انگل های مدرن که بیماری های قرون وسطایی تولید میکنند.: شادی های سکولار از تکثیر طالبانیسم

تالیف: پویا جفاکش

"تله ی مار پیتون" یکی از طرح های معروف سیاسی است که با وجود آشنا بودنش هنوز قربانی میگیرد. به عنوان مثال، اخیرا اوکراین، یک تله ی مار پیتون برای حکومت پوتین در روسیه شد. ثعبان یا پیتون (اژدرمار)، ماری است که گاهی ابعاد عظیم و غول آسایی می یابد و میتواند جانوران بزرگی در ابعاد خوک یا گوزن را بخورد اما زمانی که طعمه ی بزرگی را میبلعد سنگین میشود و نمیتواند حرکت کند و درنتیجه آسیب پذیر میشود. میشود حکومت ها را هم مثل پیتون تحریک به بلعیدن طعمه ی بزرگ کرد و وقتی سنگین شدند آنها را به باد کتک گرفت. این کار اولین بار با طراحی اسرائیل و همکاری امریکا روی عراق پیاده شد. دولت صدام با تحریک شدن به حمله به حکومت نوبنیاد انقلابی در ایران، درآنجا گیر کرد و بخش عظیمی از انرژی خود را از دست داد و بعد در دامی حتی آشکارتر در کویت درگیر شد و آنقدر ضعیف شد که بعد از مدتی تحریم فلج کننده موفق شدند او را ساقط کنند. قبل از سقوط صدام و درحالیکه موفقیت طرح مسجل شده بود همین تله توسط امریکا و برای شوروی در افغانستان چیده شد. درحالیکه شوروی در "باطلاق افغانستان" گیر کرده بود، اسلامگرایان افراطی آموزش دیده توسط سیا به جانش افتادند. از دل این دام، دولت طالبان در افغانستان سر کار آمد و هیچ کس نفهمید چرا آنها با امریکا دشمن شدند و آیا این دشمنی واقعی است یا نه. شاید جواب در اسم طالبان نهفته باشد. «طالب» در خود افغانستان به معنی طلبه ی دینی است ولی جالب است که در عبری taleb یا talev معنی مسخره کننده میدهد و از ریشه ی عربی "تلعب" به معنی به بازی گرفتن است. درواقع طالبان مردم جهان را به بازی گرفته اند؛ بیش از همه مردم امریکا را که خطر اسلامگرایان افراطی علیه خود را جدی گرفته اند و هیچ وقت از خود نپرسیدند این طالبانی که غول های پشمالویی آمده از پشت کوه تصویر میشوند اسلحه شان را از که میگیرند و چرا در همه ی اخبارها راحت و آشکار دارند مثلا در پشت کوه جلو دوربین های خبرنگارهای غربی رژه میروند؟ جالب است که تلاش های اخیر حکومت ها در اسپانیا و فرانسه برای ترساندن مردم از مشابه های شمال افریقایی این «مسخره کنندگان» شکست خورد، شاید به خاطر این که حکومت های غربی در مسخره کردن مردم آنقدر افراط کردند که یک ضرب المثل لاتین را روی یک بیماری جهانگیر گذاشتند. "کووید19" ظاهرا مخفف "کورونا ویروس دی 19" است اما در لاتین معنای خودش را دارد. این کلمه co-vid undeviginity نوشته میشود که هماوا با co-vide undavi genti است؛ عبارتی که در زبان اسپانیایی «تحریک کردن مردم با ظاهرسازی» معنی میشود و در زبان فرانسه به «آشوب به پا کردن در بین مردم بر سر هیچ». جالب این که لغت co-vide که در اسپانیایی به معنی «با ظاهرسازی» و در فرانسه به معنی «با هیچ» است، نزدیک به kavade است که خود تلفظ لاتین "کبد" kbd در عبری به معانی ثروتمند و نجیب و مفتخر است. یعنی ثروتمند است که این کارها را میکند. جالب است که باز هم رسیدیم به عبری. شاید چون فرهنگ عبری علاقه ی زیادی به ظاهرسازی دارد. توجه کنید که امریکا اولین کشوری نبود که اسلامگرایان را تقویت کرد و بعد به جنگشان رفت. صهیونیسم حتی قبل از این که دولت اسرائیل را تشکیل دهد داشت این کار را میکرد. صهیونیسم خود را برای یهودیان در جایگاه موسی تعریف کرده که بنی اسرائیل را از مصر خارج کرد و بعد به جنگ دشمنان خدا در ارض موعود رفت و با ریشه کن کردن آنها بهشت دارای جوی های شیر و عسل را در ملکوت زمینی تحویل قوم داد. صهیونیسم یهودیان اسرائیل را در این صحنه ی قلابی از تاریخ قفل کرده است. مصر تبدیل به اروپای مسیحی شده و فرعون تبدیل به هیتلر. قوم از ستم فرعون میگریزند و به سرزمینی که برایشان ارض موعود تعریف کرده اند می آیند تا با دشمنان خدا رودررو شوند. طبیعتا اگر روزی دشمن ها تمام شوند همه منتظر فراهم شدن بهشت میشوند و شما میدانید و صهیونیست ها هم میدانند که چنین بهشتی دروغ محض است و اگر جنگ با دشمن تمام شود صهیونیسم هم به پایان خواهد رسید و اسرائیل باید وارد دوره ی پساصهیونیسم شود که هیچ کس برنامه ای برای آن ندارد. بنابراین دشمن ها هیچ وقت تمام نمیشوند. اما چرا این دشمن ها باید به خدای یهود اعتقاد داشته باشند و همچنان بدکار باشند؟ این دیگر به خاطر تصمیم گیری های یهوه خدای یهود در تورات است. میدانیم که یهوه به اولین بنده اش ابراهیم وعده ی حکومت اولادش بین نیل تا فرات را داد و این درحالی بود که ساره همسر ابراهیم نازا بود. سفر پیدایش (15 : 2) تعجب ابراهیم از این وعده را اینطور نشان میدهد: «اما ابرهیم گفت: ای سرور من، خداوند، چه چیزی به من میدهی؟ زیرا من بی فرزند میشوم و مردی که وارث خانه ی من است الیزر از اهل دمشق است.» اینجا ممکن است خانه ی ابراهیم، همان ارض موعود باشد و الیزر هم ترکیب ال بعلاوه ی سر/سور/شور/آشور/آسور باشد یعنی خدا-آسور به کنایه از آسوری ها که سرزمین های یهود را اشغال کردند و البته سوری ها که بر دمشق حکومت کردند. در عین حال، الیزر معنی دومی هم دارد. "الی" یعنی نفرین شده، و "ذر" یعنی رابطه ی جنسی. منظور از رابطه ی جنسی نفرین شده، همجنسبازی است که از دید یهود، یک انحراف به حساب می آید و کنایه است از منحرف بودن دیگر مردمی که در ارض موعود هستند، ازجمله هاجر کنیز ابراهیم که خدا اولین فرزند ابراهیم را از او ایجاد میکند. علت این کنایه میتواند این باشد که سر یا آسور، در اصل به معنی حاکم است. حکام، به خاطر قدرتشان، زنانه ترین زن های قوم را برای خود برمیداشتند و به همین علت تصور میشد که پسرانشان زنانه تر و احتمالا بنیانگذاران همجنسبازی در قوم هستند. یهودی ها در خاورنزدیک، تحت سلطه ی عرب ها زندگی میکردند و اسماعیل، جد حکام و نجیب زادگان عرب بود. تورات، او را "یشمعیل" یعنی «خدا میشنود» میخواند چون همانطورکه در سفر پیدایش (11 : 16) آمده است، یهوه تضرع های هاجر را میشنود. اما متشرعین یهودی، از سر غیظ رقابت اولاد اسماعیل با اولاد اسحاق (یهودیان) در تصرف وعده به ابراهیم، او را "اسمعول" مینامیدند از ترکیب "اسمع" یعنی خدمتکار و برده ی جنسی، با "عول" به معنی انحرافات، که مجموعا میشود نوکر انحرافات. جالب تر این که اعراب، خودشان یشمعیل را ترکیب این دو نام به صورت "اسماعیل" خوانده اند قطعا به خاطر این که فقط از طریق یهود فهمیده اند جدی به نام اسماعیل دارند کمااینکه مادر اسماعیل را هم به اسم عبریش "هاجر" میخوانند که ترکیب "ها" ی تعریف عبری با "جر" یا "جره" به معنی بادیه نشین است. اسماعیل پس از طرد شدن از سمت پدرش ابراهیم، در میان دایی هایش از قبیله ی جرهم بزرگ شد که نامشان به سادگی به معنی جره ها یعنی بادیه نشینان است ولی جرهم بعدا حق اولاد اسماعیل را خوردند. این اتفاق بعدا برای محمد پیامبر عرب ها که میخواست دین ابراهیم و اسماعیل را به مرکزیت خانه ی کعبه ی ساخت آنها احیا کند تکرار شد. عبدالملک مروان فرمانروای دمشق که بنیانگذار حرفه ی ملایی در اسلام است حق اولاد محمد را خورد و شیعه –یعنی تفرقه افکنان- را که پیروان آنانند تحت تقیب قرار داد و جریان خود را در مقابل آنها "سنی" یعنی پیرو سنت خواند. او بنیانگذار سلسله ی مروانیان در دمشق و همان کسی بود که اورشلیم را که توسط لشکریان پارس نابود شده بود در ایلیا فلسطین یا بیت المقدس کنونی احیا کرد. "مروان" از ریشه ی آرامی "مروه" به معنی حکومت است که خود از "مر" تلفظ آرامی امیر به معنی فرمانروا می آید. بنابراین مروان میشود سلسله ی صاحبان حکومت و این مروان ها در دمشق در سوریه ساکنند. پس میتوانند همان الیزر (ال سور) دمشقی باشند که خانه ی ابراهیم را تصاحب کرده است. پس شورش شیعه علیه سنی همان شورش اسماعیل علیه الیزر است و شیعه در مرکز نهاییش ایران با اسرائیل بیشتر دشمنی میکند چون دعوایش با او دنباله ی حسودی اسماعیل به اسحاق است. آیا یهوه واقعا نمیتوانست طرحی بهتر از این بچیند و اگر میتوانست از اول اسحاق را به دنیا بیاورد دیگر چرا اسماعیل را سرسلسله ی منحرفین مدعی کرد؟! پاسخ این است که یهوه لزومی نمیبیند که بخواهد همیشه در جبهه ی خیر باشد. او روح جهان است که اوقاتی را در روشنایی روز طی میکند و اوقاتی را در تاریکی شب. اسماعیل و اسحاق هیچ یک با جنبه های تاریک او مشکلی نداشتند. کافی است دقت کنید که اولاد خود خوانده ی آنها با هم دعوا دارند بر سر این که هر یک ثابت کنند ابراهیم، جد بزرگ آنها را مفتخر کرده برای خدا قربانی کند. انگار خدایی که قربانی انسانی دوست دارد خیلی خدای فوق العاده ای است! کافی است به نتایج این قربانی آیینی تا زمانی که اولاد اسحاق از مصر به ارض موعود برگشتند توجه کنید. ملوخ که بومیان، پسرانشان را برای او قربانی میکردند درواقع همان «ال علیون» خدای ابراهیم بود که خواستار قربانی شدن پسر ابراهیم شده بود و اخیرا موسی او را با یهوه برابر کرده بود. ازاینرو بسیاری از یهودیان، این رسم عزیز را از بومیان آموختند و مورد لعنت پیامبران یهود قرار گرفتند. البته شرع یهودی، ملوخ را بیشتر با «بعل» دشمن دائمی یهوه در تورات برابر میگیرد. ملوخ، گاو شکل است و این ریشه گرفتن bull به معنی ورزاو از "بعل" را به یاد می آورد. همچنین لغت "بوفالو" برای گاومیش که گاوسان بزرگ و قدرتمندی است، ریشه در "بوبالوس" یونانی دارد که میتوان آن را به سادگی "بعل گاو ها" یا خدای گاوها معنی کرد. اما این تشبیه به گاو، دلایل اساسی تری دارد. شاخ گاو شبیه هلال ماه است که اندک نور ایزدی در تاریکی شب را به یاد می آورد بخصوص اگر شاخ سفیدی روی بدن ورزاوهای سیاه رنگ کلاسیک باشد. این همان یهوه ی ضعیف در تاریکی است که فردا در روز روشن به پیروزی میرسد و در این روند، چرخه ی مرگ و رستاخیز خورشید را طی میکند. روح گیاهان، همین مرگ و رستاخیز را در بهار و خزان سالانه ی طبیعت تجربه میکند و بعلیم که بعل تورات عصاره ی آنها است نیز اکثرا ارواح طبیعت بودند. از طرفی، تاریکی، پوشاننده ی اشیا است و گیاهان هم حالت پوشانندگی داشتند. کلمه ی "کپر" به معنی گیاهان علفی است که برای بنای دیوارهای خانه استفاده میشدند و دیوارها زندگی خصوصی مردم را از دیدها پنهان میکنند. ازاینرو "کپر" همریشه با "کفر" به معنی پوشاندن است. کلمات "کافر" و "کفیر" همزمان به معانی دشمن و شیر جوان استفاده میشدند (بیشترین شیرهایی که به انسان ها حمله میکردند شیرهای جوان بودند). همانطورکه میدانیم شیر برای تصرف طعمه خود را در لای گیاهان پنهان میکند به همین دلیل هم کفر (پنهانکاری) میورزد و هم این پنهان کردن را با کپر یا گیاه به عنوان ریشه ی کفر انجام میدهد. او در این لحظه در جایگاه بعل است و برابر با تاریکی. اما زمانی شکار را تصرف میکند و میخورد که آشکار شده باشد. این آشکارگی برای بعل ملوخ، به معنی ظهور چهره ی خشن نور یعنی آتش است و ازاینرو است که کودکان را با سوزاندن در آتش، به ملوخ تقدیم میکردند. طبیعتا این شیر آشکار آتشین، یهوه است که خود به شیر مجسم است. پس تعجب نکنید که یکی از نام های شیر یعنی لاوی یا لابی یا لابو، از ریشه ی لاوه به معنی آتش باشد که با یال آتش مانند و پوست زردرنگ شیر هم جور است. ازقضا موسی که یهوه را معرفی میکند از قبیله ای به نام لاوی است و کاهنان یهود به طور سنتی از این قبیله برمیخیزند. کلمه ی لاوی ریشه ی لغات leoو leon و lion به معنی شیر در زبان های اروپایی است. اما مسئله میتواند از این عجیب تر هم بشود. کلمات leihenدر آلمانی به معنی قرض گرفتن، lihan در ساکسون قدیم به معنی قرض دادن، lan در نورس قدیم به معنی قرض و شانس، و leon در انگلیسی قدیم به معنی قرض دادن، همه از لئون لاتین به معنی شیر می آیند و این ارتباط با "لبی" سامی به معنی قرض دادن شروع میشود که مرتبط با نام "لابو" یا شیر است. در عبری Lwh به معنی وام دادن پول است. کلا اینجا ما وارد مسئله ی بانکداری یهودی زیر لوای خدای شیر مانند یهود میشویم که افراد و ملت ها را با مقروض کردن، تحت سلطه قرار میدهد . کلمه ی "رب" به معنی حاکم یا سلطه گر هم تلفظ دیگری از LB به معنی شیر است. "ربا" نیز از "رب" می آید و مقروض کردن با رباخواری را ریشه ی قدرت میخواند کمااینکه کلمه ی "ربی" برای خاخام یهودی هم احتمالا ناشی از جواز شرعی ربا توسط خاخام ها است. الگوی کسب قدرت با مقروض کردن در تورات، یوسف است که در دوران قحطی مصر، دارو ندار مردم مصر را در ازای آذوقه از آنها گرفت و آنها را از طریق بدهی، برده ی فرعون کرد. یوسف، تحت اعتماد فرعون، حاکم واقعی مصر بود و همین موقعیت را یهود بعدا در داستان استر هم اشغال کردند. استر یهودی، ملکه ی اخشوارش شاه پارسی بابل شد و از طریق نفوذ بر او، یهودیان را در کشور قدرتمند نمود. کلمه ی استر از ریشه ی عیشتار به معنی اختر و ستاره است ولی در صورت اخیر خود، به "ستر" به معنی پوشش و حجاب هم نزدیک است چون او پوششی بر قدرت واقعی دربار اخشوارش است. این از اسم اخشوارش هم مشخص است چون او که در اصل کورش یا سیروس فرم دیگر آسور یا فرمانروا است، اسمش به این گونه دگرگون شده تا مفهوم "خش رش" به معنی فرمانروای ظاهری را بدهد. فرمانروای واقعی اما مردخای پسرعموی استر است. نام او از بعل مردوخ خدای اعظم بابل می آید که چون یک خدای ستاره ای است عجیب نیست استر یا ستاره پوششی بر او باشد. اما اسمش را تورات عمدا "مردخای" تلفظ کرده تا ترکیب "مر" در آرامی به معنی حاکم به اضافه ی "دخای" یا "دها" باشد که تلفظ دیگر "زکات/زکوه" ZKWT در عبری به معنی حق و امتیاز قانونی است. پس مردخای میشود حاکم قانونی و این حاکم قانونی زیر حجاب (ستر) پنهان است. آسور/آشور هم درواقع لقب آسوری مردوخ است ولی او را فقط در جایگاه فرمانروا برجسته میکند و خصوصیات دیگر مردوخ را پنهان میکند. بنابراین آنها دو پاره ی جانور حکومت هستند که نامش در آشوری «شیر» از همان ریشه ی سر/شر و آشور است و معمولا نسخه ی نرینه اش برجسته میشود. یال سیاه رنگ روی پوست زرد در بین شیرهای نر خاورمیانه معمول بوده و بنابراین آنها ترکیب نور و تاریکی به شمار می آمدند. شیر در این دوگانگی خود ضرب شده و تبدیل به مجسمه های دو شیر نگهبان دروازه ها در بناهای قدیم و جدید شده است. این نشانه ی تقدس بناها است چون آنها مثل معبد در جایگاه کیهان کوچک قرار گرفته اند که نور و تاریکی به شکل دو شیر، ارواح کنترل کننده ی آنند. در مصر، کلمه ی قبطی "روت" که به معنی دروازه است، از لغت "روتی" به معنی شیرهای دوگانه ریشه گرفته است. از طرفی یال شیر، شبیه موی بلند زنانه است روی سر یک جانور نرینه؛ درست مثل حجاب بودن استر زن برای مردخای مرد. به همین دلیل، دو شیر نور و تاریکی علیرغم این که هر دو نرند نمایندگان دو نیروی نرینه و مادینه اند که در مصر به ترتیب به شو و تفنوت تعبیر میشوند. در چین، این موضوع حتی آشکارتر است. در اینجا هم دو شیر نگهبان محافظ را داریم که اگرچه هر دو نرند ولی یکی نماینده ی یین یا نیروهای مادینه ی جهان و دیگری نماینده ی یانگ یا نیروهای نرینه ی جهانند که به ترتیب رنگ های سیاه و سفید تای چی یا دایره ی الهی چینی را تعیین میکنند. یانگ با املای معمول خود به معنی نور و آشکارگی، و یین با املای معمول خود به معنی سایه است که ظاهرا در تاریکی مقابل نور قرار میگیرد. اما جالب این که یانگ با املایی دیگر، به معنی تظاهر کننده است و طبیعتا سایه در مقابل تظاهر مفهوم پنهانکاری دارد که به موضوع جنبه ی سیاسی میدهد. از نظر سیاسی، آشکارترین مظهر حکومت در چین، هوانگ دی یا امپراطور بود و جالب اینجاست که همو تعیین کرد چه کسانی مظاهر حجاب و حکومت در سایه در کشورش بشوند: قومی که وقتی اسم چین شنیده میشود آخرین ملتی هستند که ممکن است به ذهن بیایند یعنی یهودیان. با این حال، فرمان دستگاه امپراطوری مینگ درباره ی یهودیان این بود که حتما باید اسامی فامیلی زیر را با همین املاها و همین معنی یکسان داشته باشند:

