نویسنده: پویا جفاکش

یک قرن و نیم پیش، بنجامین دیزرائیلی سیاستمدار بریتانیایی گفته بودک «جهان توسط شخصیت های بسیار متفاوتی از آنچه تصور میشود و توسط کسانی که در پشت صحنه پنهان هستند اداره میشود.» مهمت صباح الدین در موقع صحبت از سابقه ی طولانی سرویس اطلاعاتی بریتانیا با اخوت های زیرزمینی «مسلمان» که علیه ناسیونالیست های کشورهای عربی مبارزه میکردند نقل و اضافه کرده که حالا هم همانطور است و سیستم های اطلاعاتی غربی، دارند از آخوندیسم اسلامی، در چچن و سین کیانگ برای ضربه زدن به تمامیت ارضی کشورها استفاده میکنند با این توضیح که رژیم های حاکم بر کشورهای اسلامی خاورمیانه، روسیه و اروپا نیز خود فرزندان فرقه های رازآمیز دیگری هستند که هنوز در حاشیه ها ردی از خود بر جای میگذارند و صباح الدین در توصیف این وضعیت، این جمله ی «اسماعیل راید» شاعر امریکایی افریقایی تبار را مناسب میبیند که میگوید: «تاریخ جهان، تاریخ جنگ بین جوامع مخفی است.» بنیانگذاری گروه های متخاصم رمزی از روی فرقه های رمزی وابسته به استعمار غرب، پیرو این توصیه ی آوید شاعر رومی بوده است که «این وظیفه است که از دشمن بیاموزید.» و این توصیه قبل از هر کجا در آسیای شرقی و به طور اخص در چین عمل شده که گروه های اسرارآمیز زیرزمینی برای ضربه زدن به استعمار اروپایی و خادمان فاسد آن در حکومت چینگ به فعالیتی درازمدت دست زدند که به سقوط امپراطوری در سال 1911 انجامید. فرقه های چینی به سرعت شعبه های کره ای و هندوچینی یافتند که اغلب در آمیختگی شدید با بودیسم بودند اگرچه راه را برای ظهور اولین غربگرایی ناسیونالیستی بزرگ آسیا یعنی استعمار ژاپنی هموار کردند. تولد این رویداد ر دهه ی 1890 رقم خورد زمانی که اعضای انجمن مخفی ژاپنی genyosha (جامعه ی اقیانوس سیاه) tenyukyu (جامعه ی نجات آسمانی ستمدیدگان) را ایجاد کردند که از گروه tonghak(یادگیری شرقی)که یک گروه عرفانی سیاسی کره ای از اواسط قرن 19 بود حمایت میکرد و خود را مدافع برابری و شرافت معرفی مینمود. این افراد، دشمنان سیستم پادشاهی کره بودند. رهبر تونگ هاک به نام "چو چئوگ پس از یک دوره سرگردانی بی هدف که یادآور راهبان تائوئیست بود، جنبش خود را ترکیب ایده های کنفسیوس، تائوئیسم و بودیسم پدید آورد. یکی از اعلامیه های جنبش او این بود: «مردم، ریشه های کشور هستند. اگر ریشه پژمرده شود، کشور سست میشود... ما نمیتوانیم بنشینیم و نابودی کشور خود را تماشا کنیم. کل ملت، یکپارچه است. انبوهی از آنها در عزم خود برای بالا بردن استاندارد عدالت، در شورش متحد شده اند.» حمایت ژاپنی ها از این جنبش، همزمان با ظهور ترک های جوان و شعار رستاخیز ایران در شرق میانه بلند شد که همه خواهان بازگشت عظمت گذشته ی خود بودند و مخالفان با استعمار غرب و روسیه را به خود جلب میکردند. با پیروزی نظامی ژاپن بر روسیه در سال 1905، توکیو به مرکز یک جنبش قدرتمند پان-آسیایی تبدیل شد که هدف آن،رهایی همه ی مردم آسیا از سلطه ی غرب ادعا میشد. از افراد مهم در این توفیق، "تویاما میتسورو" (1944-1855) از بنیانگذاران جامعه ی اقیانوس سیاه بود. به گفته ی ریچارد استوری مورخ، میتسورو «به نظر میرسد که مخالف همه ی دولت های مستقر در آسیا ازجمله دولت کشور خودش است. ناراضیان چینی، هندی و فیلیپینی که از توکیو بازدید میکردند تمایل داشتند به خانه ی او در شیبویا کشیده شوند.» میتسورو که شخصیتی پیچیده، کاریزماتیک و بحث برانگیز داشت، به یکی از قدرتمندترین مردان ژاپن تبدیل شد و اغلباز او با عناوین «شوگان در سایه» و «جاسوس بلندمرتبه» یاد میکردند. او که استاد کار با قلم موی سنتی ژاپنی بود، با صرفه جویی زندگی کرد و در تمام عمر خود یک شهروند خصوصی باقی ماند. هیرایا آمنه یکی دیگر از رهبران برجسته ی جامعه ی اقیانوس سیاه و پیشگام همبستگی انقلاب پان- آسیایی بود که تاریخ معتبر تریادها و دیگر انجمن های مخفی چین، ثمره ی دوستی های او با رهبران انجمن مخفی چین و انقلابیون مبارز چینی بود و نوشته هایش در دهه ی 1920 توسط نسل جدیدی از اعضای انجمن های مخفی ژاپنی به دقت مورد مطالعه قرار گرفت. انجمن رودخانه ی آمور که بعدا در غرب تحت عنوان "جامعه ی اژدهای سیاه" بدنام شد، اختیارات جامعه ی اقیانوس سیاه را در سال های منتهی به جنگ جهانی اول به دست گرفت. اژدهای سیاه در سال 1901 توسط یک راهب بودایی به نام "ریوهی اوچیدا" که از رهبران جامعه ی اقیانوس سیاه بود، تاسیس شد و ماموران آن،عملیات جمع آوری اطلاعات را در چین، کره، منچوری، مغولستان و سیبری انجام دادند و با محافل ضد استعماری در کشورهای اسلامی ارتباط برقرار کردند. آنها از این مرحله تا سرحد گسترش اسلام در بین سیاهان امریکا با ادعای بومی امریکا و مسلمان بودن اسلاف سیاهانی که در امریکا به بردگی گرفته و [طی جداسازی نوزادان بردگان از مادرانشان در برده داری امریکایی] از هویت خود عاری شده بودند، پیش رفتند و بلاخره با وادار کردن دولت ژاپن به حمله ی پرل هاربر، سبب حمله ی امریکا و سقوط استعمار ژاپن شدند. پیش از آن زمان، سرلشکر کارل هاوس هوفر آلمانی، در زمان حضورش در توکیو واسطه ی ارتباط این فرقه با آلمان و موفق به متحد کردن آلمان و شوروی و ژاپن با هم شده بود. هاوس هوفر همواره به دوستی آلمان و شوروی اعتقاد داشت و تا جای ممکن، سعی کرد از حمله ی هیتلر به شوروی جلوگیری کند و در این زمینه هیچ تردیدی وجود ندارد که اگر آلمان نازی به شوروی حمله نکرده بود، اکنون سرنوشت آلمان چیزی متفاوت با امروزش بود.:

“hidden paths of power”: Mehmet sabaheddin: new dawn magazine: may17,2014

یکی از مهمترین واسطه های اتحاد اخوت های رمزی آلمانی و ژاپنی، پررنگی بودیسم در اخوت ژاپنی بود و در مقابل، اخوت های آلمانی نیز در عین اولویت های نژادی خود به تبار آریایی آلمان، ریشه در تئوسوفی بریتانیایی داشتند که بودیسم را مذهب آریایی ها میخواندند و البته هر دو مکتب ژاپنی و آریایی، رد اصالت بودیسم را در تبت جستجو میکردند. اما اهمیت دهی اولیه به بودیسم با سخنگویی گادفری هگینز از طرف مکتب فراماسونری یورک مشهور شد و تئوسوفی بسته به شرایط زمانه، به آن، رنگ نژادی داد تا بهتر شنیده شود. بودیسم هگینز، مذهب سیاهان بود و آنقدر به پاگانیسم آمیخته بود که به زحمت میشود بودیسم تبتی تبار مهایانه را که امروز سخنگوی بودا است با آن مقایسه کرد. اتفاقا این، بودیسم هگینز بود که به راحتی میتوانست با ادبیات غربی ارتباط برقرار کند و شاید به همین خاطر هم در شرق دور، دانش مخفی اخوت های رمزی شده بود. هگینز، نام بودا را همان puto از نام های خدای خورشید کلدانیان به روایت بوخارت میدانست، و نیز فوتیوس از نام های مشترک به کار رفته درباره ی خورشید و سیاره ی مشتری در گفتارهای هسیخیوس. هگینز همچنین با والنسی ابراز همعقیدگی میکرد که نام بودا را با اصطلاحات ایرلندی budh, buth, both به معانی خورشید، آتش و جهان معادل میکرد. هگینز همچنین خاندان ایرلندی saca را از واسطه های بودیسم هندی و پاگانیسم ایرلندی میدانست و نامشان را با "ساکیامونی" به معنی رهبر سکاها مقایسه میکرد که از القاب بودا است چون بودا از قبیله ی ساکیا برخاسته که همان سکاها هستند.:

ANACALYPSIS: GODFREY HIGGINS: LONGMAN: 1836: V2: P287

در قرن 19 که هنوز شرقشناسی، بودیسم را به رنگ زاهدانه در بازار مذاهب به فروش نرسانده بود، حتی شاکیامونی بنیانگذار بودیسم هم در بین عوام، ویژگی های سرسختانه ی فعلیش را نداشت. از خود هند تا سرتاسر سرزمین های جنوب آسیا هرجا که رودخانه وجود داشت، داستانی درباره ی تولد یک خدای محلی از بودا نیز در کار بود در یک قالب واحد: بودا موقع گذر از محل، ترکش میگرفت و در کنار رودخانه خودارضایی میکرد، منی او در آب توسط ماهی ای بلعیده میشد و آن ماهی توسط ماهیگیران صید میشد و وقتی شکمش را باز میکردند از داخل شکم ماهی یک نوزاد هویدا میشد که قرار بود همان خدای محلی شود. داستان مزبور، با گزاره ی پاگانی مکرر تشبیه ماهی به رحم زن و ارتباط آن با تولد از سوی خدا مرتبط است. تصویر تهاموت الهه ی دریا در هیبت یک مخلوق آبی که خدایان و جهان همه از آن متولد میشوند از همین بستر برمیخیزد. جهان، خدایی را میزاید که از جنس خودش است اگرچه وابسته به خدایی بزرگتر در مقام بودا یا روح جهان نیز هست. این مثل بلعیده شدن قهرمان توسط هیولای دریایی و بیرون آمدن از شکم او نیز هست که در داستان یونس آن را میبینیم. در افسانه های بانتو های بعضی نواحی جنوبی افریقا، ارواح آب را به شکل هیولاهایی نیم مار-نیم تمساح و بسیار غولپیکر می یابیم