مدرنیته و بربریت: سازگار شدن توحش با زمان
تالیف: پویا جفاکش
در سال 2022 نتفلیکس، سریالی به نام "بربرها" و حول حماسه ی ژرمن شکست ارتش واروس سردار رومی از قبایل تحت هدایت آرمینیوس وامبری منتشر کرد که برخلاف اسم غلط اندازش، خود را طرفدار نماد تاریخی ناسیونالیسم آلمانی یعنی آرمینیوس بربر نشان میداد. در سال گذشته ی میلادی و به دنبال پیروزی بزرگ راست افراطی در انتخابات آلمان، تیزیبینی این شبکه ی مروج آرمان های جهان وطنی در انتخاب این موضوع ناسیونالیستی تا حد خوشایند نازی ها مورد توجه قرار گرفته است. اقبال به ناسیونالیسم آلمانی و بازگشت به آرمینیوس قصاب آدمیزاد، راه بازگشتی نداشت و جهان وطن ها فقط میتوانستند آن را خودی کنند به این شکل که فیلمی بسازند که داخلش بربرها آنقدرها بربر نباشند و به جای وحشی گری محض، به تکنولوژی های پیشرفته و حیله های پیشرفته ی نظامی مجهز باشند تا حالا که واپس گرایی پیش آمده، واپس گرایی محض نباشد. اما اگر قرار است بربرها را متمدن کنیم، چرا آنها را هنوز بربر میخوانیم وقتی که در افواه، این کلمه صرفا به معنی غیر رومی نیست و تحت معنی وحشی و بی تمدن جا افتاده است؟ شاید برای این که برخلاف آنچه به نظر میرسد، تمدن و بربریت واقعا با هم تضادی ندارند. شما در دوره ای زندگی میکنید که در آن، دیزنی، انیمیشنی مثل هرکول درباره ی نظم اساطیری یونان باستان میسازد و در آن تیتان ها یا خانواده ی خدایان قبل از زئوس پدر هرکول را یک مشت وحشی بی سر و ته میسازد شبیه به تصویری که بربرهای دشمن تمدن یونانی-رومی دارند. در این نوع آثار هنری، شورش تیتان ها تهدید کننده ی نظم کیهان است ولی همزمان همه ی آن آثار، محصول دوران انقلاب فرهنگی و تلاش برای بازگشت به دوران حکومت زحل یعنی کرونوس یا ساتورن پدر زئوس و رئیس تیتان ها هستند. از قبل از ورود به این ساحت، بین این دو موضوع، ارتباطی ایجاد شده بود، حداقل از دهه ی 1870 زمانی که سرهنگ فورلانگ انگلیسی، کتاب "رودخانه های حیات" خود را مینوشت. این کتاب، توجه زیادی به رسوخ ایدئولوژی جهنم پرستای کوثایی ها توسط اسکیت ها به درون اروپا داشت.
کوثایی ها زحل را "بر" bar [یعنی بالا و در ارتباط با "برتر" در فارسی] مینامیدند و فورلانگ، این لغت را مرتبط با لغت "بربر" میداند. ولی وی یادآوری میکند که آشوری ها زحل را "نین" مینامیدند و لغت "بر" را برای آتش به کار میبردند که بنابراین تلفظ دیگری از لغات عبری "پر" و "پئور" به معنی آتش هستند که fireدر انگلیسی از آنها می آید. بنابراین "بر" در مقام یک خدا میتواند همان "بعل پئور" یعنی ارباب آتش باشد که نام جن باعث 7گناه مسیحی است و چون تنها جن حامی تنبلی است، در آموزش تکنولوژی به انسان و آسان شدن کارها برای انسان میکوشد. اگر "بعل" را با "دا/ذا" به همان معنی صاحب و ارباب جابجا کنیم و قبل از "بر" به جای "پئور" قرار دهیم، لغت کلدانی dabarبه معنی زنبور عسل به دست می آید که هم حشره ای با نیش آتشین است و هم به مانند انسان، سکونتگاه هایی برای جمعیتی از عظیم از خود میسازد. البته "بر/بار" در سامی کهن، عبری و ایرلندی معنی "فرزند پسر" هم میدهد و عیسی مسیح را "بار ان دی" به معنی پسر خدا مینامیدند. تصادفا این عنوان در ایرلندی به صورت های dabar, diabar است و این، عیسی را هم در جایگاه خدای آتش قرار میدهد. شاید دلیل سنگ شدن ردپاهای عیسی در کوه موریاه هم آتشین بودن پاهایش باشد. گفته میشود قبه الصخره هم روی یکی از همین ردپاها قرار گرفته است. آتشین بودن مسیح میتواند با جانشین شدن میترا خدای خورشید با او مرتبط باشد. ردپاهای سنگ شده ی هراکلس یا هرکول که او هم یک خدای خورشیدی است در سرزمین های سکایی تیراس، پرستش میشدند. در روایت یونانیان، هراکلس جد سکاها بود و این وضعیت اجدادی در کنار خدا بودن هرکول در بین یونانیان، هرکول را نسخه ای از یک خدای سکایی نشان میدهد. روشن است که این