از میان این نام های فامیلی، دو نام فامیل "لی" و "ژانگ" به ترتیب دومین و سومین نام فامیلی پرکاربرد در چینند منتها با املاهای گوناگونی که طبیعتا همه شان میتوانند رد گم کردن باشند. چطور ممکن است این همه آدم در چین یهودی الاصل ولی کاملا زردپوست باشند؟ این را باید در مهاجرت های متعدد تاتارها و اسکیت ها به چین جست که ازجمله شامل ترک های یهودی شده ای میشوند که به همراه اسکیت ها به اروپا هم رفته اند و یهودیان اشکناز یعنی ایشغوز یا اسکیت نامیده شده اند. اینجا یک بعد دیگر مسئله آشکار میشود. اشکناز را YSKNZ مینویسند که در آن YS به معنی ارباب است و KNZ قشنگ میتواند همان "کنز" عربی به معنی گنج باشد. ارباب گنج میشود ثروتمند. اما مسئله به همینجا ختم نمیشود. "کنز" تلفظ دیگر "گنز" آرامی است که "گنیز" به معنی خزانه دار در آرامی از آن می آید. "گنز"در آرامی هم به معنی ثروت است و هم به معنی پنهان. از آن و تحت این دو معنی، دو لغت فارسی "کنج" به معنی گوشه و خلوتگاه، و "گنج" به معنی ثروت ریشه گرفته اند که کلمه ی "گنج" در ادبیات فارسی، معمولا درباره ی ثروتی که در جایی پنهان شده است به کار میرود. بنابراین "یشکنز" هم ارباب ثروت است و هم ارباب پنهانی و در حجاب. در خود زبان عبری و در بین یهود هم ارتباط این با مذهب یهود روشن میشود. "بار میضوا" به معنی از تبار قانون مصوب، کنایه از کسی است که قوانین شرعی را سخت میگیرد. با این حال، میضوا تلفظ دیگر "مصواح" به معنی پنهانی و پنهانکاری است و "بار میضوا" میتواند به همان اندازه که در ظاهر، بر اجرای شرع تاکید دارد در باطن ریاکارترین و دشمن ترین شخص با قوانین شرعی باشد. در اینجا با توجه به قدرت اجتماعی این شخص، «پنهانی» یک بار دیگر مفهوم سیاسی به خود میگیرد. قدرت اجتماعی این شخص علیرغم بودنش در اقلیت، از همخانوادگی لغات "کل" به معنی همه و "قل" به معنی اندک آشکار میشود چون قلیلی مردم، مرام کل مردم را تعیین میکنند. این لغات مرتبط با "کله"KLHدر عبری به معنی حجابند که خود از ریشه ی آرامی "کلیل" به معنی در پرده و حجاب است. از همین ریشه، در آرامی کلمات "هلهله" به معنی بی نظمی و سردرگمی، و همچنین "خلیله" به معانی داستان و ساختگی، ولی در عبری کلمه ی "خلل" به معانی بی حرمت کردن و ناپاک کردن و نقض کردن می آیند. کلمات آرامی "خول" به معنی افتادن و سامی کلی تر "حول" به معنی چرخه و گردی هم از همین ریشه می آیند و ازجمله در عبری با مضامین تجاری ارتباط می یابند. ثروت فرد که در جانشینی طلا به عنوان سمبل خورشید مجسد، مدام تبدیل به کالا میشود و دوباره نقد میگردد، مقل ققنوس پرنده ی خورشید است که آتش میگیرد و از خاکستر خود از نو متولد میشود. ققنوس را فنیقس و در یونانی "فونیکس" میخواندند که نام پونیک ها یا فنیقی ها از آن می آید، یعنی همان قومی که تجارت یهودیان و زبانش عبری از فرهنگ آنان برخاسته است. در خود زبان فنیقی، PNNKS به معنی مبادله ی ثروت از همین ریشه است و در یونانی هم از آن PHENAXبه معانی فریب و فریبکار را داریم. کلمه ی فنیق به معنی ققنوس را در چین هم به صورت "پنگ" می یابید. نام دیگر پنگ، "فان هوانگ" است که به لحاظ لفظی نزدیک به "فان هوان" به معنی بازپرداخت است. "فان" و "هوان" هر دو در چینی ماندارین، معنی بازگشت میدهند که خصوصیت ققنوس است. از این جهت، فان، تلفظ چینی "پن" در سامی قدیم به معنی چرخش است که "بنو" فرم قبطی ققنوس هم نام از آن دارد. "پن" در آرامی، نام چند گونه از کرکس و عقاب بوده و دلیلش هم این است که این پرندگان در آسمان میچرخند. بنابراین یکی از کج تابی های دیگر کلمه ی پنیک یا فنیق، خوانش آن به صورت PN –NK یعنی نوک عقابی است که معنی خمیدگی میدهد. معادل نوک پرندگان در صورت انسان، بینی او است و در غرب یهود را به طور سنتی، به شکل مردمی با بینی خمیده نشان میدهند. معدن این نوع بینی، سرزمین ترکیه است و یهود از آنجا و از طریق یک معبر همسایه ی دیگر پر از این نوع بینی یعنی آذربایجان به ترکستان نفوذ کرده و در قالب اشکنازی ها وارد اروپا شده اند. در جنوب ترکیه، یک نسخه ی دیگر ققنوس را در قالب عقاب دو سر ختی ها می یابید که از قضا نماد امپراطوری روم مقدس در اروپا هم شده است. اینجا باز PNK تعبیر به P-NK شده است که P همان BI انگلیسی به معنی دوگانگی است و "پنک" شده است «نوک دوگانه» که همان عقاب دو سر است. ققنوس ارتباطاتی با شیردال یا پرنده ی افسانه ای نیم عقاب-نیم شیر دارد، چون عقاب نسخه ی آسمانی شیر است و عقاب دو سر هم همان شیر دوگانه ی تقسیم شده به شیرهای محافظ دروازه است. انتقال این نماد به اروپا میتواند کار خاندان کومننوس باشد که در اصل کوماگن های ترکیه ی جنوبی بودند. نام کوماگن هم مرتبط با لغات «کمینه، کمانه، خمانه، خامنی، و خمینی» به معنی خم شدن و چرخیدن است و میتواند به چرخه ی مرگ و زندگی ققنوس برگردد. در روم مقدس، این به صورت چرخه ی مرگ و رستاخیز مسیح درآمد که خود را قربانی کرد و ازقضا "بن" البته با معنی «فرزند پسر» خوانده میشود. ققنوس هم به اندازه ی مسیح در قربانی کردن خود باید الگوی مردم باشد. ازآنجاکه سامیان برای قربانی کردن حیوانات یا انسان های اعدامی، از شکستن گردن با بریدن گلو یا دار زدن استفاده میکردند، یکی از معانی چندگانه ی دیگر P-NK «گردن زخمی» است. فرم کمیاب اخیر، بیشتر به صورت «ونک» wnkتداول پیدا کرد و از قضا از آن، مفهوم یونانی wanax به معنی شاه به دست آمد. چون شاه و حگام سیاسی همیشه باید آماده ی قربانی شدن در پیچ و خم سیاست باشند. البته سیاستمدار خوب میتواند طوری ادای قربانی شدن دربیاورد که صدمه نبیند. برای همین هم یک معنی دیگر "بنو" در قبطی، حواصیل است که پرنده ای است با گردن دراز که میتواند گردنش را خم دهد و گرد کند بی این که بشکند. در اسلام، این خمیری شدن، با لغت عربی "تخمیر" تعیین میشود که نسبت مهمی با تخمیر شراب الکلی دارد و کلمات "خمر" به معنی مستی و "خمار" به معنی مست از آن می آیند. به طرز جالبی، لغت "خمار" به معنی حجاب و روسری زنانه فقط در تلفظ با این لغت فرق دارد و برای تکمیل مطلب، باید لغت "تخامره" به معانی توطئه، تبانی و نقشه کشیدن، و فعل "خمر" به معنی انباشته کردن، پوشاندن، پنهان کردن و بارها و بارها تکرار کردن را به این لیست اضافه کنید. در فرهنگ یهودی، مشروب الکلی تقریبا همیشه با شراب انگور نشان داده میشود که قرمز و به رنگ خون است و جواز ترویج آن را برای جانشین کردنش با نوشیدن خون داده اند. یعنی ممنوعیت مشروب الکلی در اسلام تا حدود زیادی تکرار ممنوعیت نوشیدن خون در یهودیت است. مطابق همین جناس سازی، همریشه بودن حجاب و مشروب الکلی در عربی، در عبری با همخانواده بودن "دم" به معنی خون و "دمه" به معنی تغییر ظاهر و تبدیل شدن روشن میشود. پس در یهودیت، خوناشامی به معنی سفاک بودن، به اندازه ی مست لایعقل به نظر رسیدن یک مست در اسلام، کنایه ای از تغییر لباس حاکم است. حالا در زمانه ای که پنهانکاری و دو چهره بودن برای رهبر متشرع اسلامی و دشمن یهودیش از دستور العمل واحدی درآمده باشد، رهبر یهودی بیش از اندازه خوناشام و سفاک به نظر میرسد و رهبر اسلامگرایان تندرو بیش از اندازه لایعقل و کله پوک. ولی اینطوری هر دو شان در مقام جانشینان پسران ابراهیم، میتوانند از تحقق وعده ی یهوه در علاقه اش به ابراهیم بهره مند شوند.:

“ANCIENT- SPOOKS. DE BIBLE AS CODED HOMONUMS”: Frosty chud: STOLEN HISTORY: 27 NOV2024

ترکیب کیش های خون و شراب را در مذهب دیونیسوس باخوس میتوان یافت که هم خدای عیاشی و شرابخوارگی است و هم عاشق قربانی های خونین. همراهانش ساتیرهای نیم بز-نیم انسانند که میتوانند به انسان های شیطان صفت –در تشبیه شیطان به بز در مسیحیت- تعبیر شوند و از طریق آنها با آیین تراژدی تداخل میکند که از تئاترهای فستیوال های قربانی بز برای دیونیسوس شروع شد و نام از "تراژی ایلوس" به معنی خدای بز دارد. در غرب، کلمات اولیه ی حول اجرای تئاتری از ZEIGEN آلمانی می آیند که خود از ریشه ی عبری YSG یا YITSEG به معنی نمایش است و عجیب اینجاست که این لغت با نام "اسحاق" برای جد یهودیان همریشه است. کلمه ی "سحق" که ریشه ی اسحاق است به معنی خنده و معادل "ضحک" در عربی است ولی در عبری همزمان معنی بازی کردن و مسخره کردن هم میدهد. حتی همین امروز و در عبری مدرن، کلمه ی رایج برای بازیگر فیلم، S-HAKQAN از ریشه ی "سحق" است. کلمه ی "سخر" به معنی تمسخر کردن از همین ریشه است و معادل های آرامیش به نوعی یادآور دروغ بودن حرف های بازیگرند؛ ازجمله "شاقار" به معنی دروغ، "شکیر" به معنی دروغ گفتن، و "شکیرا" به معنی زن دروغگو. جالب اینجاست که دوپهلویی زبان عبری تا آنجا پیش میرود که لغت "شکیر" در آن میتواند مفهوم "شاکر" و "شکرگزار" را داشته باشد. همین دو پهلویی برای نام خاندان سرمایه دار یهودی-آلمانی ZUCKER و شعبه هایش مثل زاکربرگ (از همان ریشه ی "شاقار") تا آنجا پیش میرود که ادعا میکنند نام فامیلشان از ریشه ی SUGAR به معنی "شکر" شیرین است و احتمالا در این ادعا در حال اجرای کمدیند. شاید اسحاق هم از طریق ارتباط با بازیگری، در صحنه ی مهم قربانی شدن خود، نوعی تئاتر را به نمایش میگذارد. درنهایت به جای او گوسفند است که قربانی میشود و در این پایان، تفاوت چندانی با داستان اسلامی قربانی شدن اسماعیل ندارد. هر دو داستان، مبنای قربانی کردن گوسفند در هر دو دین و البته تشبیه عیسی مسیح به بره ی خدا هستند با این تفاوت که یهود، مراسم قربانی کردن بز در یوم کیپور را دارند و مسلمانان ندارند. چون بز شکل خاص تر گوسفند است. گوسفند و بز، هر دو شاکله ی گله های چوپانانی بودند که رهبران سیاسی در اداره ی مردم، به این چوپانان تشبیه میشدند و در مسیحیت هم کشیش ها چوپانان گله ی مردمند که از گوسفندهای خوب و بز های بد تشکیل میشوند. کلمه ی سامی رایج برای گوسفند "غنم" است که میتوان آن را به "غن" به معنی بودن و حالت، و "نم" به معنی درست و طبیعی بخش کرد و به «حالت طبیعی» یا «طبیعی بودن» معنی کرد. حالت طبیعی برای چهارپای چرنده ای مثل گوسفند علف خوردن است اما برخلاف او بز اصلا طبیعی نیست و هر چیزی که گیرش بیاید از پوست درخت تا پارچه ی لباس را میخورد؛ درست مثل یهودی که تفاوت ظاهرش با مردم دیگر به اندازه ی تفاوت گوسفند با بز کم است اما از تمام راه های غیر طبیعی ای که ملت های دیگر حتی فکرش را هم نمیکنند برای پیشبرد مقاصد خود استفاده میکند. آدم های تراژدی ها را هم معمولا افراد فرصت طلبی از این دست اشغال کرده اند که به هم صدمه میزنند و البته همه ی آنها در سرنوشت بد یا تراژدی فرودآمده بر آنها جانشینان بز قربانی شونده برای دیونیسوسند اما از خدمت به دشمنشان دیونیسوس ابایی ندارند چون در ابتدا تفاوتی بین خودشان و او نمیبینند. دیونیسوس در مقام خدایی بز خوار که پوست بز میپوشد، کاملا قابل تطبیق با گرگ در داستان آلمانی گرگ و هفت بزغاله است که پاهای خود را به شکل بز درمی آورد و صدایش را شبیه صدای مادر بزغاله ها میکند و با تقلید صدا جلو در خانه ی بزغاله ها و وانمود کردن به این که مادرشان است آنها را شکار میکند. این، شکل خاص شده ی قصه ی «گرگی در لباس گوسفند» است: گرگ در دشتی بدون امکانات کمین کردن، با گوسفندان طرف میشود و دنبال کردن آنها را غیر ممکن میبیند. بنابراین با انداختن یک پوست گوسفند روی خود، وانمود میکند گوسفند است و اینطوری به گوسفندها نزدیک میشود و آنها را شکار میکند. این معنای سیاسی و مذهبی دارد. دشمن یک گروه یا مذهب خاص برای از بین بردن اعضای آن و اعتقاداتشان به جای آن که با آنها مستقیما دشمنی کند وانمود میکند که فردی مومن به اعتقادات آنها و عاشق اعتقادات آنها است و پس از ورود به گروه یا مذهب و پیشرفت کارش در آن، به نام دفاع از آن اعتقادات، چنان آن اعتقادات را به لجن میکشد که میتوانند نابود شوند. این عملا دروغگویی است و جالب این که لغت سامی متداول "کذب" KEZB به معنی دروغ از فعل KAZAB به معنی دروغ گفتن است که میتوان آن را به "ک" (مانند) بعلاوه ی "ذب/ذئب" (گرگ) تقسیم و در مجموع به "مانند گرگ" معنی کرد و دلیل اصلیش هم ظاهرا اشاره به همین قصه ی نمادین است. تاثیر قصه تا آنجا میرود که کلمه ی LUBEUO در لاتین معنی پوست گوسفند پیدا میکند و بعدا از آن LEPIS به معنی پوست و پوسته ریشه میگیرد. این کلمه از ریشه ی یونانی "لوپوس" و ایتالیایی "لوبو" به معنی گرگ می آید که به صورت های "اولاف" و "وولف" در آلمانی به معنی گرگ دیده میشوند. درواقع لوبو از همان ریشه ی لابو به معنی شیر است. گرگ هم به اندازه ی شیر در بعضی خصوصیات اجتماعی با انسان موافق است. هر سه، شکارگرانی هستند که میتوانند منزویانی فردگرا یا جمع گرایانی گروهی باشند. اما در داستان پوست گوسفند پوشیدن، شیر به خاطر جثه ی بزرگش مناسب نیست و گرگ که جثه ی مناسبی دارد جایگزین میشود ولی پیوند شیر و گرگ در سلسله مراتب اجتماعی بنی اسرائیل باقی میماند. ادعا میشود که از 12 قبیله ی بنی اسرائیل ده تایشان گم شده اند و فقط دو قبیله ی یهودا (سرکردگان) و بنیامین (زیردستان) باقی مانده اند که تمثال حیوانی اولی شیر است و تمثال حیوانی دومی گرگ. جالب اینجاست که "بن یامین" را میتوان به پسر دروغگو معنی کرد. چون یامین و یمین فرم هایی فراموش شده از صفت فاعل فعل "مین" MAYN به معنی دروغ گفتن هستند که در عربی هنوز در کلمات همخانواده ی "مایون" و "میون" به معنی درغگو به جا مانده است. بدین ترتیب، گرگ باز هم با دروغ گویی و وانمود سازی همراه است با این تفاوت که این بار، ظاهر مردم نمایش آشکارتر است. دراینباره کافی است به نمادهای اروپایی دقت کنید. درحالیکه تمام خاندان های سلطنتی اروپا تمثال شیر را برای خود برگزیده اند، نماد شهر رم که مرکز کشیش ها است گرگ است چون کشیش ها هم گرگ هایی در لباس گوسفند واشرافی هستند که ادای همسطح بودن با مردم عادی را درمی آورند. اشرافیت ترک-مغول هم ادعای برخاستن از نسل گرگ را داشتند و در آنها هم ظاهر اشراف تفاوتی با ظاهر مردم معمولی نداشت. با این حال، سلطنت های شیرنشان اروپایی از اعقاب دورگه ی آنها برخاستند چون آنها هم گرگ های گوسفندنمایی بودند که از طریق گوسفند خواری تا حد شیر رشد کردند. اگر صراحت بیشتری به خرج دهیم و گوسفند را با مشبه به اصلی یعنی انسان جابجا کنیم، آن وقت این اشراف مردم نما برابر با وروولف ها یا گرگینه ها یا آدم-گرگ ها هستند که در حالت عادی، شبیه مردم معمولیند و مردم را به دنبال خود میکشند تا در جای مناسب، به شکل گرگ درآیند و مردم را بخورند. نوشته اند که سنت پاتریک با لشکری از گرگینه ها جنگیده ولی در روایتی متضاد، همو ورتیکوس پادشاه ولز را به گرگ تبدیل کرده است. عجیب است که قدیسان میتوانند انسان ها را به آدم-گرگ تبدیل کنند ولی سنت توماس اکوئیناس از توانایی فرشتگان اعم از خوب و بد در تغییر شکل انسان سخن میگوید. رومی های قدیم، آدم گرگ ها را میشناختند و از آنها با نام ورسیپلیس یعنی پوست برگردان یاد میکردند که معادل دقیق هیولاهای سرخپوستان امریکا است که نامشان را در انگلیسی امریکایی به اسکین واکر برگردانده اند و توانایی های ماوراء الطبیعی شامل تبدیل شدن به گرگ را داشته اند. منطقه ی معروف به مزرعه ی اسکین واکر در ایالت یوتا یکی از نواحی امریکا است که سرخپوستان آنجا را به ناحیه ی فعالیت اسکین واکرها میشناختند و به دنبالش سفیدپوستان هم مدام در آنجا مسائل غریب مشاهده نمودند که شامل مشاهده ی پاگنده ها و بشقاب پرنده ها و از هم جدا شدن گله ی دام ها در اثر عبور موجودی نامرئی شده است. این منطقه همچنین به وفور صحنه ی اعمال آیینی مثله کردن گاوها بوده که به تفاوت به فراماسون ها و موجودات فضایی نسبت داده میشود. درواقع تمام این موضوعات به هم مربوطند. پاگنده یا ساسکواچ فرمی داروینی از گرگ-انسان یا موجودی بین حیوان و انسان است که در عین استوار بودن روی افسانه های اجنه، نگرانی بشر از خاستگاه غریزی و حیوانی اولیه اش را نشان میدهد و از طرفی به خاطر ارتباط با نیم انسان های منقرض شده ی باستانی، خودبخود با افسانه های نفیلیم یا انسان های نیم جن منقرض شده مرتبط شده است که آنها را به خاطر آمدن پدرانشان از آسمان، با آدم فضایی ها تطبیق کرده اند. آنها در کارهای زکریا سچین با انوناکی ها یا خانواده ی خدایان سومری تلاقی یافته اند که اتفاقا در کارهای نیکولاس د ور ریشه ی اشرافیت ها نیز شمرده شده اند. استیو کریل در کتاب «راه پیمایی طولانی-بازگشت نفیلیم» در یک داستان خیالی که مدعی است بر اساس گزارش های یک خلبان امریکایی جنگ افغانستان نوشته شده است، شرح میدهد که چگونه اعضای یک گروه ویژه ی شکار طالبان در افغانستان در سال 2005 مورد حمله ی یک غول انسان نمای شش انگشتی بدوی قرار میگرفتند و بدین ترتیب، تصورات رایج درباره ی نبرد صلیبی با بازماندگان شیاطین در شرق را بازآفرینی کرد. این بخصوص با موقعیت شرق به عنوان بانی تمدن و قرار داشتنش در محل طلوع خورشید منطبق است که دائم صحنه ی نبرد نور با تاریکی و توحش با تمدن را در خود تکرار میکند. این نبرد در قتل اژدهای پیتون توسط آپولو خدای خورشید متجلی میشود و آپولو زنان پیشگو تحت عنوان پیتونیا یا پیتیا را جانشین آنها میکند و این کاهنه های دوشیزه از قول آپولو پیشگویی میکنند. گاهی این کاهنه ها در حالت خلسه، حالتی شبیه یک حیوان وحشی به خود میگرفتند و کاملا به یک درنده مسخ میشدند و این موقعی بود که گفته میشد آپولو لیکایوس یا آپولوی گرگ در آنها حلول کرده است. گرگنماها هم ظاهرا تکثیر زمینی آپولو لیکایوسند.:

“exovaticana”: tom horn and cris Putnam: raidernews: march 2013

به نوشته ی وس پنره، در هند، گرگنماها با راکشاساها قابل تطبیقند که شیاطینی به شکل گرگ ولی راست قامتند. راکشاساها از یکی از ستارگان صورت فلکی دب اکبر آمده اند. هفت ستاره ی صورت فلکی دب اکبر، در هند با هفت ریشی یا هفت حکیم بنیانگذار تمدن تطبیق میشوند که معادل هفت آپکالو یا پیامبر تمدن در کلده اند و این تمدنسازان کلدانی، تکثیر حئا یا انقی خدای آموزشگر انسان ها هستند. حئا بر یک پهنه ی آبی حکومت میکرد و به سبب ارتباطش با مخلوقات دریایی با پوزیدون و ویشنو مرتبط شده است. جایگاه آبی او یعنی آبزو قبلا متعلق به تهامات الهه ی دریا و مادر خدایان بود که در قالب یک اژدهای دریایی، ارباب بی نظمی شد. حئا برای سرکوب او با نیروی فکر خود مردوخ را به وجود آورد که تهامات را کشت و از جسدش زمین و آسمان را آفرید و نظم را جانشین بی نظمی کرد. پیروزی مردوخ بر تهامات، نسخه ی اولیه ی پیروزی آپولو بر پیتون است و جانشینی پیتون با پیتیاها قابل تطبیق با تبدیل الهه ی بی نظمی به الهه ی اخلاقی در قالب سربانه همسر مردوخ است. سربانه و تهاموت همراه بقیه ی خصوصیات الهه جذب سیاره ی زهره میشوند و پیروش در یونان هم الهه ی زهره هم ممکن است ونوس/آفرودیت شهوتخو باشد و هم آتنا-مینروای دوشیزه و عقل دوست. همانطورکه پیتیاها تجلی گاه های منطقی و وحشی آپولو میشوند، مردوخ نیز میتواند تجسم اژدهایی داشته باشد و همزمان مظهر نظم باشد. علت ارتباط مردوخ و نسخه ی اصلیش حئا به دب اکبر نیز همین است. دب اکبر، مادر دب اصغر محل ستاره ی قطبی است و هفت ستاره ی دب اصغر تقلید هفت ستاره ی دب اکبرند. ستاره ی قطبی تنها ستاره ی ثابت آسمان شمالی و از این رو معروف به محور جهان و برقرارگر نظم آسمانی-زمینی بوده است. ستارگان آسمان به گرد او میچرخند و هفت ستاره ی آن در هفت ستاره ی صفت بخش کیهانشناسی بابلی در هفت طبقه ی آسمان تقسیم میشوند و 12 صورت فلکی دایره البروج و از طریق آنها کل آسمان را بین خود تقسیم میکنند. اما ستاره ی قطبی همیشه در دب اصغر نبوده و زمانی صورت فلکی دراکو یا تنین (اژدها) و در محل ستاره ی ثعبان (اژدها) بوده است. روح آن از تنین به دب اکبر نسخه ی جدید الهه ی مادر منتقل شده و محور جدید جهان را به وجود آورده است. تنین را هندیان "شیشومار" یعنی تمساح مینامند و ازاینرو با سوبک خدای تمساح قبطی قابل تطبیق است. سوبک فرمی آبی و هاویه ای از آمون رع بوده که قابل تطبیق با مردوخ است و بنابراین تنین در جایگاه محور نظم جهانی، فرم هاویه ای خالق جهان را در قالب بدترین خصوصیات قابل انتظار از جهان و خدایش نشان میدهد. این با قرار گرفتن حئا در جایگاه آبی تهاموت هم نسبت دارد. حتی 7ستاره ی مذکر دب اکبر هم مابه ازای هفت ستاره ی مونث ثریا در صورت فلکی ثور یا ورزاو است چون به روایتی جسم دب اکبر، از پای کنده شده ی ورزاو صورت فلکی ثور درست شده است. در آسمان به عنوان همتای این تبدیل، صورت فلکی حوت یا ماهی ها خصوصیات صورت فلکی قطوس یا نهنگ را به خود انتقال داده و قطوس که در ابتدا در اصل یک اژدها یا نیم ماهی-نیم اژدها بوده است مابه ازای تهاموت است. دو ماهی صورت فلکی حوت، با ونوس و پسرش کوپید/اروس تطبیق میشده اند که بعدا جای به مریم مقدس و عیسی مسیح داده اند. این صورت فلکی، خانه ی سیاره ی مشتری در دایره البروج است که در بابل به مردوخ تعلق دارد و نسخه ی یونانی-رومیش زئوس یا ژوپیتر است که شاه خدایان در کوه المپ به عنوان نسخه ی دیگر محور نظم و وصل کننده ی زمین و آسمان است. روایت دیگر، نگهدارنده ی آسمان را اطلس غول معرفی میکند. اطلس، فرمانروای آتلانتیس یا قاره ی افسانه ای تمدن کهن هم هست که در سیل نوح نابود شد. این قلمرو در دریایی عظیم واقع بوده و به جزایری تقسیم میشده است که قابل مقایسه با پهنه ی آبی حئا است. بعضی گفته اند که اطلس مزبور کسی غیر از اطلس غول که از تیتان ها است بوده و شخص جدیدتری است که پسر زمینی پوزیدون خدای دریا بوده است. پوزیدون یکی از مابه ازاهای حئا است و اطلس پسر پوزیدون نسخه ی دیگر مردوخ پسر حئا است که هنوز به اندازه ی اطلس غول، محور نظم و تعادل جهانی به نظر میرسد. در دایره البروج، محور نظم، صورت فلکی میزان یا ترازو است که دو کفه ی ترازو را به جای تعادل بین نور و تاریکی نشان میدهد و زمانبندی دایره البروج را به صورت اسطوره ای طوری تنظیم کرده اند که در آغاز مهرماه مصادف با وقوع اعتدال پاییزی، مدت های شب و روز در زمان حضور خورشید در برج میزان با هم برابر شوند. چون میزان یا ترازو، نماد شمش یا اوتو نسخه ی بابلی آپولو است که خدای عدالت است و دو کفه ی ترازو را متعادل نگه میدارد. اما گفته میشود "مول زبانه" یا صورت فلکی میزان بابلی قبلا دو چنگال صورت فلکی عقرب را نشان میداده که نماد پاییز و افزایش قدرت شب نسبت به روز و آغاز پیروزی نور بر تاریکی است کنایه از این که در اثر برخورد عادلانه با مردم و کم کردن اثر زور بر آنها، اغتشاش در بین آنها افزایش می یابد و حالت افزایش تنش و درگیری را پیدا میکند که موکلش مریخ سیاره ی جنگ است و مریخ سیاره ی حاکم بر برج عقرب هم هست. جنگجویی برای مریخ کلی و در هر دو حالت نظم آور و بی نظم کننده است و در حالتی که قدرت نظامی عامل برقراری نظم باشد سیاره ی جنگجویان برابر با قلب الاسد یا رگولوس در صورت فلکی اسد یا شیر خواهد بود که تنها خانه ی خورشید در دایره البروج است. قلب الاسد را هندیان کتو مینامیدند و او را مسئول کنترل کارمای خوب و کارمای بد میشناختند. یکی از نام های هندی کتو "سیاره ی سایه" بود چون تصور میکردند تاثیرات پنهانی زیادی بر سرنوشت افراد و جوامع دارد. قلب الاسد، محل تمرکز نیروهای شیر به عنوان سمبل حکومت بود و بابلیان آن را "لوگال" یعنی شاه مینامیدند. کنترل جنگجویان توسط شاه، نمادی از کنترل گسترش نیروهای تاریکی در ایام متعلق به خدای جنگ به عنوان مابه ازاهای مساوی شدن مردم بود که به دو ایام حکومت مریخ در اعتدال بهاری و اعتدال پاییزی نسبت داده میشد و نسخه ی بهاریش ایام ورود خورشید به صورت فلکی حمل یا قوچ بود که برابری مردم معمولی با گوسفند را خاطر نشان میکرد. این کنترل، نمادی از به کنترل درآمدن ایام وحشی مساوات انسان ها در عصر طلایی بود که یونانی ها آن را زمان حکومت کرونوس یا ساتورن پدر زئوس میدانستند، دوره ای بدون تضاد طبقاتی و بدون برده داری اما هرج و مرج ناک و پر از رسوم وحشی و شیطانی فقط به خاطر این که همه کس در همه چیز آزادی داشتند. ساتورن یک خدای کشاورزی و از این جهت معادل نینورتا پسر انلیل در اساطیر بین النهرین بود که هم خدای کشاورزی بود هم یک قهرمان جنگجو بود و هم در زحل ساکن بود. در جریان رقابت حئا و انلیل بر سر حکومت بر انسان ها حئا اختیار زحل را از نینورتا درآورد. بعد از آن، خصوصیات حئا و نینورتا به سبب این که هر دو خدای زحل بودند مخلوط و از هم غیر قابل تشخیص شدند. از طرفی چون مردوخ هم حئا بود و هم پسر حئا، تصور شد که سقوط کرونوس در مقام خدای زحل کار پسرش زئوس بوده است درحالیکه زئوس دراینجا مردوخ و از این طریق خود حئا است که نینورتا را سرنگون و جایگاهش را تسخیر میکند. عقاب پرنده ی زئوس است و نماد اسطوره ایش صورت فلکی عقاب است. هندیان، این صورت فلکی را با گارودا پرنده ی عقاب مانند ویشنو تطبیق میکنند که دشمن ناگاها یا خدایا مار و در این مقام، دنباله رو مردوخ و حئا در سرکوب نیروهای اژدهایی هاویه بود. این صورت فلکی همچنین با ققنوس یا فونیکس تطبیق شده است که مدام آتش میگیرد و از خاکستر خود از نو متولد میشود و در این مقام، تکرارگر چرخه ی روزانه ی خورشید است. خورشید مسئول روزانه ی چرخه ی طبیعت است که خورد و خوراک مردم به آن بستگی دارد و مردم هر روز او را در آسمان میبینند. بنابراین مظاهری از نظم را نمایندگی میکند که در زندگی روزمره ی مردم متجلی است و سطح بیرونی و قابل مشاهده ی اسد یا شیر را نشان میدهد. قلب الاسد که قلب شیر و مایه ی حیات او است و درون بدنش پنهان شده و دیده نمیشود، حکومت را نشان میدهد که مسئولینش حتی المقدور از مردم به دورند و او است که با زئوس و عقابش جانشین میشود. امروزه جهانی ترین تصاویر نمادین عقاب، متعلق به عقاب ایالات متحده اند که رهبر نظم نوین جهانی شمرده میشود. او نیز مانند خورشید بابلی یا شمش، میل به برابری از طریق دموکراسی و همپایه سازی نسبی کشورها و جوامع و حتی افراد نشان میدهد. اما به محض این که دموکراسی در جایی از جهان برخلاف میلش نتیجه دهد در مقام قلب الاسد شاه و رهبر سیاره ی جنگجویان ارتشی، بی نظمی ایجاد میکند و این بی نظمی به راحتی میتواند یک صحنه ی جنگی باشد که خدای خورشید را کاملا وارد فاز تاریک شبانه روز میکند و عقاب نظم موقتا به جای ققنوس آتش میگیرد تا دوباره زنده شود و خورشید نو شده ای متولد کند. صورت فلکی عقاب، از سه ستاره ی درخشان تشکیل شده که تشکیل یک مثلث میدهند که با تثلیث مسیحی نسبت دارد.:

“the gods and their system”: wes penre: 26 oct 2014: bibliotecapleyades.net

رابی لاکبی، به یک مثلث الهی به عنوان نماد خدای سپت اشاره میکند که قابل ارتباط گیری با زحل و از طریق او برگزاری کریسمس در جشن ساتورن یا زحل در ساتورنالیا در آغاز زمستان است. سپت، نسخه ای از هورس است که با سوث یا سوتیس در قالب ستاره ی شعری همسری میکند. سوتیس با ایزیس هم برابری میکند که الهه ی زمین است. در ازای مثلث آسمانی سپت، یک مثلث زمینی برای ایزیس شکل میگیرد که از درهم آمیزی آنها ستاره ی شش پر داود شکل میگیرد. مثلث بالایی نماد آتش و مثلث پایینی نماد آب است و ربط شعری یا سیریوس به این مقوله ازآنرو است که درخشش شعری، عامل بالا آمدن آب رود نیل شمرده میشد. اما ایزیس به مانند دیگر الهگان زمین، قبل از هر چیز، با ماه و زهره تطبیق میشد. درحالیکه ماه نسخه ی شبانه ی او بود، زهره فرمی از او بود که آمدن و رفتن روز را اعلام میکرد چون قبل از طلوع خورشید و قبل از غروب آن در آسمان ظاهر میشد. در طول سال، اولین خانه ی او ثور یا ورزاو است که همان گاو مقدس بعل و ملوخ است و این اولین خانه با اولین طلوع او در مقام ستاره ی صبح برابر میشود. ازاینرو تصور میشود که تمدن در آغاز عصر ثور در 6000سال پیش شروع شده و مصر نیز در همین زمان به وجود آمده است. پرستش گاو مقدس را هارون با ساختن بت گوساله ی طلایی وارد یهودیت کرد و در این تلقی خود، پیرو ریشه های فنیقی الفبای عبری بود که اولین حرف الفبا یا "الف" را که نماد خدا است، از نام گاو وام گرفت. "الف" یا گاو با هیروگلیف سر یک گاو نشان داده میشد و حرف A یا الف الفبای لاتین، هنوز به شکل یک سر وارونه ی گاو نشان داده میشود. مسیح هم آلفا و امگا یعنی اول و آخر بود و در آغاز و پایان ماموریت الهی بنی اسرائیل ضرب میشد، یعنی از زمانی که یهوه در مصر به بنی اسرائیل معرفی شد تا زمانی که با ظهور مسیحیت با بنی اسرائیل خداحافظی کرد و یهودیت بین این دو مرحله در یک وضعیت الهی قرار دارد.این بازه روز یهودیت است که زهره ی برج ثور و بنابراین گوساله ی طلایی هارون، ستاره ی صبح آن، و ساتورنالیا در مقام کریسمس بعدی ستاره ی عصر آن به شمار میرود. اتفاقا تولد مسیح هم با ظهور یک ستاره ی مرموز در آسمان اعلام شد. در این سفر نهایی، زوج سپت و سوتیس با ساتورن و همسرش رئا تطبیق میشوند که رئا همان کوبله الهه ی زمین آسیای صغیر است. کوبله به یک مکعب چهارگوش تشبیه میشد که از روی هم قرار گرفتن یک مربع آسمانی و یک مربع زمینی در چهار گوشه ی جهان شکل میگرفت. نماد عیشتار هم یک مثلث هشت پر است که از در هم شدن دو مربع چهار گوش حاصل میشود. این ستاره ی هشت پر درون چرخه ی گذر سال از روی دایره ی حرکتی خورشید جاسازی میشود و هشت جشن پاگانی اروپا را در طول سال تعیین میکند: یوله (کریسمس)، ایمبولک،اوسترا (ایستر یا عید پاک)، بلتین، لیتا، لوگناساد، مابون و سامهاین (هالووین).:

“Christmas”: ROBBY LUCKEBY: chap15

مثلث سپت در شکل قلعه ی وولزبورگ هم تکرار شده است. اینجا احتمالا با مثلث اختری صورت فلکی عقاب هم تلاقی میکند. چون این قلعه به نوعی بازتکرار رم است و عقاب زئوس نماد رم هم هست. میتوان ارتباط مستقیم تری بین رم و قلعه ی مثلثی مزبور را از تصویری از خورشید سیاه در کف سالنش استنباط کرد. این خورشید سیاه، 12 شعاع نور محاط در یک دایره دارد که میتواند با تقسیمبندی 12گانه ی دایره البروج هم مرتبط باشد ولی از طرف دیگر و بخصوص به سبب ارتباط خورشید سیاه با جهان زیرین مردگان و مقابله اش با خورشید روز و حیات، باید با دایره ی چرخش 12 کرکسی مرتبط باشد که رومولوس محیط بنای رم را بر اساس آن تنظیم کرد چون کرکس، لاشه خوار است و نمادی است از درآمدن زندگی از مرگ. فلسفه ی مربوطه به مرگ و رستاخیز آدونیس یا تموز خدای طبیعت برمیگردد که با خزان طبیعت میمیرد و در بهار با بازگشت سرسبزی گیاهان از نو برمیگردد. گیاهان سبز نوین، از لاشه ی گیاهان و جانداران مرده ی پیشین تغذیه کرده اند و دقیقا همان موجودات قبلی نیستند. بنابراین خدای طبیعت، نو شدن و تغییر فاز را بعد از یک مرگ صوری در انسان نشان میدهد که از افسانه های ازیریس، هورس، کریشنا و بخصوص بودا قابل برداشت است. مسیح هم در این مرگ و رستاخیز دنباله رو بقیه است و خانه اش واتیکان، مرکز دایره ی خورشید سیاه را نشان میدهد. واتیکان میتواند به معنی قلمرو wate ها باشد و ویت یا وید یا اوید در کنار دروئید و بارد سه شاخه ی درخت پرستان کهن کلتی را نشان میدهند. این که متامورفوزس یا کتاب تغییر شکل ها به شخصی به نام آوید منسوب است احتمالا به خاطر تعلق ویت ها به فلسفه ی تغییر شکل خدای طبیعت و تکرارش در انسان است. در مورد ویت ها این اصلا صلح آمیز نبوده است چون این کاهنان به قربانی انسان برای ارباب طبیعت متهم شده اند. هنوز هم فلسفه ی پشت این اتهام به قوت خود باقی است چون تمام تغییرات بزرگ سیاسی با قربانی شدن جمعیت عظیمی از انسان ها همراه بوده اند. در این مورد لازم به یادآوری است که یک معنی کووید co-vid میتواند اتحادیه ی ویدها یا ویت ها را نشان دهد چون co به معنی اتحاد و اخیرا شرکت است و در بریتانیا بخصوص ایرلند قبل از اسم روستاها و نواحی مسکونی به کار رفته است. بنابراین کووید میتواند نسخه ی دیگر واتیکان باشد. با این حال اسمش روی یک بیماری قرار گرفته است که از انسان ها قربانی میگیرد تا بخشی از آنها در اثر ابتلا به آن در مقابلش مقاوم شوند. این در مورد مار هم تکرار میشود بدین شکل که پادزهر مار از زهر خود مار گرفته میشود. همانطورکه میدانیم جهان هستی به اوروبوروس یعنی ماری تشبیه میشود که دمش را گاز گرفته و از خودش تغذیه میکند. تصویر غنوصی از یلدابهوت یا یهوه به صورت ماری با سر شیر که به فرم اولیه ی اژدهای چینی تبدیل شد، به ما یادآوری میکند که اگرچه مار نماد شیطان است، ولی کل این پروسه ی شیطانی تحت کنترل و تدبیر خدای شیرگون روشنایی است ازجمله مابه ازاهای انسانی ویروس کووید یعنی اشرار و مافیاهای سیاسی که درست مثل شیاطین نادیدنی ای که امروزه میکروب مینامیم انگل جامعه شمرده میشدند. ما باید زهر این انگل ها و مارها را بچشیم تا به مرور در مقابلشان مصونیت و مقاومت پیدا کنیم. در بسیاری از موارد، این انگل های انسانی، شکل مجسد شده ی انگل های روانی و اخلاقی ما هستند و هویداییشان امروزه و از طریق کتاب ها و رسانه ها و بخصوص خودنمایی همه در اینترنت و شبکه های اجتماعی و رقابت های صنعت گیمینگ، بیش از همیشه است و بنابراین تکثیر بیماری سریع تر و از نظرگاه بالا مصونیت تدریجی در برابر آن نیز از همیشه سریع تر است. به همان ترتیب، تکثیر طاعون قرون وسطایی همزمان با گسترش چپاول های تاتار، بیماری و تجسد انسانیش را با هم نشان میدهد و این بیماری میتواند با انعکاس وجود حیوان وحشی در انسان و در مورد تاتار ها تجسد توتم گرگ در یکی از نسخه های انسان مانند گرگینه، یک بحران جهانی قبل از وقوع دورانی بهتر را نشان دهد چون تاتار ها زمانی که یکجانشین شدند اختراعات و دستاوردهای مادی و فرهنگی تمدن های چین و بین النهرین را که در تماس با آنها بودند در اختیار مردمان نواحی جدید گذاشتند. میرچا الیاده چیزی شبیه همین را به صورت افسانه ی رومانیایی درباره ی تراکیایی های قدیم تعریف میکند که درست مثل تاتار ها توتم گرگ داشتند. تراکیایی ها روی اخوت های وحشیانه ی جوانانی به وجود آمدند که به گرگ اقتدا میکردند و قوانینشان فقط درباره ی گروه خودشان صدق میکرد و درست مثل گله ی گرگ ها که بین خود قانون دارند و دیگران را میچاپند در سطح شهرها و روستاها و مسیرهای بین سکونتگاه ها دردسر درست میکردند. آنها درواقع گرگنماهایی واقعی بودند. ولی به مرور یکجانشین و کشاورز شدند و خوی وحشی خود را از دست دادند و یک جامعه را توسعه دادند. جامعه ی تراکیایی «رومانی یعنی» رومی نام گرفت و توتم گرگشان قابل مقایسه با گرگ مقدس رم ایتالیا خانه ی واتیکان است.:

“the earth was divided”: Jim Duyer: STOLENHISTORY: 22MAY2023

یکی از عناوین کولی ها هم رومی است و دلیلش را ریشه گرفتن کولی ها از رومانی عنوان کرده اند ولی شاید موضوع کمی عمیق تر از این حرف ها باشد. کولی ها هم مهاجر توصیف میشوند، هم دزد، هم گدا، و هم فالگیر و طلسم فروش. آنها از هر جهت شبیه استعمارگران وارث امپراطوری رومند که هم مهاجرند هم دزدند هم گداصفتند و هم مروج انواع و اقسام خرافات و طلسمات در سطح جهان. ولی علیرغم همه ی اینها استعمارگران، تمدن گستر و اجتماع ساز بوده اند درست مثل تراکیایی های گرگینه. درست مثل تمدن که به سبب وحشت افزایش افزایش گرگینه ها توسط استعمار مقدس میشود، تسریع میل به مدرنیته هم بیشتر اوقات واکنشی به تکثیر تخم های بربریت قرون وسطایی توسط استعمارگران برای جلوگیری از رشد رقابت پذیری کشورهای ضعیف در مقابل قدرت های بزرگ بوده است و تا وقتی که انگلی بودن این بذرها و خطر بیماری های تولید شده توسط آنها اثبات نشود آنها همواره کشورهای دیگر را در مقابل قدرت ها ضعیف نگه میداند. اخیرا شاهد سقوط دیکتاتوری بشار اسد توسط تکفیری های تندرو بودیم و چهار کشوری که قبل از همه این تکفیری ها را تایید کردند همان چهار کشوری بودند که بر سر رفتن رژیم اسد توافق کردند: امریکا، اسرائیل، روسیه و ترکیه. این اتفاق اندکی بعد از ایراد سخنانی درباره ی ترسیم خاورمیانه ی جدید توسط بنیامین نتانمیاهو نخست وزیر اسرائیل مطرح شد. معلوم نیست چند رژیم طالبانی دیگر باید توسط گرگنماهاهای مدرن نما تولید شود تا بدن خاورمیانه در مقابل ویروس بنیادگرایی جاهلانه واکسینه شود!