که یکیشان یک جامعه را به طور کامل بلعید، ولی پسرکی عمدا خود را در معرض هیولا قرار داد و پس از بلعیده شدن توسط هیولا، شکم او را پاره کرد و مردم را نجات داد. این همان قهرمان ایزدی است که مثل مسیح، به جهان فیزیکی می آید تا دیگران را از قانون فیزیک خشن تهاموت آزاد کند. به یک روایت، رئیس ارواح آب بانتو، بدن تمساح با سر انسان و باله های ماهی دارد. این شبیه تصویر داگون معبود نیم انسان-نیم ماهی پلستینی ها در افسانه های یهودی است. در داستانی شبیه افسانه ی بانتو، سمسون پهلوان یهودی که نام از شمس خدای خورشید دارد موقع قربانی شدن در معبد داگون، معبد را روی سر خود و پلستینی ها خراب میکند و این باز در حکم قربانی شدن برای از بین بردن عامل شر است. داگون برعکس تهاموت یک خدای نرینه است چون زاده شدن در افسانه ی تهاموت، یک تمثیل است و اصلا منظور، زاده شدن فیزیکی نیست. در این مورد، باید به افسانه ی یهودی متواتر اتارگاتیس یا درکتو الهه ی ماهی ها در عسقلون رجوع کرد چون نام عسقلون همخانواده با "سکل" عبری به معنی دانش و تقریبا در مفهوم جایگاه skull یا جمجمه است. ازآنجاکه فکرها و دانش مربوط به آنها از درون جمجمه می آیند پس این فرو دادن و از نو زادن، یک پروسه ی فکری است: دانش جدیدی کسب میکنید و این دانش پس از رفتن به درون ذهن شما در ترکیب با دانش های قبلی، به شکلی متفاوت از قبل خود، از نو از درون ذهن شما زاده میشود. نسخه ی اروپایی این پروسه را ورها در بریتانیا و بخصوص کمبریج و اکسفورد بازتولید کرده و به ارتباط جد اعلایشان در نورماندی فرانسه با یک ملوسین یا جن ماده ی نیم مار-نیم ماهی چشمه رسانده اند که در قالب زنی با اشرافی ور ازدواج کرد. نسبت این دو درواقع همان نسبت بودا و ماهی در آسیای شرقی است. این افسانه از قول "عباس دو یی" abbas de yiروایت شده که عنوان yi در نامش ما را متوجه نامیده شدن یهوه به yi و yiva در ادبیات یهودی های کولدی ایرلند میکند، یعنی همان کسانی که ادبیات چرخه ی اولستر را هم نوشته و در ایرلند بومی سازی کرده اند. کولدی ها یا یهودیان کلدانی مآب، باید اصل ver ها باشند و ver خود تلفظ دیگر war به معنی جنگ است که نشان میدهد جنگسالاران تعیین میکنند چه چیزهایی برای بازتولید فرهنگی باید توسط ذهن مردم بلعیده شوند. وابسته ی به جنگ از طریق علامت وابسته ساز au به auver تعریف میشود که باید مرتبط شده با over به معنی ارباب و خدا باشد. کلمه ی auver به هوفر و همفر تبدیل شده که این دومی، یادآور افسانه بافی درباره ی یک جاسوس انگلیسی قرن هجدهمی به نام همفر در عثمانی قرن نوزدهم است که مذهب اسلام را به ضرر مسلمانان، از نو برای آنها تعریف میکرد. این همفر بعدا در تئوری های توطئه ی شیعیان به نام مخترع وهابیت شناخته شد. اگر این افسانه ها را دارای ردی از واقعیت بدانیم و در کنار شورش ارتجاعی اسلام علیه مدرنیته ی غرب قرار دهیم که بیشتر به خودزنی شبیه بوده، میتوانیم مطمئن باشیم که جنگسالاری اروپایی حتی دشمنان خود را هم از میان خودی ها قوی میکند:

ROSICRUCIAN PROJECT”: JOHN FRANK: HXMOKHA: 3/3/2017

شاید این بازتعریف ها بسته به تغییرات ذهنی و بازتعریف های متواتر مفاهیم از سوی مردم، همچنان ادامه دارند. یکی از دوستان، تعریف میکرد که اخیرا به دلیل خوردن یک قهوه ی قوی، شب هنگام دچار کمخوابی شده و تصمیم گرفته بود با فیلم دیدن، خود را خسته کند. پس در اینترنت به تماشای یک فیلم نسبت داده شده به ژانر "ترسناک" نشسته بود که انتظار داشت تویش جن و شیطان باشد ولی به جایش با یک سری آدم روانی روبرو شد که در اندیشه ی دچار شدن به عذاب الهی مدام به گناهانشان فکر میکردند و از آنها میترسیدند. این فیلم اثر بسیار بدی روی ذهن دوستم گذاشته بود و بدتر این بود که این دومین بار بود که به چنین سرنوشتی در فیلم دیدن دچار میشد. وقتی موضوع را برایم تعریف کرد گفت ترجیح میداد جن و شیطان ببیند تا با احساس ترس از عقوبت گناهان آزار ببیند. گفتم: «مثل این که فیلم های ترسناک، تازه دارند واقعا فیلم ترسناک میشوند.» ظاهرا حتی شیاطین دشمن بشر هم دارند به صورت اصل فلسفی و روانی واقعیشان بازمتولد میشوند.

مطلب مرتبط:

مستر همفر و شیوه های استعمار برای تخریب اسلام