اند چون صاحب ساختمان های عظیم دوران قدیم بودند و ازاینرو تصور میشد قامت های غولپیکر دارند. جاسوسان موسی در اوسکول، با تاکستان های عناقیم برخورد کردند که انگورهای عظیمی تولید میکردند. یوشع و دو نفر، هر کدام یک دانه انگور را –و به قولی یک خوشه انگور را- درحالیکه به زحمت میتوانستند حمل کنند، به نزد موسی آوردند. موسی بر اساس اطلاعاتی که از آنها به دست آورد نقشه ی حرکت به سمت اوسکول را کشید. اما زمانی که یهودیان به آنجا رسیدند دیدند که سرزمین غول ها با تاکستان خود در حال فرو رفتن در زمین است. انگور سیاه، عامل تولید شراب است که اخوت های رمزی آن را به آب حیات و اکسیر حئا یا انکی تشبیه میکنند. ازاینرو آن، میوه ی بهشتی و به سبب شرابسازی، میوه ی ممنوعه ی بهشت تلقی میشود و چون سیب هم میوه ی ممنوعه ی بهشت خوانده شده، انگور سیاه را سیب آبی میخوانند. پس درواقع فرو رفتن باغ انگور اوسکول در زمین، در حکم مردنی شدن بی مرگی است و تاکستان نیز همان باغ بی مرگی بهشت بوده که آدم، با چیدن میوه اش، آن را از دست داده است. در این صحنه ی اخیر، قوم آدم، در حکم موسی و یوشع و قبیله شان، و از طریق آنها یسوع (عیسی) و امت او است. سه انگور چیده شده که تنها میراث باغ بهشت است، به خوشه ی سه گانه ی نماد کاتارها تبدیل شده که نماد ایرلند هم هست و روی بعضی لباس ها رسم میشود. اندرو سینکلر، محقق جام مقدس، گفته است که نام اصلی گرال یا جام مقدس، skuel بود که مسلما با جام شراب اوسکول قابل تطبیق است. جایگاه کنونی گنجینه ی اوسکول، اکنون درون سر یا جمجمه ی آدم ها یا skull و نیز توی مکاتب آموزشی آنها یعنی school است که هر دو نام از اوسکول محل انگورهای غول ها دارند. مبنای لغوی اول هر دو آنها نیز skool به معنی حکمت است که تنها حکمت جایز در دوران پسا موسی را نشان میدهد یعنی دانشی که بهشت و آسایش کنایی شده به آن را از آدم ها دور میکند.:
“secrets of the cathars”: William henry: atlantis rising: dec2002
 

























یک مطلب نامفهوم در این گزارش وجود دارد و آن این که دانش مستعمل فعلی بشر را همزمان بهشتی و دورکننده ی انسان از بهشت میخواند. علت این دوگانگی چیست؟ در بخشی از یک سخنرانی منتسب به سر لاورنس گاردنر در kcd تحت عنوان the bloodline, starfires and annunaki سعی شده تا با خود کتاب مقدس، این ثنویت توجیه شود. لطفا به آن توجه کنید:
«در اصل ما به طور دقیق به تاریخ نگاه خواهیم کرد، اما تاریخ از موضعی متفاوت از هنجار نگاه می شود. تاریخ رویداد نیست، تاریخ ثبت رویداد است. تاریخ به دلایل مختلف نوشته شده است، اما عموماً توسط برندگان نوشته می شود و مانند همه چیز، داستان دیروز و امروز، آنچه باید بدانیم به ما گفته می شود و آن را به روشی که قرار است یاد بگیریم، یاد می گیریم. این به دلایل سیاسی و منافع شخصی نوشته شده است، ممکن است منافع پارلمانی یا کلیسا یا هر چیز دیگری باشد. خب یک سال از انتشار "خط خون جام مقدس" می گذرد. کسانی از شما که صحبتهای قبلی من را شنیدید، میدانید که این کتاب در مورد خط خون مسیحایی است که از عیسی مسیح تا به امروز نازل شده است. به مقایسه ی انجیل های عهد جدید با گزارش های دست اول ی اولیه آن دوره، خواه این اسناد یهودی یا تواریخ رومی نیز باشد، توجه دارد. بنابراین این اولین درسی است که در تاریخ باید یاد گرفت، که اکثراً افرادی که بیشتر در مورد آنچه صحبت می کنند می دانستند، افرادی بودند که در آن زمان آنجا بودند، نه کسانی که تصمیم گرفتند آن را 1500 سال بعد تفسیر کنند. بنابراین، کاری که ما در "خط خون" انجام دادیم، و صحبتهایی که در اوایل امسال انجام دادیم، این بود که فقط به چگونگی تثبیت کلیسای مسیحی نگاه کنیم. چگونه خود را حول یک حوزه ی خاص از منافع اختصاص داده بود، که بیشتر آنها سرکوب زنان در تشکیلات کلیسا بود، به طوری که کلیسا برای 100 سال، همچنین در کل جامعه، برتر بود. وقتی به متن اصلی آن دوره نگاه می کنیم، آنچه را که می یابیم، داستانی کاملاً متفاوت با آنچه امروز می دانیم است. آموزه هایی مانند عیسی از یک باکره متولد شد، که او یگانه پسر خدا بود، چنین چیزهایی اصلاً در اسناد آن دوره وجود ندارد. عهد جدید در واقع جزئیاتی از نسب عیسی از نسل داوود پادشاه اسرائیل ارائه می دهد، و این منجر به یک سوال شد که در سال گذشته بیش از هر سوال دیگری از من پرسیده شده است. و این است که "خوب، این یک خط خونی مهم است، این یک خط خونی از عیسی است. داستان بزرگی برای گفتن در جهان غرب و در جهان خاورمیانه دارد، اما چرا روی زمین برای شروع آن اینقدر خاص بود؟ فقط به این دلیل که از پادشاه داود آمده است نمی تواند خاص باشد. به وضوح خاص نیست زیرا از عیسی آمده است، زیرا قبل از آن، از پادشاه داوود آمده بود. عهد جدید به ما می گوید که چنین شد. تاریخ به ما میگوید که چنین شد، و در واقع بایگانیهای رومی به ما میگویند که چنین شد، زیرا آنها بودند که تحت فرمان امپراطور تمام اسناد مربوط به خط مسیحایی در سال 70 پس از میلاد را جمعآوری کردند. بیشتر این رکوردها هنوز حفظ می شوند، آنطور که قرار بود از بین نرفتند. بنابراین سؤال به سادگی این است که چه چیزی در مورد خط خونی بسیار مهم بود، چه چیزی در وهله ی اول پادشاه داود را اینقدر مهم کرد؟ و من در این مسیر پیشرو بودم؛ بیشتر در کتاب بعدی، که احتمالاً اکنون در نیمی از راه آن هستم. من قصد ندارم داستان را از همان ابتدا شروع کنم، زیرا آنچه امروز اینجا هستم تا با شما صحبت کنم، فقط یک جنبه از آن است. کتاب مقدس توضیح می دهد که خطی که از طریق عهد عتیق به پادشاه داوود منتقل شد بسیار مهم بود زیرا با آدم و حوا، جامعه ی اولین مردمان آغاز شد. از پسر سوم او، شیث، نسلی تکامل یافت که تا نوح پیش رفت. این به ابراهیم مربوط می شود که پدرسالار بزرگ ملت عبری شد. این به ابراهیم مربوط می شود که خانواده ی خود را از بین النهرین به کنعان آورد، و اولاد سپس به مصر نقل مکان کردند، فرزندانش مدتی در آنجا ماندند، سپس به سرزمین کنعان بازگشتند، و داستان به این ترتیب پیش می رود. و اگر ما آن را همانطور که به ما گفته اند ببینیم، در واقع یک حماسه ی بسیار جذاب است، اما هیچ چیزی در آن وجود ندارد که به ما توضیح دهد که چرا این خط بسیار خاص بود. در واقع کاملا برعکس، اجداد واقعاً به عنوان یک گروه عشایری سرگردان از جویندگان سرزمین به تصویر کشیده می شوند. کسانی که به نظر میرسند هیچ اهمیت واقعی ندارند، جدای از این واقعیت که شخصی تصمیم گرفت داستان آنها را بنویسد. آنها قابل مقایسه با فراعنه ی بزرگ مصر در آن زمان نیستند. تنها تسلی در این واقعیت نهفته است که در زمان ابراهیم به ما گفته شده که اینها قوم برگزیده ی خدا بودند. این وضعیت کاملاً برعکس است، زیرا طبق کتاب مقدس، خدایی که آنها را برگزیده است، آنها را در هیچ چیز جز مجموعهای از قحطیها و جنگها، سختیها و نکبت ها هدایت نمیکند و در ظاهر، خط نه تنها خاص به نظر نمیرسد ، در واقع به نظر نمی رسد که خیلی روشن بوده باشد (خنده). بنابراین ما در اینجا با چند احتمال روبرو هستیم، یا داود اصلاً از جانشینان ابراهیم نبوده است، یا داستانی که به ما ارائه شده است کاملاً از تخریب داستان اصلی حاصل شده است. نسخه ای که ما داریم، شاید درست مانند داستان مسیحی، به جای مطابقت با واقعیت تاریخی، برای مطابقت با ایمان یهودیان اقتباس شده است. بنابراین، با در نظر گرفتن این موضوع، دقیقاً به شباهت آنچه در انتشار کتاب قبلی من رخ داده بود، با داستان عهد جدید افتادم، اناجیل که قرن ها در مالکیت عمومی قرار داشتند، ارتباط کمی با گزارش های دست اول آن دوره نداشتند. عهد جدید توسط اسقف های قرن چهارم ساخته شد تا از عقیده ی جدید مسیحی حمایت کند. چه می شد اگر یهودیان دقیقاً همین کار را با عهد عتیق انجام می دادند و آن را مطابق با اعتقاد یهودیان می ساختند؟ بنابراین در این رابطه جالب است بدانید که اگرچه عهد جدید تنها 1600 سال پیش جمع آوری شد، عهد عتیق که داستان های قبلی را بیان می کند، در واقع 400 سال جوان تر از آن است. اطلاعات کمی که ما می دانیم، بر اساس متون عبری قرن دهم است، درست 150 سال قبل از حمله ی ویلیام فاتح به انگلستان. بنابراین این به سختی گزارش دست اول از چیزی وجود دارد. بنابراین، مجبور شدم یک بار دیگر به نوشته های قدیمی برگردم و این بار واقعاً به نوشته های «قدیمی» نگاه می کنیم. مشکل این بود که حتی اگر ثابت شود که آنها در دسترس هستند، متن اصلی عبری که قرن ها بعد دوباره اصلاح شد، خود فقط بین قرن ششم و یکم قبل از میلاد نوشته شده است. بنابراین واقعاً محتمل نبود که حتی «آنها» در بیان تاریخ هزاران سال قبل آنقدر معتبر باشند. اولین گروه از کتابها برای عهد عتیق زمانی نوشته شد که یهودیان در قرن ششم قبل از میلاد در بابل در بین النهرین اسیر بودند. بنابراین، آشکار بود که بابل در قرن ششم قبل از میلاد، محل نگهداری اسنادی بود که اطلاعاتی را در اختیار نویسندگان قرار میداد تا عهد عتیق را از آنجا جمع کنند. از زمان ابراهیم، تا آدم، نوزده نسل در کتاب مقدس داریم، و به نظر می رسد که کل داستان آن نوزده نسل، همه بین النهرینی بوده است. این همه تاریخ عراق بود. نکته ی جالبی که من پیدا کردم این بود که هنگام به دست آوردن حقایق در اسناد قدیمی بابلی، مسیر بزرگی از جنوب عراق در مرز خلیج فارس در سرزمینی وجود داشت که آنها آن را در زبان بومی سومری "عدن" نامیدند، که در واقع در اسناد قدیمی به آن اشاره شده است؛ نه باغ عدن، صرفاً عدن، و عدن در زبان روز به معنای مرتع و چراگاه بود. من هنگام تحقیق برای "Bloodline of the Holy Grail" دریافتم که منابع اطلاعاتی خوب از متونی است که برای عهد جدید انتخاب نشده اند؛ نه آنهایی که هستند، بلکه از آنهایی که انتخاب نشده اند. چرا نبودند، چه گفتند که قرار نبود ما بدانیم؟ فکر میکردم، شاید همین امر ممکن است در مورد عهد عتیق نیز صدق کند، شاید راز اینجاست که کتابهایی که در زمان بابل نوشته شدهاند، در زمانهای بعد هرگز برای چشم ما چاپ نشدهاند. بنابراین به دنبال کتابهایی گشتم که در آنجا بودند اما هرگز گنجانده نشدند، پیدا کردن آنها بسیار آسان بود. کتابهای خنوخ و اکثر کتابها و متنها در دسترس هستند، فقط در کتاب مقدس نیستند. کتاب دیگری که مدتی در موردش میدانستم، چون در Bloodline پیدا کردم، کتاب جاشر بود. یکی دیگر از کتاب های بسیار مهم، آنقدر مهم بود که دو بار در عهد عتیق توجه ما به اهمیت زیاد کتاب جاشر جلب می شود. اونجا نیست؛ خیلی مهمه ولی از دستشون در رفته! آن کتاب امروز هم به راحتی در دسترس است. بنابراین رازهای زیادی در آنجا وجود نداشت؛ تعداد کمی وجود دارد، داستان بسیار خوبی در مورد زمان بنی اسرائیل در مصر و بازگشت آنها با موسی به سرزمین کنعان و آن قسمت از داستان را بیان می کند. این به ما هیچ چیز در مورد هیچ پیامد در مورد خط اولیه می گوید. خط اولیه از آدم یا از هر کجا که قرار بود برود. وقتی عهد عتیق را به دو کتاب دیگر ربط دادم ناگهان توجهم جلب شد. چیزی که در صحبت کردن با مردم، بسیاری از مردم متوجه شدم قبلاً درباره ی آن نشنیده بودند. آنها حتی نمی دانستند که در کتاب مقدس هستند. در کتاب اعداد آمده است: "جایی که در کتاب جنگهای یهوه آمده است." پس از آن، در کتاب اشعیا خوانده شد: "در جستجوی کتاب خداوند باشید." هیچ کس حتی در مورد این کتاب ها، جنگ های یهوه، کتاب خداوند، نشنیده بود. آنها چه بودند، آیا وجود داشتند؟ خوب در واقع، بقایای آنها وجود دارد. آنچه پس از تعقیب بقایای این کتابها و در واقع اصل سوابق بابلی و بین النهرینی که برای عهد عتیق گردآوری شده بود، رخ داد، این بود که پاسخ به یک سوال واقعاً روشن شد. به اندازه ی کافی بارها توسط بسیاری از مردم روی زمین گفته شده است، که این خدای عبرانیان بود که این مردم را انتخاب و آنها را در دنباله ای از مصیبت ها، سیل ها و قحطی ها هدایت کرد. جایی که گهگاه شخصیتی کاملاً مخالف داشت، به نظر میرسد که کارهای بسیار خوب و مهربانی انجام داده است. در آنجا تضاد وجود دارد، تضاد شخصیتی که هرگز واقعاً درک نشده است. خوب با نگاهی به اسناد قدیمی، با نگاهی به بقایای این دو کتاب که ذکر شد، ناگهان متوجه می شویم که چرا آنها در عهد عتیق گنجانده نشده اند. زیرا آنها کاملاً روشن می کنند که بین شخصیت های یهوه و خداوند تفاوت مشخصی وجود دارد. در واقع خدایان کاملاً مجزا وجود داشتند. خدایی که یَهُوَه نامیده می شود، معلوم می شود که "خدای طوفان"، خدای خشم، خدای انتقام است. خدای دیگر، از طریق متن اصلی، مانند همیشه خداوند نامیده می شود. او متفاوت بود، او "خدای باروری"، خدای خرد بود. بنابراین، از این متون شروع می کنیم به این که چگونه شخصیت های مختلف به این سؤال پاسخ می دهند که چگونه او یک چیز است و از طرف دیگر چیزی کاملاً متفاوت است. ما در اینجا با دو شخصیت متفاوت از نظر تاریخچه ای که در آن زمان نوشته شده است به تفصیل می پردازیم. پس "خداوند" که بود، در واقع، در آن زمان با چه کلمه ای خوانده می شد؟ با گذشت زمان، به زبان انگلیسی به "لرد" تبدیل خواهد شد. خوب، کلمه در زبان عبری Adoni بود. در متن قدیمی، عبرانیان همیشه از او با نام آدونی یاد می کنند. از خدای دیگر به عنوان یهوه یاد می شود. نکته ی عجیب این است که وقتی فرد شروع به بازگشت به نوع اصطلاحاتی می کند که در آن هزاره استفاده می شد، نام یهوه اصلاً ظاهر نمی شود. کافی است به سمت سالهای قبل از میلاد، به عقب برگردیم و لازم نیست خیلی به عقب برگردیم تا نام یهوه به طور کلی ناپدید شود. نامی که ما شروع به دیدن آن می کنیم، نامی است که ابراهیم در کتاب خروج از آن به عنوان شخصیت خدا یاد کرده است. او را الشدای می نامد. ناگهان یهوه ناپدید شد و ما این شخص دیگر را داریم. الشدایی در واقع به "کوه بلند"، شاید "ارباب کوه" یا "حاکم کوه" اشاره دارد. هر چه که باشد، خدای کوهستانی است.
در مورد نام یهوه چطور، از کجا آمده است؟ همانطور که در کتاب مقدس به ما گفته شده است، در یک نقل قول آمده است، به معنای "من هستم، آن که هستم." این سخنی بود که خدا در کوه به موسی گفت: "من همانی هستم که هستم." آن وقتی بود که موسی از او پرسید که کیست؟ حال، این باعث میشود که انسان تعجب کند، زیرا چرا موسی باید از او میپرسید که او کیست؟ کاملاً واضح بود که خدا خداست، اما موسی مطمئن نبود. او واقعاً می گفت، واقعاً می گفت (خنده)، کدام یک را دراینجا یافته ام (خنده)؟ بنابراین، او که نمیخواست بازی را واگذار کند، واقعاً به خیلی چیزها اعتراف نکرد. او به سادگی گفت: "من همانی هستم که هستم" و هر یک از ما می تواند بگوید که معنای بسیار کمی دارد. یهوه اصلاً یک نام نیست، نام خدای ابراهیم و مردم آن زمان الشدای بود. مخالف او که در متن قدیم خداوند نامیده می شد، آدونی نام داشت. به ترتیب، در سرزمین کنعان، داستانهای مشابهی را میبینیم که در حال ظهور هستند. آنها دقیقاً از همان الگو پیروی می کنند، ما را از طریق همان توالی رویدادها می برند، که حماسه های یکسانی را بیان می کنند و به آنها علیون و بعل می گویند. منظورشون دقیقا همین است: علیون به معنای "خداوند کوه" و بعل به معنای "رب" کترادف با "آدونی" است. اکنون دو شخصیت، در تعاریف خدا و خداوند در عهد عتیق به پایان رسیده اند و آنها در طول داستان با هم مخلوط شده اند، انگار که ما یک شخصیت در این داستان داریم، و معلوم می شود که کاملاً اشتباه است. این مجموعه ای کامل از دو شخصیت کاملاً متفاوت است که در یک شکل ادغام شده اند. از این رو، شخصیت های مختلف، یکیشان خدای انتقامجو و از مردم متنفر بود، سوابق زمینه ی دیگری بسیار روشن است. دیگری، یک خدای اجتماعی، حامی مردم بود. هر کدام زن داشتند، هر کدام پسر و دختر داشتند. نوشتهها به ما میگویند که در طول دوران، بنیاسرائیل تلاش کردند تا از آدونی، خداوند حمایت کنند. تمام داستان های اولیه از تلاش آنها برای حمایت از آدونی، خداوند حکایت می کند. و در هر قدم و پیچ راه، یهوه، خدای طوفان، با سیل و قحطی و ویرانی و تقریباً هر چیزی که میتوانست بر سر راه این مردم که سعی میکردند از خدای دیگر پیروی کنند، قرار میداد تا تلافی کند. حتی در آخرین زمان، در حدود 600 سال قبل از میلاد، کتاب مقدس توضیح میدهد که اورشلیم به دستور یَهُوَه با تهاجم واژگون شد. و یهودیان بین 10 تا 1000 سال به اسارت گرفته شدند، صرفاً به این دلیل -و این تنها دلیلی است که برای همه ی اینها ذکر شده است- که بنی اسرائیل معبدی برای خداوند بعل برپا کرده بودند. آنچه ما داریم یک بار دیگر انتقام است. اکنون در این دوران اسارت، که تمام زوال بابل، همان طور که نسل ها زندگی می کردند و می مردند و نسل های جدید بزرگ می شدند، سرانجام یهودیان به این نتیجه رسیدند که تمام این نسل های آزمایش و عذاب واقعاً بزرگ نبوده است. شاید، ما باید در این سمت صحنه و در