خدا باید پوت یا بودا باشد که لغت foot/feet به معنی پا هم از او می آید. بین نواحی هند بر سر داشتن جای پاهای بودا برای پرستش رقابت بود. برای نامیدن این ردپاها از لغت "نشان" استفاده میشد که به طور کلی به معنی اثر و علامت است. لغات "نیش" و "نیشان" در اصل برای اشیا و پدیده هایی که موقع گذر از بیابان، برای شناسایی راه در نظر گرفته شده بودند به کار میرفت و ردپاها هم نشانه هایی هستند که گذر انسان ها یا جانوران خاصی از مسیری را آشکار میکنند. در صورتی که این بیابان را مسیر زندگی در نظر بگیرید، ردپاها استعاره ای از محل عبور پیامبر یا مریدی هستند که دنبال کردنشان میتواند شما را از شرایط بد خارج کند. این ردپاها کنایه ای به نوع زندگی و مواجهه ی پیامبر با شرایط هستند که مانند پاهای آتشین خورشید، سنگ های پیش روی خود را ذوب کرده و دچار تغییر نموده اند. این تغییر دهی میتواند با خمیری شدن جسم سخت برای ساختن چیزی جدید جایگزین شود. یادمان باشد مسیح به نان عشای ربانی تشبیه میشود و نان، غلات خمیر شده است که بعد از رفتن به کوره و درآمدن از آن، دوباره سفت شده است. این رفتن به درون آتش و درآمدن از آن، همان انداخته شدن دانیال به داخل آتش به دستور نبوکدنصر و زنده درآمدن دانیال از آن است. فورلانگ، آن را روایتی دیگر از انداخته شدن دانیال به گودال شیرها به دستور داریوش و زنده درآمدنش از آن میداند. شیرها هم جانورانی خورشیدی و بنابراین آتشینند و بنابراین گودال شیرها کنایه ای از گودال آتشین جهنم است که به زیر زمین راه دارد. طبیعتا چنین گودالی میتواند گودال آتشفشانی باشد که کارگاه آهنگری وولکان خدای آهنگری شمرده میشود. وولکان به عنوان حامی صنعت، یک نسخه ی دیگر از بعل پئور است و bryant و holwell نام او را معادل "بعل کاهن" میشمرند. هفستوس نام یونانی وولکان، برآمده از نام "پتاح" صورت مصری او است و این پتاح در نام با بودا همریشه است. آتشفشان ها به نام وولکان نامگذاری شده اند. همانطورکه میدانیم، یهوه هم در یک کوه آتشفشان زندگی میکرد. ظاهرا این آتشفشان با صندوق عهد که دیگر خانه ی یهوه است قابل تعویض بوده است. صندوق عهد مکعب شکل بود درست مثل دیگر خانه ی معروف خدا یعنی "کعبه" ی مسلمانان. لغت "کعبه" شکل مونث "کعب" است که با cup به معنی جام همریشه است. لغت ship به معنی کشتی هم به سبب داشتن قوس به درون از همین ریشه است. جالب است که برای نامیدن صندوق عهد، از لغت "آرک" استفاده میشود که همان لغتی است که همواره برای نامیدن کشتی نوح استفاده میشود. کشتی نوح هم در پایان سیل بزرگ، روی یک کوه به نام آرارات فرود آمد. امروزه این کوه را به طور سنتی در ارمنستان و در کنار دریاچه ی وان مشخص میکنند که درست نیست چون کشتی باید در کوهی باشد که وقتی مردم از کوه فرود می آیند وارد دشت شنعار یعنی بین النهرین شوند. ولی هنوز نامگذاریش نشانه های جالبی در خود دارد. ترک ها به کوه تعیین شده آغورداغ یعنی کوه بزرگ میگویند اما یک تلفظ کمتر استفاده شده از این نام، آغری داغ است که میتواند معنی کوه آتشین بدهد. لغت آغری/آگری، معادل ترکی نام "آگنی" خدای آتش در هند است. این آغور و آغری همچنین میتوانند با نامیده شدن آکروپولیس به عنوان تپه ی محل بنای آتن مهمترین شهر یونان باستان مرتبط باشند. نام آرارات همچنین رابطی با مونث بودن کعبه و صندوق عهد است. یکی از تلفظ های آن یعنی آلالات در ارتباط با نام اللات الهه ی ماه در بین اعراب است. سامری ها به اهالی فامیه در سوریه، آلالات میگفتند. آلالات در زبان ایرلندی به معنی ماه است. از این جهت میتواند ارتباطی با نام مونت لیبانوس یا جبل لبنان داشته باشد که کوهی است که از لبن یا لابان به معنی ماه نام دارد. جالبتر این که در ایرلند، لیبان نام یک الهه ی ماه است که مانند پریان دریایی در آب سکونت دارد. وولکان هم زمانی علیه زئوس یا ژوپیتر رئیس خدایان کوه المپ شورید