مرد باش؛ مثل یک مسیحی، مثل یک انقلابی، یا مثل یک نئونازی!

تالیف: پویا جفاکش

مجله ی «اندیشه ی پویا» را سابقا زیاد میگرفتم. آن موقع، «اندیشه ی پویا» در پرداختن به تاریخ ایران، شبیه نشریه ی لیبرال دیگر «قلم یاران» عمل میکرد بدین ترتیب که تقریبا تمام رجال دوره ی پهلوی را میستود و قهرمان مینمایاند به جز مصدق را که همیشه در حال تخریب او بود (از روی بازی با این کلیشه که تمام رجال پهلوی غربگرا بودند به جز مصدق که غربستیز بود!). به همین دلیل، تعجب کردم وقتی دیدم که شماره ی اخیر مجله (شماره ی 92: مهر 1403) با این که عکس امیر عباس هویدا (نخست وزیر 13ساله ی شاه) را روی جلد خود زده و برایش پرونده تشکیل داده است، ولی منتقدان سلسله ی پهلوی و منتقدین شخص هویدا در آن دست بالا را دارند. حرف قریب به اکثریت مصاحبه شونده ها –که به دقت انتخاب شده بودند- این بود که هویدا تا وقتی که فعالیتش در حکومت، باعث دوران رونق دهه ی 40 شمسی شد، همکاریش با شاه مستبد و قانون شکن قابل توجیه بود ولی بعد از این که شاه، در اقتصاد را تخته کرد و یک طرفه تمام پول مملکت را به شکم ارتش ریخت و مرتبا مانع تصمیمگیری متخصصین در اوضاع مملکت شد، هویدا باید استعفا میداد همانطورکه همکاران موفق پیشینش مثل علینقی عالیخانی استعفا دادند ولی او فقط به ماندن در قدرت فکر میکرد، میخواست مردی برای تمام فصول باشد و خب، زمستان هم یکی از فصول است. اتفاقا دلیل رویه ی مجله را یکی از مصاحبه شوندگان یعنی احمد بنی جمالی (استادیار علوم سیاسی) روشن میکند. او (در صفحه ی 80 مجله) میگوید دلیل این که روشنفکران سابقا میخواستند از هویدا قهرمان بسازند و دکتر عباس میلانی پیرو همین خواسته کتاب «معمای هویدا» را نوشت، این بود که داشتند خودشان را توجیه میکردند. زمان این قهرمان سازی، نیمه ی دوم دهه ی هفتاد شمسی بود، یعنی زمانی که دولت اصلاحات سر کار آمده بود و روشنفکران دخیل در قدرت، میخواستند در این تاریخ به شدت ضد حکومتی روشنفکری ایران، اسوه ای عتیق برای همکاری قدرت و روشنفکران برای خود خلق کنند و چون هویدا مرد روشنفکری بود که با شاه همکاری میکرد، او را سلف خود و ازاینرو برحق نشان دادند. پیرو صحبت های آقای بنی جمالی میتوان گفت الان هم روشنفکران، هویدا را نمونه ی همکاری روشنفکر با حکومت مستبد میبینند که البته بعد از دوم خرداد، دیگر روشنفکر و اصلاحطلب با هم هم معنی شده اند و کسی که الان به زبان غیر مستقیم به جای هویدا هدف حمله قرار گرفته است، دکتر مسعود پزشکیان است که به عنوان دولت سوم اصلاحات با جمهوری اسلامی همکاری میکند، درحالیکه دستش اصلا به اندازه ی دولت اول اصلاحات باز نیست و به زبان بی زبانی دارد بیان میشود که جمهوری اسلامی به اندازه ی شاه دهه ی 50 غیر قابل اصلاح است.

همانطورکه هویدا در قالب اسطوره ای پیشین ساخته شده از خود توسط روشنفکرانی که خود اسطوره را ساخته اند، بازخوانی میشود، این عمل در سطح عمومی و در مقیاسی بسیار عامیانه تر در سراسر جهان در حال وقوع است. در ایران، این که چهره ی تخریب و از نو بازسازی شده ی حضرت محمد به اندازه ی منافع ملاها، توسط مردم ناراضی تصرف شده و علیه ملاها و کل اسلام و اخلاق به کار گرفته شود، دارد توسط جوانان و روی هیتلر تکرار میشود. هیتلر هنوز یک دیکتاتور جنگسالار ضد زن است ولی این بار برای تعریف و تمجید و نه توهین شدن. طبق معمول این را هم ایرانی ها از خودشان درنیاورده اند و پیرو علاقه ای که به ترامپ و ترامپیسم پیدا کرده اند، با دنبال کردن سلایق نئونازی های غربی در ستایش همردیفی ترامپ و هیتلر به دست آورده اند. خسته شدن از عربده کشی های نتانیاهو برای ایران و انتظار این که «شاید این جمعه بیاید، شاید» در این روند نقش داشته است. چون حالا یهود هم آنقدر که ادعا میکنند دشمن جمهوری اسلامی به نظر نمیرسند و بیشتر میخورد از جمهوری اسلامی یک لولوخورخوره ساخته باشند برای مردم خودشان. پس اگر ترامپ و هیتلر هر دو ضد یهود باشند خوب است. در واقعیت اصلا اینطور نیست مگر این که شما شومن بازی یهودستیزان به نفع ترامپ را جدی گرفته باشید. به هر حال، ایران اتفاقا کمترین تاثیر را از این شو جهانی گرفته و رشد راست افراطی در سراسر اروپا و امریکا بسیار خطرناکتر است و البته به اندازه ی ایران ناشی از سرخوردگی سیاسی. اما یک نکته ی مهم دیگر هم هست که منتقدان سیاسی ترامپ را به همان اندازه که در اروپا، در ایران هم منفور میکند و آن، حمایت این گروه از رشد قدرت و اتکا به نفس زنان در سطح جامعه است که به تحقیر مردان جوان توسط زنان انجامیده است. اتفاقا در شماره ی پیش گفته از "اندیشه ی پویا" مقاله ای از "مارک لیلا" (تاریخ نگار فکر و نویسنده ی کتاب "روشنفکران و سیاست") هست با عنوان «انقلابی های راست افراطی چگونه ساخته میشوند؟» که دقیقا به نقش جریحه دار شدن حس مردانگی جوانان در گسترش آتش راست افراطی میپردازد. نویسنده تریبون را موقتا دست دیوید فرنچ ستون نویس نیویورک تایمز میدهد که نوشت: «نفرت، آمیخته با بزدلی و حس ناامنی مردانه، دارد مردان جوان جناح راست را به سوی تعصب و کوته فکری تمام عیار سوق میدهد. آنها برخلاف تصوری که از خود دارند قوی یا سرسخت یا شجاع نیستند. آنها گوسفندانیند در پوستین گرگ که هر که بلندتر و پرخاشجوتر حرف بزند دنبالش راه می افتند.» و در تایید این عبارت مینویسد:

«اخیرا عده ای از خبرنگاران ایتالیایی به صفوف جنبش جوانان حزب "برادران ایتالیا" به رهبری نخست وزیر جیورجیا ملونی نفوذ کردند و ویدئوهایی از جلسات مخفیشان منتشر شد. گرچه زنان جوان زیادی هم عضو این جنبشند، گردهمایی های شبانه ای که در این ویدئوها میبینیم، شبیه رسوم آیینی پیمان بستن مردان است –که با شیوه ی دست دادن ساعد به ساعد "رومی" ها که هالیوود از خودش در آورد کامل میشود- و شرکت کنندگان را به حرکات جنون آمیز پرخاشگرانه وا میدارد. آنچه از این مرتجعان جوان میبینیم را نمیتوان تنها در قالب "مردانگی سمی" معنی کرد که همیشه همراهمان است. این رفتارها با دیدگاهی آخرالزمانی به تاریخ نیز پیوند دارند که هرچند وقت یک بار،وقتی بحرانی در جوامع احساس میشود، بروز میکند و دلهره های اخلاقی جامعه را نشان میدهد. باورهای آخرالزمانی در سیاست امروز شکل عقیده ای راسخ را به خود میگیرند که میگوید ما در عصر انحطاط فرهنگی مدرن به سر میبریم و سرنوشت کشور و شاید کل جهان به دست کسانی تعیین میشود که شجاعت درک این لحظه ی سرنوشت ساز را داشته باشند. کسانی که آنان مقصر میشمرند بسیار و حتی ناسازگارند: متالهین ارتدکس کاتولیک قرون وسطی، اصلاح طلبان پروتستان که اقتدار واتیکان را تضعیف کردند، روشنگری خداناباور فرانسوی، فردگرایی لیبرال انگلیسی، سوسیالیسم مارکسی، ترقی گرایی و فمنیسم که سرآخر به فاجعه ی فرهنگی دهه ی شصت [میلادی] منجر شدند. پس لرزه هایی که امروزه حس میکنیم –وکیسم و سیاست هویت گرا- نتیجه ی ناگزیر چرخش تاریخی اشتباهی است که خیلی خیلی قبل تر رخ داده است. پس "حالا" باید خود تاریخ را وادار به تغییر مسیر کنیم. این رویای پیامبرانه برای مردان جوان که مشتاقند شجاعت مفقوده را به نمایش بگذارند بسیار جذاب و بسیار مسموم است. آنها شیفته ی اینند که مثل مردان واقعی "بیایند و نجات بدهند". اما از لحاظ روانشناسی چطور کسی عملا به مرتجع تبدیل میشود؟ مراحل درونی ای که فرد طی میکند تا از کنجکاوی به استیصال، از استیصال به خشم، از خشم به تعهد، و از تعهد به عمل برسد کدامند؟ در ذهن جوانان دقیقا چه اتفاقی می افتد که امروز دارند به راست افراطی جلب میشوند؟ عده ای از بزگترین رمان نویسان غربی در دو قرن گذشته ذهنیت انقلابی را کاویده اند: داستایوفسکی، تورگنیف، کنراد و کوستلر تنها چند نام از این فهرستند. اما تعداد کمی از آنها تصویری واقعی و اغراق نشده از ذهنیت ارتجاعی را روی کاغذ آورده اند. یکی از آنها رمان فرانسوی ژیل (1939) نوشته ی متفکر گمنام فاشیست، پی یر دریو لاروشه است. این رمان بیشتر از هر رمان دیگری که از این دوران تاریخی خوانده ام عمق وضعیت روانی رادیکالیسم راست افراطی را آشکار میکند. متاسفانه این رمان به دلایلی واضح اما نادرست هنوز ترجمه نشده است. دریو به طبقه ای از مردان جوان اروپایی تعلق دارد که جسما و روحا زخم خورده از جنگ جهانی اول بازگشته اند، با این حال از تجربه ی خلسه آور رودررویی با مرگ و جان به در بردن شوقی در درونشان دمیده شده است. یکی از دوستان شرق اروپاییم زمانی به من گفت آدم ها به این امید مست میکنند که آن سرخوشی ناب نخستین جرعه ای را که نوشیده اند باز بیابند. چیزی شبیه این را میتوان برای نسل پس از جنگ اروپا نیز گفت. در دهه های پس از جنگ، کسانی که به خلسه معتاد شده بودند دنیای کسب و کار و سیاست پارلمانی را بسیار تحقیر میکردند و این تحقیر یهودیان را نیز در بر میگرفت. یهودیان در سطوح عمومی، عاملان فعال و سلطه جویی دیده میشدند که با زیرکی، جهان را در جهت منافعشان کنترل میکنند و از پشت به آنهایی که ریشه در ملت و تاریخش دارند خنجر میزنند. این اتهامات نزد متفکران مرتجع از برخی جهات برعکس بود. آنها یهودیان را ترسو، از لحاظ بدنی ضعیف، و آفتاب پرستانی زن صفت تصویر میکردند که در هیچ خاکی ریشه ندارند. یکی از شخصیت های رمان ژیل، جایی میگوید: "نمیتوانم یهودیان را تحمل کنم چون نمونه ی تمام عیار جهان مدرنند که از آن بیزارم." آن جور که آن زمان میگفتند آنها نمونه ی بارز "هیچ کجایی ها" بودند و برای "یک کجایی ها" تهدید به حساب می آمدند.»