جوار خدایان دیگر قرار بگیریم. بنابراین، در آن زمان بود و تنها پس از آن، ناگهان متوجه میشویم که یَهُوَه به عنوان خدا پذیرفته شده است. در آن زمان است که می گویند او ما را به عنوان مردم خود انتخاب کرد. این تنها حدود 500 سال قبل از زمان عیسی مسیح است. بنابراین، داستان واقعی یهودیان و یهوه و مردم برگزیده واقعاً بسیار جوان است. خیلی به زمان آدم و حوا باز نمی گردد، حتی به زمان ابراهیم. آنها در واقع از خدای دیگری پیروی می کردند. بنابراین، یهودیان یَهُوَه را به عنوان خدای اصلی خود میپذیرند، آنها از ترس مخاطرهآمیز همه چیز تصمیم میگیرند که این خدایی است که اکنون از او پیروی میکنند. سپس مسیحیان در تکرار مبهم آن، در نهایت مظهر همان خدا را به خود می گیرند. او را یهوه نمی نامند، فقط او را خدا می نامند، که بسیار الهام بخش است (خنده). و در آن زمان است که ناگهان متوجه می شویم که بعل و آدونی و این نام های دیگر ناپدید می شوند. آنها دیگر دنبال نمی شوند آنچه را که اکنون داریم، از آن لحظه در زمان، اکنون به سوی عصر رایج کنونی، به سوی باورهای ترس پیش رفته ایم. بنابراین، این ما را به کجا رها میکند، ما را رها میکند که بدانیم در یک پانتئون کلی از خدایان و الههها، که بسیاری از آنها در کتاب مقدس نام برده شدهاند، در واقع دو شخصیت خدای مرد غالب وجود داشتهاند که در فرهنگهای مختلف به نامهای مختلف خوانده شدهاند. اما، ما می دانیم که این خدایان به هر نامی که خوانده می شوند، ما در آنها همیشه با دو شخصیت متفاوت سر و کار داریم. ما نمی توانیم در کتاب های قدیمی، نام یهوه را با نام خداوند مخلوط کنیم. اگر کسی اکنون عهد عتیق را با در نظر گرفتن آن بخواند، نه نسخه ی انگلیسی، نسخه ترجمه شده ی یهودیان عهد عتیق، آنگاه فقط نام ها را هر بار تکمیل می کند. ما ناگهان متوجه میشویم که هر بار که اتفاق بدی میافتد، یهوه است، و هر بار که اتفاق خوبی میافتد، این مردی است که به آن خداوند میگویند. این همون هموطن نیست؟ پس آنها چه کسانی بودند؟ آنها همه این نام ها را داشتند، اما این نام ها همه به یک معنا هستند. منظورشان «حاکم کوه» یا «رب» است. آیا آنها واقعاً نام دارند؟ خوب، برای فهمیدن این موضوع، باید کمی به عقب نگاه کنیم و دوباره باید در بابل بمانیم. شاید به طور کلی در بینالنهرین، داستان را دنبال کنیم، زیرا با پیشرفت خانواده ی آدمیان، همین خدایان از کشوری به کشور دیگر پیروی میکردند. ما می توانیم اولین سرنخ را در اسنادی پیدا کنیم که در سال 1929 در سوریه کشف شد، و این اسناد در واقع به ما می گویند که این دو خدا محل مشترک خود را در جنوب عراق دارند. ما در سرزمینی هستیم که آن زمان سومر نام داشت. این افراد همان خدایان را چه می نامیدند، آیا می توانیم تکرار داستان ها را پیدا کنیم؟ به طوری که بدانیم در واقع در مورد خدایان یکسانی صحبت می کنیم، و آیا می توانیم داستان ها را دقیقاً به همان شکل و با همان خدایان بیابیم؟ آنها به ما می گویند که خدایی که ما می شناسیم و به عنوان یهوه شناخته شده، ایلو کور-گال نام داشت که به معنای "حاکم کوه" است. او همچنین به عنوان یک نوع لقب Enlil نامیده می شد. او یک برادر داشت و برادرش احتمالاً مهمترین نامی را که میتوانیم در تاریخ خدایان پیدا کنیم، داشت، زیرا واقعاً از آنجا شروع شد. در انگلیسی نام برادرش انکی بود که به معنی کهن الگو است. یک کلمه ی بسیار مهم متن به ما اطلاع می دهد که این انلیل بود که سیل را به ارمغان آورد، این انلیل بود که بابل را ویران کرد، این انلیل بود که دائماً با آموزش و روشنگری نوع بشر مخالف بود. متن سوری به ما میگوید که این انلیل بود که شهرهای سدوم و عموره را در زمانهای بعد در بحرالمیت محو کرد، زیرا میگفت که آنها مراکز بزرگ خرد و دانش بودند. اما چیزی که به ما می گویند این است که این لانه ی فحشا بود. در واقع، فقط باید به نحوه ی اداره ی کلیسا امروز نگاه کرد، تا کشف کرد که هر کسی که چیزی متفاوت از عقاید جزمی میپندارد، لانهی فسق را راهاندازی میکند، و شما با انواع نامها، بدعتگذار خوانده میشوید. بنابراین، این انکی است که از طرف دیگر کشف می کنیم که کارهای دیگر را انجام می دهد. او علیرغم این خشم و