و زئوس او را از بالای جهان به زیر و درون آب افکند. در روایتی دیگر، وولکان برای فرار از تایفون هیولا به اعماق آب ها رفت و بعد از آرام شدن اوضاع، با موفقیت به کوه المپ بازگشت. این انتقال موقت به پایین، مرکز جدید جهان را روشن میکند. از دید لاتینی ها این مرکز، رم ایتالیا و آب های مقدسش متعلق به رود تیبر بودند. کلمه ی کعبه یا کعبت، ریشه ی کاپوت به معنی سر شد و سر به عنوان رئیس بدن با تختگاه متعارف شد و اینچنین لغت کاپیتولین به دست آمد که نام یکی از تپه های رم است. تپه ی دیگری در رم که میتواند با آن متعارف باشد، پالاتین است که با لغت پالاس به معنی قصر مرتبط است. این تپه نام از پالاس یعنی الهه آتنا دارد. رومولوس پس از بنای رم، پالاتین را مرکز پرستش ساتورن به عنوان خدای زحل و خورشید نمود. از طرفی پالاس مسئول هدایت آب های زیرزمینی در منطقه بود و آب های شمال را به اتروسک ها و آب های جنوب را به سابین ها اختصاص داده بود. این آب ها از طریق چاه ها و چشمه ها به دست می آمدند و به اندازه ی جهنم، مرتبط با جهان تاریک زیر زمین بودند. پالادیوم که نام مجسمه ی مقدس پالاس آتنا در روم بود، با عنوان پالاتیوم همریشه است که برای معبد مقدس ملقارت یا هراکلس صور در لبنان به کار میرفت. در این معبد، دو ستون به نشانه های روشنایی و تاریکی پرستش میشدند. به همین ترتیب، پالاتین هم علاوه بر مرکز پرستش خورشید، جایی برای پرستش تاریکی در جوار معبد ونوس الهه ی عشق اختصاص داده بود. در این محل، نام وولکان در کنار الهه وستا به عنوان خدایان آتش گرامی داشته میشدند. معمولا ونوس یا آفرودیت، همسر وولکان دانسته میشد. شاید پیرو این ارتباط با الهه ی تاریکی است که وولکان معشوقه ای به نام karis دارد که نامش به سادگی به معنی آتشفشان است. این لغت همخانواده با karon به معنی معابد خورشید و آتش است. درواقع وولکان به عنوان یک خدای آتشین جهان زیرین، نسخه ای از خدای خورشید است که هر روز غروب در جهان زیرین زندانی میشود و رابطه اش با الهه همان رابطه ی خدای خورشید با الهه ی زمین است. پس وولکان هم به اندازه ی کرونوس/ساتورن در آتشفشان زندانی شده بود. در ایران، یک کوه آتشفشان خاموش به نام الوند وجود دارد که معنی نامش این زندانی شدن را انعکاس میدهد. نام این کوه به معنی محل بند شدن ال یا خدا است. شهر همدان در نزدیکی الوند را با اکباتان محل حکومت پارس ها تطبیق کرده و مقبره ی استر و مردخای –دو قهرمان یهودی تورات- را در آن قرار داده اند چون یک برداشت از نام اکباتان، "اک" (حق) + بات (بند) + ان (پسوند مکان) و در مجموع به معنی محل دربند شدن خدا بود که میتوانست ترجمه ای برای الوند هم باشد. لغت "ال" را میتوان با "دا/دیا/دئوس" به همان معنی خدا جانشین کرد. این لغت در هند، deva تلفظ میشود و بنابراین الوند alvand قابل تبدیل به devavand است. در هند، devavend یکی از نام های کوه افسانه ای meru است و هندوها و زرتشتی هایی که به ندرت از محل خود خارج شده و اطلاعات کمی درباره ی امور کشور و جهان داشته اند، بنا بر روایتی سنتی معتقد بودند که پایتخت در دامنه های کوه دواوند قرار دارد و "شاه" shah از آن بر کشور حکومت میکند. [روشن است که این دواوند اکنون با تلفظ دماوند در نزدیکی تهران قرار گرفته و همانطورکه میدانیم، فرمانروایانی به نام "شاه" ازآنجا بر ایران حکومت میکرده اند.] ساکنان هند مرکزی، دواوند را محل سکونت مهادیوا (به معنی بزرگترین خدا) یعنی شیوا میدانستند که این، کوه کایلاش در هیمالیا را که سکونتگاه شیوا است یک نسخه از دواوند نشان میدهد. شیوا خدای یوگای تانترا و عبادت جنسی است. وولکان هم رابطه ی جنسی را به وجود آورد چون به دستور زئوس و برای تفرقه انداختن بین مردان که مخلوقات پرومته بودند، وولکان اولین زن را خلق کرد. به همین ترتیب، رابطه ی جنسی مرد و زن در زمین، انعکاسی از رابطه ی آسمانی نسخه ی