نویسنده ی ژیل، یک انقلابی در چنین فضایی بود و بعد از شکست آلمان نازی وقتی از حکم بازداشت خود مطلع شد خود را کشت. وضعیت روانی او در رمانش منتشر شده است. ژیل گامبیه قهرمان رمان از وضعیت سیاسی پاریس «که قشر مرفهش مملو از زنان و یهودیان است» متنفر است. مردی است جذاب که در میان مردان بی جربزه و ضعیف و بزدلی که احاطه اش کرده اند مورد علاقه ی مکرر زنان قرار میگیرد و البته تا جایی هم که بتواند به تمام آن زنان خیانت میکند.:

«ژیل برای مدتی مجذوب ایده های انقلابی رادیکال مارکسیسم برای تخریب و ساخت نظمی یکسره نوین میشود. اما سرانجام متوجه میشود اقتدار، انضباط، و اراده به قدرتی که در کمونیسم تحسین میکرد در فاشیسم نیز وجود دارد که از تمام آن حماقت ها درباره ی برابری انسان، آن افکار واهی که یهودیان از خودشان درآورده اند، تهی است. فاشیسم ضد سرمایه داری، ضد دموکراسی، ضد برابری طلبی، ضد بورژوایی، ضد سامی و ضد زنان است، و به طور خلاصه ضد هر چیزی که عصر مدرن بر نژاد بشر تحمیل کرده است. این جرقه ی ذهنی در فصل آخر کتاب رخ میدهد و به فکرمان می اندازد که چطور میخواهد فرصتی پیدا کند تا برای آرمان فاشیستی جدیدش بجنگد. در بخش پایانی جوابمان را میگیریم. زمان جنگ داخلی اسپانیا است و ژیل به گروهی از مردان کاتولیک ملحق میشود که میکوشند احساسات متناقضشان به کلیسا، ملت و آرمان فاشیستی را سر و سامان دهند. تنها چیزی که میتوانند بر سر آن توافق کنند این است که "همگی طرفدار کاتولیسیسم مردوار قرون وسطی" هستند و فاشیسم را چیزی میبینند که میتواند "باستانی ترین ها را با جدیدترین ها" آشتی دهد. ژیل هم موافق است و میگوید خودش را متعلق به نظم مذهبی و ارتشی جدیدی میبیند که برای نجات اروپا قد علم کرده است؛ کاری که مستلزم ریختن خون، خون زیاد است. در صفحات پایانی رمان، او را میبینیم که در تلاشی مذبوحانه از روزنه ی دیوار قلعه ای قدیمی شلیک میکند تا جلو پیشروی قدرتمندانه ی جمهوری خواهان را بگیرد. در این دم واپسین زندگی نه به فرانکو می اندیشد نه فاشیسم، لیبرالیسم، کمونیسم یا حتی یهودیان نیز جایی در ذهنش ندارند. او به دیونیسوس می اندیشد و مسیح، خدایانی که میمیرند و از خون باز زاده میشوند. افکار پایانیش درباره ی "مسیح کلیساها، آن خدای مردوار و سفید، پادشاه، شاهزاده" است. خواننده ی هشیار وقتی رمان دریو را به پایان میرساند، از یک چیز بیش از همه مطمئن است: این که ژیل اصلا نمیداند که دارد واقعا برای چه چیز میجنگد، فقط میداند که از چه چیز متنفر است. تراژدی این نیست که او تصمیم میگیرد فاشیستی بی اخلاق شود، این است که مردان جوانی در وضعیت او حقیقتا گزینه ی دیگری نداشتند. دریو کاری میکند باور کنیم مدرنیته به این تصمیم وادارشان کرد. در پایان رمان ناخواسته برملا میشود که فاشیسم هم یکی دیگر از بیماری های فرهنگی است که خود را درمانشان جا میزد. ژیل کمک میکند بفهمیم چطور کسی خود را در این وضعیت می یابد، نقش شور و شوق های درونی و مقاومت ها و خودفریبی ها و دروغ ها را درک کنیم، آن گام های کوچک روانی را که باعث میشوند مردان جوان معمولی تبدیل به خونریزانی انباشته از نفرت شوند. هر کسی که امروز مدتی ترول های جوانان راست افراطی را در رسانه های اجتماعی دنبال کند این چهره را به جا خواهد آورد. اعتماد آنان به مردانگیشان متزلزل است و به همین خاطر، با نمایشی رقت انگیز از لاف تازه بالغان که همه اش از زیر لحاف خانه ی مادر است، به زنان و لیبرال های خیالباف نامصمم و کسانی که بدن نحیفی دارند حمله ور میشوند. آنها مکمل هایی را میخرند که اینفلوئنسرها بهشان میگویند، نادان هایی را دنبال میکنند که متقاعدشان میکنند جگر خام بخورند، و روده درازی های "منحرف عصر برنز" را میخوانند که به آنان میگوید بازماندگان نژادی رو به مرگند؛ که این صورت های پرجوشی نیستند که در آینه میبینند؛ بلکه موجوداتیند نزدیک به خدایان؛ و در آخرالزمان رستگاری می آورند.»

به راستی نیز فقط داستان های خدایان میتوانند تبار وحشی و ابتدایی این مردانگی پرستی بدوی را که با مدرنیته نمیخواند توضیح دهند و مسیح، آخرین ملجأ ژیل، واسطه ای است بین ایدئال های ابتدایی و آخرالزمانی بشر که "باستانی ترین ها را با جدیدترین ها" پیوند میدهد.

جرالد مسی، تبار مسیح منجی مغربزمین را در هورس خدای خورشید طالع میجوید زمانی که سوار بر یک گل نیلوفر آبی از اعماق آب ها بیرون می آید و آماده ی جنگ با نیروهای تاریکی به رهبری برادرش سیت میشود. این آب ها انعکاسی از نون یا آب های هاویه در ابتدای خلقتند و با تهاموت مادر خدایان در افسانه های کلدانی قابل تطبیقند که پیکره اش هاویه ی آبی و خودش متجسم به اژدهای آبی بود و بعل مردوخ بعد از کشتن او از دو تکه کردنش زمین و آسمان را آفرید و به جهان نظم داد. هورس در جایگاه بعل با خروج از فضای آبی، برتریش بر موجودات قبلی آن فضا را نشان میدهد. او خدای خورشید است که قبلا در قالب آتوم خدای خورشید غروب به همراه خورشید فرو رفته در افق به زمین وارد شده است. زیستگاه اولیه ی او در زمین، دوزخ یا جهنم در جهان زیرین بوده است که در اساطیر مصری تحت نام آمنتا صحنه ی اولیه ی خلقت پتاح خدای خالق بوده است. در زمان خلقتگری پتاح و دستیاران هفتگانه اش، آدمیان در آمنتا موجوداتی نزدیک به قورباغگان و سوسک ها بودند، موجوداتی که مصریان آنها را اغلب در حال جولان در سواحل رود نیل می یافتند. در افسانه ی رع نیز انسان ها نخست به شکل کرم بودند تا این که رع روحش را به شکل توم یا آتوم بر آنها تاباند و انسان نوین را خلق کرد. مسی، کرم را شکل تحریف شده ی مار میداند که برای تحقیر، کرم شده است و انسان مارگون را همان خزنده سانان باستانی افسانه های یهودی-مسیحی میشمرد که یهوه آنها را با بلایای الهی نابود کرد. مار نیز از طریق اژدها با هاویه ی آبی مرتبط است. رع برای نبرد با آپپ اژدهای تاریکی به صورت آتوم به جهان زیرین پای نهاد و از این جهت، با تخلیه ی یهوه در جهان زمینی به صورت آدم کدمون قابل تطبیق است. ورود خورشید به جهان زیرین به صورت آتوم و خروجش از آن به صورت هورس، همان ورود و خروج یهوه در جهان مادی به صورت عیسی مسیح است. عیسی پسر یهوه محسوب میشود و در روایتی معروف، آتوم پسر پتاح است. یگانگی این پدر و پسر، دراینجا آشکار میشود که آتوم، باغی برای خود در زمین میسازد و آن را به 10 قسمت تقسیم میکند که بعدا تا 12 قسمت افزایش یافت و در روایت ساخت آمنتا میبینیم که پتاح به کمک یاران هفتگانه اش موسوم به ALI باغی در جهان زیرین برای اقامت شبانه ی آتوم خدای خورشید میسازد. مسی، یادآوری میکند که "علی" یکی از تلفظ های نام ال/الی/اله/الوهیم خدای اعظم سامی است و درواقع ارواح هفتگانه ی علی، تجسد خدای آسمانی در هفت آسمان را نشان میدهد که پتاح میتواند یگانگی آنها را تقلید کند. الوهیم چون منشا آدم کدمون کابالا است به مانند او دوجنسه است و پتاح پدر آتوم نیز به روایتی دوجنسه است. به همین ترتیب، ازیریس پدر هورس نیز دوجنسه است و هورس از ایزیس که جنبه ی مادینه ی ازیریس است به دنیا می آید. جدا شدن نیروی مادینه از نرینه و جذب آن به مادینگی جهان مادی –همانطورکه قصه ی آدم کدمون نشان میدهد- عامل انتقال ویژگی های الهی باغ بهشتی به جهنم اطراف است. بنابراین باغ بهشتی درون جهنم، باید مابه ازای آسمانی داشته باشد. در نظرگاه خرافی مصر قدیم، اوج آسمان در عمود جهان در قطب شمال قرار داشته است و پس از آن برقرار شده که شو خدای هوا روی یک نردبان هفتگانه (مابه ازای هفت آسمان)، ستاره ی قطبی را به عنوان محور جهان، محل اتصال زمین و آسمان کرده است. درست به مانند باغ بهشتی آتوم در جهنم، شو هم یک باغ بهشتی در اوج آسمان در قطب شمال یعنی سرزمین سرد و تاریکی بنا نهاد که قابل تطبیق با جهنم است و مسی، آن باغ و قلعه اش را با "ور جمکرد" زرتشتیان تطبیق میکند: قلعه ی بهشتی یمه یا جمشید در وسط یک یخبندان زمستانی. بدین ترتیب، بهشت درون جهنم یا جهان زیرین با بهشت آسمانی گره میخورد. کابالیست های یهودی، به یک بهشت زمینی و یک بهشت آسمانی به طور همزمان اعتقاد داشته اند. مناشه بن اسرائیل مینویسد: «کسانی که در کابالا تحصیل کرده اند، تصدیق میکنند که در زیر زمین، بهشتی وجود دارد.» در «نشمت کاجیم» اشهتلین آمده است که ستونی ثابت، این دو بهشت را به هم متصل میکند که "تپه ی صهیون" نام دارد. با این حال، با شورش هورس علیه سیت که هر دو جزو "علی" بودند، نیروهای بهشتی به جنوب منتقل شدند و از ناحیه ی استوایی زمین بیرون زدند. شو برای میانجی گری بین سیت و هورس، منطقه ی کمربند معتدل زمین را بین یخبندان شمال و گرمای جنوب، مستقر کرد و این، نسخه ی دیگر جدا کردن آسمان از زمین است که میتوان به جدا کردن بهشت از جهنم تعبیرش کرد. با تشکیل زمین در تقسیمبندی شو قلمروهای شرق و غرب به عنوان قلمروهای متعارف تر نور و تاریکی برای ورود و خروج خورشید شکل گرفتند و چون شرق جانشین جنوب شده است، در تورات یهودی، یهوه بهشت را به سمت شرق گسترش میدهد که دراینجا درواقع چون شمال با غرب جایگزین شده است، بهشت از جهنم غرب به سمت شرق جریان دارد و شو فضای میانه ی آنها را شامل تمام قلمرو انسانی را نظارت میکند و در این جایگاه، معادل یهوه است. شو و یهوه هر دو خدایانی شیر شکلند و این به خصلت خورشیدی آنها برمیگردد، چون شیر، سمبل حیوانی خورشید است. آتوم نیز به سبب آن که خدای خورشیدی است، به شیر مجسم است. آدم ابوالبشر که اسما همان آتوم است نیز در بعضی روایات خاخامی، نخست دارای یک دم شیر بوده که به صورت حوا از او جدا شده است. در بعضی منابع دیگر خاخامی، از یک دم میمون برای آدم صحبت شده که آن را قطع کرده اند، احتمالا ازآنروکه میمون جایگزین مناسب تری برای واسطه بودن بین حیوان و انسان است. اما دم شیر آدم اتفاقا گزینه ی بسیار حساسی برای گواهی دادن بر دوجنسه خوانده شدن آدم اولیه قبل از تقسیمش به آدم مرد و حوای زن است. چون یک انسان نر با دم شیر ماده، تکرارگر دو جنسیته قلمداد کردن دو نیمه ی شیر است. نیمه ی جلویی شیر، نرینه، درحالیکه نیمتنه ی عقبیش مادینه است. مصریان، این دو تکه را به شوی نر و تفنوت ماده نسبت میدهند که هر دو خدایانی شیر شکلند. علت این است که خورشید موقع جابجایی در آسمان، در هیبت یک شیر در حال قدم زدن تخیل میشده است که از شرق زمین به غرب زمین میرود. زمین، مادینه، درحالیکه آسمان نرینه است چون پدر-آسمان با باراندن باران بر زمین، مادر-زمین را بارور میکند. زمانی که شیر خورشیدی در موقع طلوع خورشید از افق شرق ظاهر میشود مدام به سمت آسمان نرینه میل میکند و چون در این هنگام، نیمتنه ی جلویی شیر دیده میشود، نیمه ی جلویی شیر نرینه است اما زمانی که شیر خورشیدی در انتهای سفر خود در آسمان و در حال فرو رفتن به زمین مادینه دیده میشود، نیمتنه ی عقبیش دیده میشود و ازاینرو نیمتنه ی عقبی شیر، مادینه است. این شیر خورشیدی غروبکرده همان آتوم و برابر آدم تبعید شده به زمین است. بنابراین انسان زمینی باید به طور صوری خود را مادینه کند. رسم ختنه کردن مردان هم ازاینجا می آید و در آن، مرد، به طور ظاهری، وانمود به مادینه کردن خود میکند.:

“ANCIENT EGYPT”: GERALD MASSEY: CHAP2

پس آسمانی شدن و برتر شدن از موجودات زمینی دیگر، نیازمند مرد شدن است و مرد شدن، فاصله گرفتن از هر آن چیزی است که زنانه تلقی میشود: ازجمله ترسویی و عاطفه مندی که مخالفش میشود جنگاوری و قساوت قلب. اما چه دلیلی وجود دارد که مردان، از چنین فلسفه ی مازوخیستی ای استقبال کنند؟ پاسخ: سرخوردگی از هرآنچه که زنانه است و زنانه تعریف شود پس از خرد شدن غرور مردانه شان به سبب وابستگی زنی که میشناسند به زنانگی. زمانی که مرد جنبه ی زنانه ی وجودش را به زنی زمینی فرافکنی کرد و خواست به آن نزدیک شود از وابستگی زن به نیروهای مادری زنانگی که از ورود او به خواست مردانه جلوگیری میکنند جا میخورد. برای مرد خوشایند است که باور کند مرد بیگانه به نظر میرسد چون وابستگی به دنیای مادی ذلیل زنان نیست. پس نیروهای مادرانه به طبیعت مادی فرافکنی میشوند که فقط در عالم مادرانگی خود، به زمین سود میرسانند و وقتی توسط مرد تصرف شوند، به جهنم تبعید میشوند. این در داستان پرسفونه دیده میشود. او توسط هادس یا پلوتو خدای یونانی-رومی جهنم دزدیده و به جهان زیرین برده میشود. جدایی او از مادرش دمتر که الهه ی زمین است سبب میشود تا دمتر اندوهناک و عزادار شود و از رسیدگی به اوضاع طبیعت غافل شد و طبیعت پژمرده گردید. زئوس رئیس خدایان مقرر کرد که پرسفونه نیمی از سال را در نزد مادرش باشد و نیمی دیگر را در دوزخ نزد هادس. در دوره ی اول، طبیعت سرسبز است و در دور دوم خزان زده. خزان، محصول جدا شدن دختر از مادرش است و قابل تطبیق با وصلت مرد و زن در اجتماع انسانی.:

«پریشانی شناخته شده ی دختر جوان، به ویژه جالب توجه است. او به حدی وابسته به مادر خویش است که مطلقا نمیداند چه اتفاقی برایش می افتد وقتی مردی به وی نزدیک میشود. وی به قدری گیج و بی اطلاع از همه چیز است که حتی ملایم ترین چوپان برایش رباینده ی جسور زن ها میشود که خائنانه دختری را از مادر دوست داشتنیش میرباید. این فرصت بزرگ که بتوان برای یک بار هم که شده، مردی این گونه بدبخت بود، هر روز به دست نمی آید و به این خاطر نیروی انگیزه اش به هیچ وجه کم نیست. پلوتون خدای جهنم نیز همسرش پرسفونه را از دمتر الهه ی زمین تسلی ناپذیر ربود، ولی با رأی خدایان، وی میبایستی هر فصل تابستان همسرش را به مادرزنش بازگرداند.» ("روح و زندگی": کارل گوستاو یونگ: ترجمه ی لطیف صدقیانی: نشر جامی: 1399: ص141)

میتوان تصرف پرسفونه توسط هادس را بازگشت آدم نر شده به نیمه ی مادینه اش تلقی کرد. اما به هر حال در این تصرف زورکی، مرد دست برتر را دارد و به دنبالش اراده ی انسانی بر طبیعت غلبه دارد. اراده ی انسانی که کاملا مردانه تلقی میشود به سبب تبار الهیش جاه طلبانه است و تسلط هادس بر زن یعنی تسلط آتوم مستقر در آمنتا بر طبیعت زمینی، بیرون زدگی حکومت مردانگی انسان است که طبیعت را ویران میکند و جهنم (به جای خزان زمستانی) را بر زمین حاکم میکند که دوره ی مدرن دقیقا چنین دورانی است. این دوره ی مدرن از قسمتی از جهان که "غرب" نامیده میشود به آنچه "شرق" نامیده میشود انتقال می یابد و ناگهان صحنه ی برساخته شدن بهشت آدم در شرق در تورات آشکار میشود و یک عده ای تخیل میزنند که آنچه در غرب جهنم میسازد در شرق و به شرط شورش علیه غرب سبب ایجاد بهشت خواهد شد همانطورکه شورش هورس در جنوب علیه سیت در شمال، باعث ایجاد بهشت در جنوب استوایی شد و سیت با این وضع مخالفت کرد و البته همانطورکه دیدیم مواضع شرق و غرب از روی مواضع جنوب و شمال برساخته شده اند. به همین دلیل هم بود که سرتاسر سرزمین هایی که در جنوب و شرق جهان موسوم به غرب/شمال قرار داشتند، درگیر شورش ها و انقلاب هایی شدند که شرکت کنندگان در آنها تصور میکردند با جدا شدن از «غرب» خود به خود به «بهشت» دست می یابند. رد پای عرفان یا منزه طلبی دینی در اکثر این انقلاب ها حتی انقلاب کمونیستی شوروی پیدا است چون با رشد افراطی مردانگی و تلاش برای آسمانی شدن در راه جدا شدن از زنانگی ذلیل زمینی همراه بودند به طوری که حتی زنان انقلابی هم همان موقع و هنوز بیش از حد مردانه به نظر میرسند یا توصیف میشوند. پس یادمان باشد که هورس قبل از شورش علیه سیت، همراه او بخشی از آمنتایی بود که بعدا به شمال و غرب جغرافیایی انتقال یافت. پس طبیعی است که ما قبل از شورش در شرق و جنوب، انقلابی گری منزه طلبانه را چه در جلوه های فاشیستی یا کمونیستیش در خود غرب مشاهده کنیم و اکنون که تب انقلابی گری در شرق و جنوب خوابیده و دنیا مجددا در دوران استعمار جهانی و بنابراین جهنم سراسری مشاهده میشود، طبیعی است که مجددا این انقلابی گری را در خاستگاه هایش در شمال و غرب در حال بازآفرینی و انتقال به دیگر نقاط جهان بیابیم. تمام این حرکات، با شورش علیه هویت پیشین خود همراه بوده است همانطورکه مدرنیته خود را شورشی علیه هویت یهودی-مسیحی اروپا معرفی میکرد و نازیسم با شورش علیه بنیاد یهودی مسیحیت، اوج آن بود. هنوز هم بزرگترین نگرانی های مدرنیته آنجاهایی بروز میکند که بنیادی ترین آدم ها علیه هویت بنیادی خود میشورند یا درونیات خود درباره ی وسوسه به چنین شورشی را به نمایش میگذارند. این نگرانی در حدود 23سال قبل در جنجال یک فیلم در جشنواره ی فیلم ادینبورگ، به آشکاری مشاهده شد و همان موقع باید حدس زده میشد که خطر رشد نئونازیسم چقدر میتواند جدی باشد.:

«غالباً یک خاخام سرنوشت یک فیلم را تعیین نمی کند. اما این چیزی است که هنری بین، نویسنده و کارگردان ادعا می کند که برای اولین فیلم سینمایی او، "مومن"The Believer، اتفاق افتاده است. برنده ی جایزه ی بزرگ هیئت داوران در ساندنس شد، اما مستقیماً به تلویزیون کابلی در ایالات متحده می رود، بنابراین حتی واجد شرایط اسکار نیست. بین، خاخام آبراهام کوپر، معاون رئیس مرکز مطالعات هولوکاست سیمون ویزنتال را حداقل تا حدی مسئول شکست این مرکز در تضمین یک قرارداد توزیع ایالات متحده می داند. این فیلم با الهام از مقاله ی ۱۹۶۵ نیویورک تایمز در مورد یکی از اعضای کوکلوکس کلان که معلوم شد یهودی است، ساخته شده است. این فیلم یک اسکین هد کاریزماتیک و بسیار خوش بیان (با بازی درخشان رایان گاسلینگ) با نگرش توهین آمیز نسبت به مذهب خود را دنبال می کند. دنی تصمیم می گیرد یهودیت خود را به افراطی ترین شکل ممکن با همسو شدن با یک گروه نئونازی آزمایش کند. او به همکاران فاشیست خود می گوید: "دنیای مدرن یک بیماری یهودی است... یهودیت یک بیماری است." "بزرگترین افکار یهودیان را در نظر بگیرید: مارکس، فروید و انیشتین. آنها به ما چه داده اند؟ کمونیسم، تمایلات جنسی کودکانه و بمب اتم." زمانی که بین برای مرکز سایمون ویزنتال نمایشی از "مؤمن" ترتیب داد، خاخام کوپر ناسزاگویی های دنی را کاملاً به حساب آورد. او یک صحنه را - که در آن دنی و همکاران اسکین هدش یک کنیسه را خراب می کنند - به عنوان "آغازی برای یهودستیزی" توصیف کرد. بین به طور طبیعی ناامید شد. او اعتراض می‌کند: "فکر می‌کنم این فیلم تقریباً به طرز شرم‌آوری فلسفی-یهودی است، هرچند که در سطح آن حجم عظیمی از توهین‌های یهودستیزانه وجود دارد". "شخصیت مرد باهوشی است اما عمیقاً پیچیده نیست. من سعی کردم بهترین استدلال های ضدیهودی را که فکر می کردم چنین شخصیتی می تواند داشته باشد به او ارائه دهم." "ما انتظار داشتیم کمی اضطراب وجود داشته باشد و از اینکه مردم چگونه آن را تحمل کنند می ترسیم، بنابراین فکر کردیم که به یک سازمان بزرگ یهودی برویم و فیلم را به آنها نشان دهیم و آنها ببینند که واقعاً در مورد چیست. " اما مرکز سایمون ویزنتال به جای این که مومن را تایید کند، به ترساندن استودیوها کمک کرد، و آنها به طرز مشهوری از خطر توهین به کسی بیزار بودند. بین، یک فیلمنامه‌نویس و رمان‌نویس معتبر (عنوان‌های قبلی شامل "امور داخلی" و "دشمن دولت") از تصمیم هالیوود برای انتقال فیلمی که منتقدان ساندنس از آن ابراز خوشحالی می‌کردند، متحیر و آسیب دیده است: "استودیوها در حال حاضر حتی محافظه‌کارتر از دهه ی 1940 هستند. " "اما این خطر ساخت فیلمی است که انگیزه های شخصیت اصلی در آن مشخص نیست و به شیوه ای کنایه آمیز و استعاری با یکی از تابوهای بزرگ برخورد می کند. اولین چیزی که من در ذهن داشتم شرحی از یک یهودی متنفر از خود بود، اما در طول سالها بیشتر به کاوش در احساسات منفی ما در مورد چیزهایی تبدیل شد که به شدت آنها را در خود احساس می کنیم. من از کاتولوس در ابتدای فیلم نقل قول می کنم. : من متنفرم و دوست دارم، و چه کسی می تواند به من بگوید که چرا نفرت از احساسات مثبتی که داریم، در برخی شرایط باید تخلیه شود."»:

A film about a neo-Nazi Jew - how could anyone find that offensive?: Geoffrey Macnab:the guardian: Tue 14 Aug 2001

شاید کل این جریان هم کرم هفتواد رشد کرده ای از روی هوس های بسیار ابتدایی و عامیانه حول « نفرت از احساسات مثبتی که داریم» یعنی نفرت از زنان درست شده است و دارد رشد میکند فقط به خاطر این که لیبرالیسم هرگز عملا در شعاردهی هایش حول برابری زن و مرد راستگو نبوده است؛ امری آنقدر واضح و عیان که از زنان انسانی به کهن الگوی مذهبیشان یعنی کل زندگی مادی بشر فرافکنی شد.

مطلب مرتبط:

ایران چیست؟ شیعه ی داغ تر از فقیه به جای کاسه ی داغ تر از آش.

الهه ی مکعب سیاه: خدای پدر، خدای پدرخوانده و جامعه ی الهیشان (قسمت اول)

جادوگری کابالایی و آزادی زنان

۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