انتقام شخصیت برادر، به سومریها دسترسی به «درخت دانش» و «درخت زندگی» را میدهد. او استراتژی فرار را در طول سیل بزرگ تنظیم می کند. او با گذشت زمان، «الواح سرنوشت» و «الواح قانون علمی» را که بستر مکاتب اسرارآمیز اولیه بود، مفتخر کرد. بنابراین، این یک صحنه را ایجاد می کند، جایی برای ما شروع می شود. آنچه ما می دانیم این است که تاریخ، همیشه آنطور که ما درک می کنیم، تاریخ نیست. ما باید به قدیمی ترین رکوردها برگردیم و به طور کلی مهم نیست چه قرنی است. وقتی به داستان اصلی نگاه می کنیم که توسط افراد نزدیک به رویداد نوشته شده است، متفاوت است و احتمالاً شانس بیشتری برای درست بودن دارد. بدون اینکه یک مسافر زمان با ضبط ویدیو باشیم، نمی توانیم چیزی را ثابت کنیم، اما می توانیم به نوشته های آنها اعتماد کنیم، بهتر از اینکه بتوانیم به تفسیر قرن دهم از آنها اعتماد کنیم. مکاتب اسرارآمیز اولیه، و بسیار بسیار آشکار می شود که خارج از سوابق ناب تاریخی، مکاتب اسرارآمیز باستانی مصر، بین النهرین و کنعان اسرار بیشتری را در خود جای داده اند که ما مجبور بودیم به آنها دست پیدا کنیم. تا آنجا که من می توانم تعیین کنم، و من در اینجا به دنبال مسیری برای رسیدن به یک تخصص در خط خوانی هستم، بسیار بسیار واضح به نظر می رسد که همه ی چیزهایی که در آن لحظه در متن خوانده بودیم، هر وقت کسی در مورد این موضوع صحبت می کرد -خط خونی خاص، خط خونی که به داوود و سرانجام به عیسی رسید- چیزی نسبتاً عجیب و نسبتاً متفاوت در مورد ساختار چرخه ی آن داشت، به وضوح یک خط در حال ایجاد بود، خطی که به هر دلیل یا هدفی به طور هدفمند ساخته شده است. و چرخه ی آن متفاوت بود. از مکملهای بدنی استفاده میشد که این کلمات در متن هیچ معنایی نداشتند. من سرنخی ندارم اونا چی هستن و بنابراین، من در این مورد با یک نفر در این مورد صحبت می کردم، و او گفت نترس، زیرا شما به زودی با افرادی ملاقات خواهید کرد که ممکن است برخی از پاسخ ها را داشته باشند. خوب، فکر کردم، این خیلی خوب است (خنده). و من فکر کردم که او می خواهد مرا به اتاق ناهار خوری ببرد و کسی را به من معرفی کند (با خنده)، اما کاملاً اینطور نبود. در عرض یک هفته و نیم پس از بازگشت به بریتانیا، تماسی برقرار شد. جهت اطلاع کسانی از شما که اطلاعات زیادی درباره ی من ندارید، من به سازمانی به نام "شورای شاهزادگان اروپایی" وابسته هستم. این یک نهاد قانون اساسی است که از 33 مجلس مستقل تشکیل شده است. و واقعاً بهعنوان نوعی حایل پارلمان عمل میکند، بین قوانین تصویبی و آنچه مردم تحت آن قرار خواهند گرفت یا این که اجرایی نخواهند شد. صرفاً به همین دلیل، ، سازمانی که قبلاً هرگز نامش را نشنیده بودم، هیچ ارتباطی با کتاب جدیدم نداشتم. با توجه به تمام سالهای حضورم، هرگز نام آنها را نشنیده بودم و آنها را "دربار سلطنتی اژدها" نامیده اند. تنها چیزی که در مورد آنها می دانستم این بود که آنها چند صد سال پیش وجود داشتند و می دانستم که آنها در مجارستان هستند. چیزی که من کشف کردم این بود که آنها هنوز هم اکنون بسیار فعال هستند و هنوز در مجارستان متمرکز هستند. با این حال، داستان آنها بسیار قدیمی تر است و این بسیار جذاب شد. کسانی از شما که در حال خواندن کتاب هایی در مورد قوانین باستانی، مکاتب اسرارآمیز، فراماسونری و همه ی این چیزها هستید، در مورد "مکتب هرمتیک" خواهید دانست. مدارس اولیه در مصر باستان از زمان 1450 قبل از میلاد، و ما در آن زمان می دانیم که آکادمی های علمی وجود داشت که ظاهراً اسرار بزرگی داشتند. چیزی که به ما گفته نشده است، این است که مدارس رمز و راز، در واقع مدارسی بودند که توسط کاهنان Ra در حدود 2200 سال قبل از میلاد تأسیس شده بودند. و ارشد این مدارس اسرارآمیز، "دادگاه حاکمیت اژدها" نام داشت. ما در واقع اینجا قدیمیترین مدرسه ی رازآمیز علمی واحد در جهان را داریم. اولین اهداف و جاه طلبی های دستورات چه بود؟ ببینید اینجا آنها گفتند، این چیزی است که ما برای انجام آن تنظیم شدهایم، و این از سال 2000 قبل از میلاد برای تداوم و ارتقای قدرت علمی خانواده سلطنتی است. اکنون، ظاهراً ما اینجا به دنبال خانواده ی سلطنتی در مصر هستیم. اما به محض ورود به شجره نامه، می توان دریافت که همان خانواده، خانواده ی پادشاهان بزرگ عراق بوده اند. بنابراین، ما اینجا هستیم. تصویر شروع به ظهور می کند، بله اینجا چیز خاصی وجود دارد. در اینجا چیز بسیار ویژه ای وجود دارد که آنها دادگاه ها و دستورات سلطنتی را برای مراقبت از فرمولاسیون این خانواده ایجاد کردند. در آن زمان هیچ چیزی در مورد رژیم غذایی، مکمل های بدن یا چیزهایی مانند این از عراق به من گفته نشد. اما، چیزی در حال ظهور در قالب تصور است. ناگهان این خط آنقدر مهم بود که 2000 سال بعد از میلاد مسیح و 2000 سال قبل از میلاد مسیح به مدت 4000 سال همین دستور عمل می کند. و اهداف و جاه طلبی های آن، امروز مانند آن زمان است، برای حمایت و تداوم خط خون سلطنتی. پادشاهان، از جانشینان پادشاهان اولیه، که فراعنه ی مصر و پادشاهان اسرائیل شدند، و پادشاهان عالی یهودیه در اصل پادشاهان بین النهرین بودند. سپس به دنبال سنت ها می گردیم و متوجه می شویم که مراسم مسح یکسان بوده است. زیرا پادشاهان، پس از تاجگذاری، با چربی اژدهای مقدس، یعنی تمساح، مسح میشدند. در مصر به عنوان mesa مقدس شناخته می شود، که از آن کلمه ی عبری «مسح کردن» گرفته شده است و پادشاهان اولیه ی آن دوره، همیشه اژدها، یا مساس یا مسیحا نامیده می شدند. مسیح از آنجا می آید، از تمساح مقدس باستانی می آید. بنابراین، وقتی کسی در مورد عیسی مسیح صحبت می کند، در واقع ما در آنجا ناهنجاری های زیادی داریم. از آنجایی که او «مسیح» نیست، او یکی از توالی مسیحیان است. اینها افراد بسیار مهمی هستند که توسط دادگاه کاهنان اعظم مراقبت شده اند، افرادی که مراقب خط خون هستند. در زمان نبرد، به ما گفته می شود که پادشاهی های مختلف گرد هم می آیند تا یک ارتش کلی تشکیل دهند. آنها یک رئیس اژدها، یک رئیس مسیح، پادشاه پادشاهان را منصوب کردند و نام در اصطلاح سلتیک به "اژدهای قلم" تبدیل شد. بنابراین، ما شروع به دیدن نام های خزنده در اینجا می کنیم، همه ی چیزهایی که در مورد میزگرد آرتوری و پادشاهی های سلطنتی می دانیم. این از راه دور شروع شد. ما ناگهان در سال 2000 قبل از میلاد هستیم. اکنون میخواهیم به 3000 و 4000 سال قبل از میلاد برگردیم، وقتی متوجه میشویم که همیشه از همین عناوین استفاده میشود: اژدهایان، مسیح ها، همیشه. یکی از چیزهایی که از فرقه یاد گرفتم، در واقع ریشه ی کلمه ی Kingship (پادشاهی) بود. خیلی از ما به آن فکر نمی کنیم، اینطور نیست؟ پادشاهان کینگ هستند، ملکه ها کوئین هستند، و این معنی زیادی ندارد، آنها همین هستند. این نام به دوران بسیار بسیار بسیار اولیه برمی گردد. سوابق نشان می دهد که "G" مرکزی در کلمه ی Kingship، یا G در انتهای King، صرفاً یک اضافه ی غربی اخیر به خاطر سهولت در گفتن است، اضافه به یک کلمه ی دیگر. زیرا کلمه ی پادشاهی مطلقاً با کلمه خویشاوندی یکسان است، یعنی خویشاوند خونی. سلطنت بر اساس یک خویشاوندی خونی است و معنایش همین است. در شکل اصلی آن، املای آن متفاوت است. ما پادشاهی یا خویشاوندی نداریم، ما "CAINSHIP" داریم و اولین جانشینی مسیحایی پادشاه اژدها در اسناد فرمان ثبت شده از 2200 قبل از میلاد، "قائن" کتاب مقدس (قابیل) است. خوب، او واقعاً در داستان مهم نیست؟ به غیر از کشتن برادرش هابیل و ناپدید شدن از دید، معلوم می شود که او بنیانگذار بزرگترین خط حاکمیت در تاریخ است. اکنون میتوانیم شروع به دیدن ناهنجاری در کتاب پیدایش کنیم. خط از شیث، سومین پسر آدم و حوا، معلوم شد که اصلاً شخص مهمی در این زمینه نیست. شخص مهم پسر اول حوا است که از او دوری میکنند و کنار میروند. نام او که به ما گفته می شود قابیل است، در واقع سوابق به ما می گویند که او "قائن"، یعنی "شاه" بوده است. او اولین پادشاه زمینی منطقه ای به نام کیش بود که در نزدیکی بابل در عراق قرار دارد. بنابراین، دو چیز دیگر ناگهان آشکار میشوند، هر چه بیشتر شروع به نگاه کردن کنید، بیشتر از صفحات بیرون میپرد، درست مانند موارد عهد جدید و به سبب داستان هایی که می دانیم، که در اتاق های مدرسه و منبرهایمان به ما آموزش می دهند، درباره ی قابیل و هابیل، دو پسر آدم و حوا، و قابیل هابیل را کشت. در واقع، وقتی