خورشیدی وولکان با عروسش بود. ورود خورشید به برج سنبله یا باکره، زمان فستیوال وولکان بود و بنابراین دراینجا عروسی وولکان به جای خورشید با باکره، نسخه ی دیگر اتحاد شیوا با شاکتی یا نیمه ی زنانه ی خود است. فنیقیان وولکان را krusurمینامیدند. این لغت احتمالا تلفظ دیگر لغت xrusos است که به گفته ی holwell در اشعار یونانی برای ستایش آپولو خدای خورشید به کار میرفت. آن را میتوان با krusei مقایسه کرد که در کنار kun عناوین یادشده توسط یونانیان برای کاهنان وولکان در بین کوسیان –همسایگان شرقی بابل در آن سوی شط العرب- هستند. این کوسیان که همان خوزیان امروزند دنباله های ایرانی کوثی ها یا سیاهان بین النهرین هستند که بابلی ها آنها را فرزندان "کوث" میشمردند و این کوث میتواند یک نسخه ی دیگر از وولکان باشد. هندیان نیز از سیاهان هستند و شباهت های شیوا و وولکان از این موضوع خارج نیست. شیوا خدای سگ ها بود و سگ در کنار شیر، گاو و گراز جانوران مقدس وولکان بودند (دو حیوان آخر برای شیوا قربانی میشدند). وولکان همچنین حامی کینوکفال ها یا مردم سگ سر بود که تا حدود زیادی از روی میمون های بابون جنوب مصر الگو برداری شده اند که سری شبیه سگ دارند و برای پتاح نسخه ی مصری وولکان مقدس بودند. این میمون ها برای تحوت خدای ماه قبطی هم مقدس بودند و قبطیان آنها را توتا مینامیدند. شیوا همچنین حامی ناگاها یا خدایا مارمانند بود. وولکان هم در آکروپولیس فوق الذکر و با تلاش ناموفق برای تجاوز به پالاس آتنا، فرزند نیم مار-نیم انسانی به نام ارکتیوس تولید کرد که شاه آتن شد و برای اوفیت ها یا مارپرستان اروپایی مقدس بود. ارکتیوس میتواند با ATHIS خدای مارمانند باکتریا در روایت یونانیان مرتبط باشد و این نام هم احتمالا تلفظ دیگری "آهی" در زبان هندیان به معنی اژدها یا مار است.
“RIVERS OF LIFE”: J.G.R. FORLONG: V1: QUARITCH PRESS: LONDON: 1883: P355-375
همانطورکه میبینیم امکان به هم آمیختن وولکان خدای تکنولوژی با کرونوس رئیس تیتان ها وجود داشت. همانطورکه میدانیم کرونوس خدای زمان بود و زمان، حلقه ی اتثال مهم تمدن و بربریت است.:
«قصیده ی معروف بنجامین فرانکلین، "زمان پول است" قاعده ی کلی در جوامع مدرن غربی است. اگرچه این اصطلاح ساده است، اما به دیدگاهی تقلیل گرایانه از زمان خیانت می کند، دیدگاهی که آن را منحصراً معیاری بیرونی از عملکرد و اندازه گیری سود می بیند. در جامعه ی مدرن بهره وری با اندازه گیری مقدار تولید در واحد زمان تعیین می شود. زمان استانداردی برای اندازه گیری است که چه کسی در کار تولید کالاهای مادی یا خدمات باشد، عملی است. برای تولید مازاد یا سود، کارگران باید در واحد زمان بیشتر تولید کنند. استدلال آدام اسمیت برای تقسیم کار به وظایف خاص و تکراری مبتنی بر مفهوم شتاب یا افزایش تولید با کاهش زمان است. ما نه تنها با تقسیم کار، بلکه با سادهسازی فرآیندها و ترکیب ابزارهای جدید، که همگی برای کاهش زمان تولید طراحی شدهاند، تولید را تسریع میکنیم. گاهی اوقات هدف تولید مقدار زیاد در مدت زمان کوتاهتر است. در موارد دیگر، هدف دستیابی به همان میزان کیفیت در مدت زمان کوتاهتر است. با این وجود، زمانی که در واحد زمان بیشتر تولید کنیم، مازاد به دست می آوریم و مازاد برای کسب سود ضروری است. در جوامع صنعتی و فراصنعتی، زمان اساساً بر حسب «زمان ساعت» درک میشود. «زمان ساعت» بر اساس درک آیزاک نیوتن از زمان به عنوان یک زمان «مطلق، واقعی، و ریاضی، به خودی خود و طبیعت خود، (که) بدون اشاره به هیچ چیز خارجی، به طور یکنواخت جریان دارد» (به نقل از مامفورد) استوار است. بر اساس این تعریف، زمان یک معیار عینی برای اندازه گیری است تا آنجا که یک ویژگی مستقل از واقعیت است که به سادگی و بدون ارتباط با چیزی غیر از خودش، روی آن پا می گذارد. از آنجایی که "زمان ساعت" ماهیت آن همگن و قابل اندازه گیری است، به راحتی به صورت دقیقه، ساعت، روز و هفته سازماندهی می شود. این تقسیمبندی به ما امکان میدهد کارمان را بر اساس ساعتهایی که صرف کار میکنیم، کمیت کنیم یا با اشباع کردن آنها از فعالیتها و پروژهها، از ساعات کاری خود نهایت استفاده را ببریم. به طور خلاصه، "زمان ساعت" یک واحد اندازه گیری است که بهره وری را تعیین می کند، که برای کسب سود ضروری است. همچنین ابزاری برای سازماندهی کارگران به منظور تداوم تولید و محاسبه ی دستمزدها است. به همین دلیل، لوئیس مامفورد اصرار دارد که ماشین کلیدی عصر مدرن ساعت است، نه موتور بخار. اگر رژیم صنعتی بدون زغالسنگ و آهن و بخار راحتتر از بدون ساعت کار میکرد، در این صورت، رژیم فراصنعتی میتوانست بدون ارتباطات دیجیتال، محاسبات و بازاریابی آسانتر از آن چیزی که بدون ساعت انجام دهد، کار کند. طبق گفته ی مامفورد، تقسیم ریاضی پایه ی ساعت به شصت دقیقه، و دقیقه به شصت ثانیه، تنها از اواسط دهه ی 1300 وجود داشته است. تا قرن شانزدهم بود که ساعت داخلی در انگلستان و هلند معرفی شد. مامفورد میگوید: ثروتمندان اولین کسانی بودند که ساعتهای جدید را در دست گرفتند و آنها را محبوب کردند، نه تنها به این دلیل که آنها به تنهایی میتوانستند آنها را بخرند، بلکه به این دلیل که «منظم شدن مثل ساعتگردی ایدهآل بورژوازی بود، و داشتن ساعت برای مدت طولانی نماد قطعی موفقیت بود». او ادامه می دهد: "سرعت فزاینده ی تمدن منجر به تقاضا برای قدرت بیشتر شد: و به نوبه ی خود قدرت سرعت را تسریع کرد. اکنون، زندگی منظم که برای اولین بار در صومعه ها شکل گرفت، بومی بشر نیست، اگرچه تا به حال مردم غربی به قدری با ساعت کنترل شده اند که "طبیعت دوم" است و آنها به عنوان واقعیتی از رعایت آن نگاه می کنند ." ساعت نوعی ماشینی است که دقیقه و ثانیه را تولید می کند، که "زمان را از رویدادهای انسانی جدا می کند و به ایجاد باور به دنیای مستقلی از توالی های قابل اندازه گیری ریاضی کمک می کند: دنیای خاص علم." زمان برنامه ریزی شده نه تنها تصوری عینی از زمان ایجاد می کند که بهره وری را می سنجد، بلکه جوامع صنعتی را همگام نگه می دارد و به شیوه ای سازمان یافته حرکت می کند. مدرن ها نه تنها زمان را عمدتاً بر حسب "زمان ساعت" درک می کنند، بلکه زندگی ما نیز به آن وابسته است. ادوارد کیسی مینویسد: «برنامهریزیشده و بیش از حد برنامهریزیشده، ما برای راهنمایی و آرامش، حتی قضاوت، به ساعت یا تقویم نگاه میکنیم! اما چنین زمانگویی راهنمایی کمی گرانبها را ارائه میکند، هیچ آرامشی ندارد، و قضاوتی عمدتاً منفی است. {...} در مواجهه با زمان، در واقع ساعت، موضوعی مدرن و امروزی را میطلبد. شاعری که به ما بفهماند که "زمان جان ما را میخورد" و موذیترین «دشمن» ماست. کیسی میگوید، اگرچه مدرنیته با کاهش زمان به یک متریک، دستاوردهای فنآوری عظیمی را بهدست آورده است، «همچنین در حالت اسکیزوئیدی قرار گرفته است که عینیترین و زودگذرترین، «مبهمترین» را در تجربه ی بشری، بهعنوان ساعت و زمان جهان، در واقع تبدیل کرده است... یک فرد «با ظرفیت بالا» کسی است که میتواند کارهای قابل توجهی را در مدت زمان کوتاهی انجام دهد، خواه مدیر شرکت باشد، کارگر کارخانه، صاحب کسبوکار، یا حتی یک والدین در خانه. حتی در آکادمی، یک محقق اغلب با توجه به میزان انتشارات، کلاسها، کمیتهها و مشارکت جامعه در واحد زمان مورد احترام قرار میگیرد - یا موفق تلقی میشود. از دست دادن زمان نه تنها یک فاجعه ی اقتصادی است، بلکه یک فاجعه ی حرفه ای و شخصی است. ما مدرنها که از تیک تاک ساعت رنج میبریم، چه ساعت بیولوژیکی و چه ساعت بهرهوری، خود را با زمان میسنجیم و اغلب زمان را بهعنوان تهدیدی برای از دست دادن، زوال و شکست تجربه میکنیم. تنها انتخابی که داریم این است که سعی کنیم از زمان خود عقب نمانیم، یا سعی کنیم قبل از اینکه زمان از ما پیشی بگیرد، سبقت بگیریم.
راه های مثبت تری برای اندیشیدن به زمان در مفهوم (پسا)صنعتی آن وجود دارد. به عنوان مثال، افزایش بهره وری (از لحاظ نظری) به این معنی است که افراد می توانند زودتر از محل کار به خانه بروند. ما می گوییم اوقات فراغت امتیازی است که با بهره وری میسر می شود و هر چه وقت مازاد بیشتر باشد، فرصت بیشتری در اختیار ماست. با این وجود، این ایده ی مثبت تر از زمان، متکی به چارچوبی است که زمان را به نوعی ارز کاهش می دهد. همانطور که می گوییم زمان پول است و هر چه بیشتر داشته باشیم، بیشتر می توانیم برای چیزهایی که می خواهیم خرج کنیم، از جمله اوقات فراغت. متأسفانه، اگر این تصور از چگونگی ارتباط زمان با کار تنها چیزی باشد که ما داریم، کار ما همیشه در رقابت برای حفظ آن مازاد خواهد بود. زمان همیشه پای ما خواهد بود. من اظهار میکنم که این تصور از زمان دارای ویژگیهایی است که پدیدارشناس فرانسوی، میشل هانری، «بربریت» مینامد، که بیش از یک چشمانداز محدود از زمان در رابطه با کار، اما نوعی فقر معنوی را نشان میدهد. به گفته ی هانری، بربریت زمانی اتفاق می افتد که علم گرایی، یا ایدئولوژی علمی-تکنیکی، در هر حوزه ای از زندگی نفوذ کند. چیزی که هانری دردسرساز میبیند، علم نیست، بلکه روشی است که شکل ایدئولوژیک آن عمیقاً در جامعه ی مدرن جا افتاده است. علم گرایی به دنبال دانشی است که عینی و عقلانی است و اعتبار جهانی دارد، برخلاف "تغییر نظرات افراد، دیدگاه های خاص، و هر چیزی که فقط «ذهنی» است." با این حال، هانری استدلال میکند که رد سوبژکتیویته به نفع عینیت «بسیار فراتر از رد تفاوتهای فردی است، به ماهیت عمیق تجربه و شرایط انسانی بازمیگردد و تنها بر اساس آن قابل درک است». یک ایدئولوژی علمی-تکنیکی، که هانری به گالیله می رساند، جهان را به عنوان ظرفی از اشیاء قابل اندازه گیری می داند که می توانند از طریق ریاضیات شناخته شوند و دستکاری شوند. او توضیح می دهد: "با توجه به این علم گالیله ای در مورد طبیعت که آمد تا شیوه ی تفکر اروپایی را متحول کند و آن را به شکلی که هست شکل داد، ممکن است فراتر از نسبیت ظواهر ذهنی رفت و موجودی واقعی از جهان را به نمایش گذاشت، جهانی در خود. معرفت این جهان در صورتی امکان پذیر است که کیفیت های معقول و به طور کلی هر چیزی را که از ذهنیت ناشی می شود انتزاع کند و فقط صورت های انتزاعی جهان مکانی-زمانی را به عنوان موجود واقعی حفظ کند." علم گالیله جهان را به تعاریف هندسی تقلیل می دهد که برای همه یکسان درک می شود. بنابراین، «بهجای برداشتهای فردی و تغییر عقایدی که آنها به وجود میآورند، دانش یکسانی از جهان، از آنچه واقعاً وجود دارد، ارائه میشود.» علم گالیله معقول را از طریق انتزاع ریاضی توضیح می دهد. زندگی بیولوژیکی را به فرآیندهای مکانیکی کاهش می دهد. به این ترتیب، هر چیزی که در «حوزه ی ذهنیت» موجود است، مانند «احساسات، نظرات، افکار شخصی، و غیره»؛ به طور خلاصه، هر چیزی که میتوان آن را جهان ذهن یا معنویت انسانی نامید – مبتنی بر این طبیعت است که وجود واقعی آن توسط علم اثبات و در نهایت توضیح داده میشود. به گفته ی هانری، «اساس پنهان» واقعی جهان ما نه انتزاعات ریاضی است و نه فرآیندهای مکانیکی، بلکه چیزی است که او «زندگی» می نامد. زندگی سرچشمه همه ی هستی و حتی تجربه است. ما تجربه می کنیم زیرا در حال «زندگی» هستیم، یا به این دلیل که گرفتار نیروی حیاتی زندگی هستیم که اساساً نیروی ذهنی، عاطفی و پویا است. زندگی یک افق ماقبل نظری است، یا آن چیزی که در اساس تجربه ما از جهان قرار دارد. ما به زندگی دسترسی معرفتی داریم، نه با از بین بردن هر گونه ردی از ذهنیت که ممکن است عینیت ما را آلوده کند، بلکه دقیقاً از طریق ذهنیت ما. زندگی همان چیزی است که برای ما بیواسطه است، به این معنی که «خود را به گونهای احساس و تجربه میکند که چیزی در آن وجود ندارد که تجربه یا احساس شود. این به این دلیل است که حقیقت احساس خود چیزی است که انسان را زنده میکند». بلکه از طریق خودجوشی غیر انعکاسی یا خود عاطفه خودنمایی می کند. خاصیت تجربه کردن خود محل اصلی شناخت است، به این معنی که سوبژکتیویته هم شرط درونی و هم شرایط بیرونی دانش، از جمله دانش علمی است. بنابراین، زمانی که دانشمندان زندگی را به گونهای مطالعه میکنند که آن را به تعیینهای عینی تقلیل میدهد، ممکن است بتوانند فرآیند فنآوری را پیش ببرند، اما این کار را به گونهای انجام میدهند که خود حیات را انکار میکنند. آنچه باقی می ماند دنیایی است که از پوسته های بیرونی یا «نمایشگرهای قابل مشاهده» تشکیل شده است، که در آن تفاوت کمی بین یک انسان زنده و یک ماشین تکنولوژیکی، یا جهان حیات و ظرفی از اشیاء جدا شده وجود دارد. یک ایدئولوژی فنی-علمی، ماهیت معنوی زندگی، سوبژکتیویته ی درونی را که ما را به جهان و به یکدیگر متصل می کند، با بیرونی «بی جان» مبادله می کند. بنابراین نوعی ضد معنویت یا نوعی سرکوب معنوی را ترویج می کند. از آنجایی که زندگی «پایه ب پنهان» واقعی هستی است، نمی توان آن را نابود کرد، بلکه فقط انکار یا سرکوب کرد. اکتشافات علمی، حتی آنهایی که با هدف نفی حیات انجام میشوند، از علاقه ی پرشور دانشمندان ناشی میشوند و با وجود ذهنی درگیر آنها در جهان ممکن میشود. به عبارت دیگر، حتی پروژههایی که میخواهند زندگی را «خارج از بازی» قرار دهند، فقط به خاطر زندگی ممکن هستند. از این رو، هنری میگوید که نفی زندگی «تنها این جوهر زندگی را اشتباه نمیفهمد، بلکه آن را انکار میکند. بنابراین شکلی از زندگی است که بر ضد زندگی است، از هر گونه ارزشی برای زندگی خودداری میکند و وجود خود را به چالش میکشد.» این بینش مهم است زیرا نشان میدهد که بربریت شکلی معنوی از فرهنگ نیست - فرهنگی که توانسته است وجود معنوی را به نفع مادیگرایی خالص واژگون کند. بلکه فرهنگ ضد معنوی است دقیقاً به این دلیل که زندگی ضد فرهنگی است. زندگی چیزی است که فرهنگ را تولید می کند، و بنابراین شکلی از فرهنگ که به زندگی حمله می کند فرهنگ تجلی زندگی است، وارونگی شیطانی بربریت، فرهنگ مرگ را تولید می کند. شکلی از معنویت را نشان می دهد که جهت دهی نادرست و در نتیجه سرکوبگر و متخاصم است. فرهنگ علمی مدرن در تلاش برای درک حقیقت جهان، «حقیقت اصیلتر» یعنی حقیقت زندگی را با دروغ بیرونی «بیجان» مبادله میکند. همانطور که هانری می گوید، این نوع فرهنگ محصول زندگی است که علیه خود می چرخد و به دنبال حذف خود به عنوان زنده است. چنین تلاشی بیش از بی اعتنایی به امر معنوی است، بلکه شکل شیطانی معنویت است. این همان چیزی است که نویسنده ی کی یرکگاردی Anti-Climacus آن را به عنوان ناامیدی شدید، یا تلاشی سرکش برای محو کردن خود به منظور رهایی از «قدرت تأسیس کننده» توصیف می کند. برای Anti-Climacus، این نوع ناامیدی یک بیماری روحی است. هنری با طنین این متن کی یرکگاردی می نویسد: «روی کردن بر ضد زندگی - به عنوان یک شیوه خاص زندگی، شیوه زندگی گالیله ای - به معنای تجربه کردن خود به گونه ای است که از بودن چیزی که هست رنج می برد، یعنی کسی که خود را تجربه می کند.» هانری میگوید آرزوی این نوع خاص از رنج، «این است که دیگر خود نباشیم و به همین دلیل، دیگر زنده نباشیم». با این حال، هم برای Anti-Climacus و هم برای هانری، تلاش برای نفی خود، یا انکار زندگی، بیهوده است. همانطور که ادعای «قدرت برقرارکننده» در مورد خود همیشه در پاسخ خود آشکار است - حتی اگر این پاسخ ناامیدی باشد - زندگی نیز خود را به عنوان منبع پنهان و تغییرناپذیر وجود حتی از طریق تلاش برای انکار یا سرکوب آن آشکار می کند. از این رو، همانطور که Anti-Climacus می گوید، نامیدی "به راستی یک خود مصرف کننده است، اما یک خود مصرف کننده ی ناتوان است که نمی تواند آنچه را که می خواهد انجام دهد. آنچه می خواهد انجام دهد مصرف خود است، چیزی که نمی تواند انجام دهد، و این ناتوانی شکل جدیدی از خود مصرفی است، که در آن ناامیدی خود بار دیگر قادر به انجام دادن آن نیست." بربریت حقیقت نهایی زندگی را از بین نمی برد، اما نشان دهنده ی یک رابطه ی تحریف شده با آن است. بنابراین، بربریت، قبل از هر چیز، یک بیماری روحی است. همانطور که ممکن است ما از وضعیت ناامیدی خود بی خبر باشیم (کی یر کگارد)، فرهنگ مدرن و علمی نیز ممکن است از ضعف روحی خود بی خبر باشد. وظیفه ی هانری در بربریسم تشخیص «شرایط معنوی» فرهنگهای (پسا) صنعتی و تکنوکراتیک و تجزیه و تحلیل تأثیرات آن بیماری بر تجربیات اساسی انسانی، از جمله تجربه کار است. تحریف معنوی بربریت منجر به تجربه ی از خود بیگانگی، ملال و عدم همخوانی با خود، دیگران و جهان می شود. این تجربیات به ویژه وقتی صحبت از کار در یک فرهنگ بربر/وحشیانه می شود، تلخ است. همانطور که هانری مشاهده می کند: "وحشیانه ترین نشانه ی این جایگزینی مرگ به جای زندگی، ظهور یک فناوری ناشناخته است. این دیگر ریشه در ذهنیت بدنهای زندهای ندارد که «ابزار» آنها تنها «گسترش» آنهاست، بلکه در دانش غیرشخصی این فرآیندهای مادی، همذات پنداری با آنها و به بازی گرفتن بیقید و شرط آنها توسط نوعی عهد شیطانی است: هر کاری که میتوان در جهان کور اشیا انجام داد، باید انجام شود، بدون هیچ ملاحظهای، مگر اینکه سودی از آن حاصل شود. گویی اقتصاد به تنهایی میتواند امروز ما را نجات دهد، هرچند که قبلاً انتزاعها را جایگزین کار واقعی انسانها کرده است. این فناوری جدید اساساً صرفاً مادی است و با هر نسخه ی اخلاقی بیگانه است. این چیزی است که اصولی را که در پس دنیای کنونی غیرانسانی ما قرار دارد هدایت می کند." یک بار دیگر، هانری ریشه ی معنوی شیطانی بربریت را تشخیص می دهد. «نذر شیطانی» که زندگی را با عینیت بخشیدن به آن و تسلیم کردن آن به اهداف خود بیاهمیت جلوه میدهد، فرهنگی میآفریند که اساساً غیرانسانی است. بربریت با تقلیل کار به انتزاعات اقتصادی، زندگی و کنش انسان را از اهمیت شخصی، عاملیت خلاق و هدف فراتر از سود خالص یا پوچ گرایی «پیشرفت» محروم می کند.»:
Working in Time: From Barbarism to Repetition: by Amber Bowen: Religions 2021, 12(8), 565
وقتی سود خالص از جنس پول به عنوان تنها معیار گسترش تکنولوژی مطرح میشود، با قرار گرفتن در معادله ی «زمان، پول است» خدا را با خود کوره ی ریخته گری و آتش دوزخ یکسان میکند. نتیجه ای که از کوره درمی آید فقط خود بیابان است. مسلما ردپاهای هدایت کننده ای روی این بیابان سنگ شده اند اما به ما آموخته شده فقط خود بیابان را بپرستیم و در آن دنبال آثار حیات نگردیم. حسابش را بکنید که چقدر اوضاع فرق میکرد اگر زمانی که بیابان قبلی یعنی اینترنت گسترش یافت، مردمی که بر سطح آن دنبال آثار حیات گشتند، اینقدر معدود نبودند؟!