به کتاب مقدس و تمام متون دیگر آن دوره نگاه می کنید، اصلاً دو پسر آدم و حوا وجود ندارند. آنها هر دو پسر حوا هستند، اما معلوم می شود که فقط هابیل پسر آدم است. حتی کتاب پیدایش برای ما توضیح میدهد که حوا گفت: "من مردی از جانب خداوند برایم به ارمغان آوردم" که خداوند انکی بود. اگر اکنون دوباره به ادبیات قدیمی یهودی نگاه کنیم، متوجه می شویم که چیزی خارج از آموزه های منبر ما وجود ندارد که به ما بگوید که آدم پدر قابیل بوده است. ما ناگهان متوجه شدیم که انکی پدر قابیل بوده است. ما موقعیتی داریم که شروع به تکرار نوع تجربه ی عیسی می کند. ما در واقع یک پسر خدای اصلی داریم. سپس میتوانیم به اصطلاح دیگر این دوره نگاه کنیم. از طریقی که داستان برای ما نقل می شود، به ما می گویند که قابیل کشاورز زمین بوده است. آیا در متن اصلی گفته شده بود که او کشاورز زمین بود؟ خوب، نه کاملاً، آنچه آنها در واقع می گویند این است که قابیل بر "زمین" تسلط داشت (خنده). خوب، کاملاً یکسان نیست، اینطور نیست؟ در واقع، به نظر می رسد که ترجمه ی کتاب مقدس به طور مداوم در ترجمه کلمه مؤثر برای "زمین" مشکل داشته است. آنها آن را به زمین، به خاک، به غبار، به انواع چیزها ترجمه کردند مگر آنچه را که باید آن را به "زمین" ترجمه می کردند، نه آن زمین، مزرعه. هر بار که این کلمه برای ترجمه ذکر می شود، منظورشان «مزرعه» است. حتی در مورد آدم و حوا، مترجمان اشتباه می کنند. کتاب مقدس می گوید: " آنها را مرد و زن آفرید و آنها را آدم نامید". سوابق قدیمی تر از اصطلاح آداما استفاده می کنند که به معنای "زمین" است. این بدان معنا نیست که آنها از خاک یا خاک رس یا گرد و غبار ساخته شده اند. دقیقاً همانطور که کتاب مقدس عبری می گوید، به وضوح برای درک ما، آنها از "زمین" بودند، آنها "زمینی" بودند. بنابراین، ما ناگهان متوجه می شویم که اینجا کمی تفاوت بین خدایان و زمینیان وجود دارد. و ما می دانیم که زمینیان، اگر چیزی به این نام نباشد، کاملاً شبیه افراد عادی نیستند. از آنجا که افراد زیادی در اطراف هستند و به آنها زمینی نمی گویند، یک تفاوت وجود دارد. ببینید، اینجا افرادی هستند که به دلایلی نه این که خدا باشند، بلکه فقط مردم عادی نیستند...»
پیام را گرفتید؟ میگوید اشراف از جنس خدای خوب هستند و از مردم عادی هم برترند، پس حق دارند درباره ی دنیا و آدم هایش برنامه ریزی کنند، اما چون تا حالا یک مشت کشیش آنها را گمراه کرده بودند، آنها اشتباهی رفته بودند در تیم یک خدای شر که دشمن آدم ها است، ولی گروهی از آنها به نام انجمن اژدها تمام این مدت منتظر فرصتی بودند تا نیت خیر اشراف را به مردم اعلام کنند و حالا سر لارنس فراماسون را انتخاب کرده اند تا حقیقت را به مردم بگوید. اما صبر کنید ببینم؟ مگر خدا نمرده بود؟ پس چرا هنوز زنده است و آنقدر خطرناک که مجبور باشیم بد بودنش را افشا کنیم و به خدایی قدیمی تر –و لابد از دید داروینیسم: خرافی تر- برگردیم؟ لابد برای این که صحنه ی مذهب هم درست مثل عرصه ی فناوری، عرصه ی نبرد قدیم و جدید است. لابد میدانید که بیشتر فیلم ها و برنامه هایی که ضد فناوری هسته ای و خطر آن برای جهان درست شده اند، از سرمایه ی راکفلرها بهره برده اند. چون دانشمندان هسته ای، لاف تغییر سوخت جهان را میزدند و راکفلرها باید افشا میکردند که انرژی هسته ای، خطرناک تر از سوخت فسیلی است. بعضی معتقدند که اتم خودش تخیل است چه برسد به شکافتنش به تولید انرژی هسته ای. اگر این موضوع درست باشد، بیش از پیش، میتواند نتیجه ی ثانوی دعوای ابلهانه ی سوخت های قدیم و جدید را روشن کند. در دعوای این دو انرژی، انرژی های پاک، رنگ خود را از دست داده اند و نه حتی این، بلکه پیشرفت علمی-فنی خارج از این دو جبهه و منهای عرصه ی پزشکی، دارای سود عمومی توصیف نمیشود. کافی است به قائله ی هسته ای در ایران توجه کنید که در کنار عرصه ی نظامی، تنها صحنه های پیشرفت فنی ایران محسوب میشوند و با خود، تحریم هایی را آورده اند که حتی بیش از پیش، رشد تکنولوژیکی ایران را متوقف کرده اند. متاسفانه کشور نفتی ایران، جای خوبی برای باورکردن توطئه های نفتی راکفلرها است.

























 
مطلب مرتبط: