نویسنده: پویا جفاکش

تصویر بالا، کلیسای صومعه ی سنت دانیلوف در مسکو را نشان میدهد. در نگاره های کلیسای جامع این صومعه که در سال های 8-1833 به سبک کلاسیک متاخر ساخته شده است، تصاویر قهرمانان نبرد کولیکوف و راهبان persvetو oslyaby در کنار صلیب ها و نمادهای تمپلارهای فراماسون دیده میشوند. در قسمت شرقی این صومعه ی قرن هجدهمی، یک گورستان قدیمی وجود داشت که به شکل اصلی خود حفظ نشده است؛ شاید برای پنهان کردن تاریخ راستین مسکو و یا عدم وجود صلیب بر قبرها؛ گرچند به یاد همه ی کسانی که دراینجا دفن شده اند یک کلیسای کوچک در قرن نوزدهم ساخته شد. صومعه ی سنت دانیلوف، نمادی است از همراهی فراماسونری و مذهب در تغییر تاریخ و واقعیت اجتماعی از درون پایتخت ها به سراسر کشورها. شاید این دو، دشمن یکدیگر به نظر برسند، ولی همین که کلیسا و کنیسه و مسجد و معبد برای به رخ کشیدن شکوه خود، دست به دامان معماری و کانی ها میشوند و خود را با سلاح های ساخت صنعتگران بر مردم تحمیل میکنند، خود به خود به درون آنچه مذهب شیطان میخوانند میلغزند و به همین دلیل هم هست که در اروپای تغییردهنده ی همه چیز –حتی دشمنش روسیه- صنعت و معماری با اجنه ی نامحبوب کلیسا گره خورده و این پیوند را در اطلاق عنوان "گوبلین" به اجنه اثبات کرده است.

نام گوبلین از لغت آلمانی "کوبلین" به معنی معدن، غار و تپه می آید که مجموع آنها به همتباری گوبلین با نژاد باستانی غول های آهنگر و کیمیاگر اشاره دارد که به نام های سیکلوپ ها و نژاد تیتانی fairyها (پریان) نیز شناخته میشوند. کلمه ی کوبلین به نام فلز "کوبالت" ارتباط دارد و نظرات کیمیاگرانه حول کوبالت آبی رنگ را نمایندگی میکند که به خاطر همرنگیش با موجودات فراطبیعی و آسمانشان اهمیت دارد و آبی رنگی خدایان هندو چون ویشنو و شیوا هنوز جلب توجه میکند. در افسانه های اروپایی، معمولا دورف های کوتوله مانند را اجنه ی آهنگر و فعال در معادن زیرزمینی در نظر میگیرند و در افریقا نیز افسانه های مشابهی درباره ی نژاد کوتوله ی سیاهان (پیگمی) وجود دارد. دلیل هم حضور جن های کوتاه قد در فاصله ای نزدیک تر از انسان یعنی در باغ ها است یعنی گنوم یا کوتوله های باغ که مجسمه هایشان از باغ ها محافظت میکنند. نسبت آنها با باغ نتیجه ی نسبت موجودات فراطبیعی با باغ بهشت است که در قلمرو معمول آدم ها تکرار میشود. اما فکر این که این اجنه غول هایی ترسناک باشند ذهن مردم را اذیت میکند و آنها ترجیح داده اند آنها را با کوتوله هایی بامزه ولی هنوز دارای نیروهای فوق طبیعی جایگزین کنند. نامیده شدن گنوم به "هوب گوبلین" است که ارتباط آنها با غول های صنعتگر سیکلوپ را مدلل میکند. جالب این که هوب گوبلین لقب رابین هود نیز بوده است. رابین هود کلاهی قرمز رنگ مانند کلاه گنوم بر سر میگذاشت و سبزپوشی و اقامتش در جنگل، او را به خدای گیاهان بودن همچون گنوم نزدیک میکند. پیگمی های افریقایی نیز همچون رابین هود، برای گریز از آدم های معمولی، در جنگل مخفی میشدند. هم رابین هود و هم سیاهان پیگمی از دید رهبران مردم معمولی، خلافکار بودند. هر دو تصور، به قصه ی گسترش نژاد انسان های کوتاه قد خونخوار در زمان عیسی مسیح برمیگردد که پس از شکست از شاهان، به جنگل ها و تپه ها و غارها متواری شدند. درواقع گنوم، اسپریته، گوبلین، فیری، الف، و پیکسی، همگی عناوین یک نژاد واحد انسانی به نام اسکیت است که کیش کوثایی پرستش نرگال خدای جهان مردگان در زیر زمین را گستردند و از به هم آمیختن مشاغلی چون کیمیاگری، آهنگری و خونریزی در جنگ در مذاهبی همریشه در این راه، تاثیر زیادی بر فرهنگ شاهی در زمین گذاشتند. گنوم را به نوبیلیس یعنی قاضی ملقب کرده بودند و این منشا نامیده شدن اشراف اروپایی به "نوبل" است. در بریتانیا این اشرافیت، از مردم پیکت در اسکاتلند می آید که نامشان مرتبط با پیکسی دیگر عنوان اجنه ی انسان مانند اسکیت (اسکات) است. نام پیکت، انتساب به پوکا یا puck محافظ جنگل و پسر رابین هود از یک زن جن را نشان میدهد. این جن به شکل های گوزن و اسب درمی آید، جانورانی که اسکیت ها به مدل های خودشان از نرگال تقدیم میکردند. ارتباط با اسب، به سبب اسب سوار بودن اسکیت ها و کاربرد این حیوان در جنگ است و گوزن، نسخه ی جنگلی اسب به نظر میرسد. سنتورها یا اسب-انسان ها باز نژاد جن زادگان را نشان میدهند که از تخیل ترکیب اسب و سوارش به وجود آمده اند و در بسیاری از ادبیات، کنایه از شوالیه های اسب سوارند. صورت فلکی "قوس" (کمان) را به شکل یک سنتور کماندار نشان میدهند که در لاتین، ساگیتاریوس نامیده میشود مشتق از ساگیتا یعنی دارنده ی ساگا یا حکمت، و آریوس یعنی کماندار. بنابراین ساگیتاریوس یعنی کماندار حکیم. سنتور حکیم، چیرون است که کماندار خوبی هم هست و مربی قهرمانان جنگجوی یونانی چون یاسون و ادیسه و آشیل بوده است. رابین هود نیز کمانداری قوی بود و سمبلی از ارزش های شوالیه گری به شمار می آید. پیوند او با اسب است که او را معروف به هوب گوبلین کرده است. چون hoby عنوان اسب هایی بود که در خرافات بریتانیایی در شب سامهاین (هالووین کنونی) برای شکار زنان جن در وایلد هانت (مراسم جادوگری خونین و جنسی) به کار مردان شیطانصفت می آمد و به کنایه، اسب های زن های اشرافی همجنسباز را هم hoby مینامیدند. وایلدهانت، شکلی عمومی شده از سبت سیاه یهودی است که به سفر به دوزخ تشبیه میشود و خرافاتی حول آن وجود دارد که افراد پس از آن و خروج از دوزخ، موقتا به رنگ تاریخی دوزخ، سیاه چهره اند. این روایت، بهانه ی ورود آیین های خشن خونین و جنسی از قلمرو اسکیت ها و توسط مورهای بربر شمال افریقا به درون افریقای سیاه شده است که به فرافکنی شیطانپرستی یهودی-اروپایی به گنوم افریقا یعنی سیاهان پیگمی انجامیده است. اما اصل مراسم متعلق به قریجی ها است که کلاه قرمز گنوم را بر سر میگذاشتند و در مهاجرت از قلاطیه در ترکیه به قلمرو اروپایی تراس –شناخته شده به خاستگاه دیونیسوس خدای جنون و ارجی- آیین های دیونیسوسی را به همراه اسکیت های مهاجر به غرب در اروپا گستراندند. کلاه قرمز "لیدی لیبرتی" الهه ی آزادی در انقلاب فرانسه، بازمانده ی کیش آنها است و مفهوم شیطانی و ضد مسیحی آزادی را در اروپای جدید یادآوری میکند که توام با عمومی کردن باکانت ها یا زنان رقصان و خودنمای همراه دیونیسوس به جای لیدی لیبرتی است. حضور کلاه قرمز رنگ مزبور بر سر بابانوئل -موکل کریسمس یا تولد مسیح- نمودی از فتح مسیحیت توسط لیدی لیبرتی و عقبه ی فریجی آن است. کیش فریجی بر تضاد دو خدای برادر به نام های حئا و انلیل در قالب های به ترتیب دوستدار و دشمن مخلوقات در بین النهرین استوار بود. در فریجیه، حئا به میترا و انلیل به زئوس نامبردار بودند که زئوس همان یهوه خدای یهودیت بود که در مسیحیت یهودی تبار تبدیل به خدای مسیح شده بود. بنابراین مسیحیت در جایگاه شر قرار گرفته و شیطانپرستان در مقابل آن، اقلیت عاقل در مقابل اکثریت جاهل به نظر میرسیدند. در ترجمان مسیحی این رویکرد، یهوه جای زئوس قرار داشت و میترا جای به سمائیل جن داده بود که علیه یهوه شوریده بود. حئا و انلیل، دو چهره ی متضاد آنو یا خداوند را در بین النهرین نمایندگی میکردند. عیسی مسیح یهودی خدای مهربان که با سول اینویکتوس یا خورشید شکست ناپذیر یعنی میترا همهویت شده بود، با مهربان بودن و مردمدوستی، علیه طبیعت خشن یهوه ی پیشین گردنکشی کرده و بنابراین مسیح هم به خدمت شیطانپرستی درآمده بود بطوریکه شما چه طرف کلیسای خشن را بگیرید و چه طرف مسیح حامی عوام و روسپیان را، در تیم شیطان قرار خواهید گرفت. تماس با این جادوگری از سوی اروپاییان، در قستنطنیه و از طریق دریانوردی زیر عنوان یهودی فریسی "ویکا" یعنی جادو صورت گرفت و به تخیل "وایکینگ" –در اصل یعنی شاه جادوگر- انجامید که بعدا به شاه خلیج معنی شد. وایکینگ ها دزدان دریایی تصور میشدند که در سواحل اروپا دست به اعمال شریرانه میزدند و در کشتی هایی به شکل اژدها سفر میکردند چون اژدهای دریایی نماد تیامات الهه ی جادوگری بود. نسبت دادن آنها به اسکاندیناوی تا حدودی نتیجه ی پیشروی اسلاوها تحت رهبری اشرافیت دان (دانمارکی) اسکاندیناوی به داخل روسیه -خاستگاه اسکیت های اروپا- بوده است. به همین دلیل هم بومی کردن اعتقادات جادوگری (ویکا یا ویچکرافت) در اروپا در نسبت دادن آن به آریایی ها عمدتا متوجه منسوب کردن آریایی ها به اروپای شمالی بوده است. رهبر خدایان اسکاندیناوی یعنی اودین، در اصل خود وودن بوده که نامش به وودز یعنی جنگل و وود یعنی چوب معنی داده است. چون هنوز در ارتباط با جنگل قرار داشته است. کاهنان او موسوم به godtiیعنی مردان خدا godدر مجمع فیربولگ گرد می آمده اند که bolg همان بوگ (بوگی من) و پوکا است که نام هایش تلفظ های دیگر عنوان ویکا به نظر میرسد و از طریق puckپسر رابین هود، به جنگل متصل میشود. رابین هود و یارش جان کوچولو نسخه های شیطانی مسیح و جان (یوحنا) در مبارزه علیه اشراف به نفع مردم عادیند. در انگلستان، اودین به نام herneیعنی شاخدار شناخته شده و خدای جنگل است و godtiیا کاهنان او، شاخه ی دانمارکی قبیله ی هرولی هستند. Heroli و chetoi عنوان های دو قبیله ی یهودی فریسی میباشند که به جادوگری در پرستش قوای جنگل روی آوردند. پیکت های کالدونیا از نسل هرولی بودند. در هر دو نسخه ی انگلیسی و اسکاندیناوی، ایزد جنگل، حامی دزدان (وایکینگ ها و رابین هود و یارانش) هستند و از این جهت با هرمس یا مرکوری یونانی نسبت برقرار میکنند که او نیز هم حامی مسافران و هم حامی راهزنان است:

“the origin of the dragon lords of the rings’: laurince gardner: chap5

بر کادوسئوس یا عصای هرمس، دو مار چنبره زده اند که نماد نیروهای متضاد انلیل و حئا به نظر میرسند. با این حال، این دو مار متضاد، همانطورکه میتوانند دو ایزد نرینه باشند میتوانند تضاد نر و ماده را هم نشان دهند. فقط بستگی دارد به این که کدام برادر، نماینده ی پدر و کدام نماینده ی مادر باشد. چون در بعضی متون غنوصی مثل آپوکریفون یوحنا آمده که ال علیون (خدای بالاتر از همه) یک نسخه ی مونث از خود به نام باربلو ساخت و موجودات را از طریق او به دنیا آورد. اما روزی باربلو دچار کنجکاوی شد که خلق مخلوقات روی چه مبنایی صورت میگیرد و در این حالت به دلیل انباشتگی از سوال، به سوفیا یا اخاموت یا خوخمه (حکمت) نامبردار گردید. این سوال محوری باعث شد تا چیزی از خودش در فرزند جدیدش منعکس شود که خواست ال نبوده است. درنتیجه فرزندی زایید نیم شیر-نیم مار که از شدت شرم، او را به سرزمین ظلمت موسوم به کائوس یا کسم (خصم) تبعید نمود و آن فرزند معروف به یلدابهوت (یعنی فرزند کائوس) شد. یلدابهوت همویی است که بعدها یهودی ها را دور خود جمع کرد و خود را به نام یکی از نام های خدا یهوه نامید و ادعا کرد خودش ال علیون یا اله یا الوهیم یعنی خدای اصلی است. ولی در خطابات خودش همیشه خود را با ضمیر و فعل جمع خطاب میکرد چون یک موجود واحد نبود. نور خدایی در ترکیب با تاریکی کائوس به مراتب گوناگونی تجزیه شد و انواع فرشتگان و اجنه را پدید آورد که قوی ترین هایشان ساتانائیل و عیسی مسیح بودند که منظور اصلی از یهوه شمرده میشدند و این دو به سبب تفاوت در وفاداری بیشتر به پدر در عیسی و تمرد بیشتر به سبب دانش در ساتانائیل مقابل هم قرار گرفتند. ساتانائیل که نخستین زاده از جمع الوهیت های یهوه بود منظور اصلی از یهوه شمرده میشد. در برخی روایات غنوصی که تا حدودی در قرآن هم منعکس شده، آمده است که خدا در موقع آفرینش انسان از فرشتگان و ازجمله ساتانائیل خواست تا در مقابل انسان سجده کنند. اما ساتانائیل تمرد کرد و ازاینرو خدا او را از بارگاه الهی اخراج کرد و از آن پس، ساتانائیل مقام ال (الوهیت) را از دست داد و ساتان یا شیطان نامیده شد و از آن زمان، دشمن سرسخت انسان بوده است. معنی این داستان آن است که چون یهوه دانش است، باید مثل دیگر صفات الهی آغشته به جسم، در خدمت بشر باشد اما دراینجا دانش نمیخواهد در خدمت بشر باشد و انتظار دارد بشر در خدمت او باشد چون دانش باور میزاید و انسان اسیر باورهایش میشود و بر سر این باورها با دیگران میستیزد. علت این هم که یهوه میخواهد خودش را خدای راستین جا بزند این است که با مقدس کردن باور به نام خدا میتواند راحت تر مردم را برده ی خود کند و آنقدر در این قضیه پیش میرود که حتی داستان های خدای راستین را به خودش نسبت میدهد و مثلا شورش خودش علیه خدا را به صورت شورش سمائیل جن علیه خودش بازسازی میکند. بدین ترتیب یلدابهوت بسته به این که با چه آدم هایی سر و کار داشته باشد، خودش را در انواع باورها و مکاتب تکثیر میکند؛ از بی خدایی گرفته تا پرستش هزاران خدا. سپس بنا به برخی روایات، یهوه خودش را میکشد تا مطمئن باشد چیزهایی که میداند هرگز آشکار نخواهند شد. پس از آن، دیگر حتی نیروهای فراطبیعی یهوه نیز حافظ دنیا نیستند و فقط غرور او است که در قالب نیرویی کشنده از درون وجود انسانها از آنها قربانی میگیرد. قبل از این مرحله، یهوه بزرگ ترین سرمشق خود برای انسان ها را در افسانه ی معجزات یهودیان به لطف او با نسل کشی بشر در سرزمینی مقدس ارائه کرده است که تنها قوم برگزیده ی یهوه یعنی یهودیان حق دارند در آن ساکن شوند. معجزه ی یهودی های نامبرده زیر فرمان موسی و یوشع، این است که در سرزمین های مفتوحه مردها را میکشند و زن های دوشیزه را به کنیزی و بردگی جنسی میبرند. پس نتیجه این که اگر میخواهید یهوه شما را دوست داشته باشد، باید «مرد» ی باشید که با مردهای دیگر میجنگد و به زنان به چشم کالا مینگرد. اما با عیسی مسیح و لشکرش چه کنیم؟ کافی است ادعا کنید مسیح مهربان، یک یهودی و فرم انسانی خود ساتانائیل –ببخشید، یهوه- است. افسانه ی قتل عیسی مسیح توسط یهودیان و رومیان به اراده ی یهوه، کنایه ای از نابودی مسیحیت ماقبل یهودی توسط یهودیان و رومیانی است که خودشان مسیحیت متعارف را تهیه و جهانی کرده اند. بدین ترتیب، دشمن در لشکر دوست قرار میگیرد و کلیسای قدرتمند شده توسط یهودیان، با جنگی صلیبی مشابه آنچه یهودی های تورات در کنعان کردند، نسل مسیحی نا همسو با خود را برمیچینند و همین کار را هم میتوان درباره ی بقیه ی ادیان تکرار کرد. مشکل این سیستم این است که برای باقی ماندن، همیشه نیاز به دشمن دارد و به همین دلیل هم یهوه مدام خود را به دو شکل متضاد تقسیم میکند و آدمیان را به نام خود ولی در دو جبهه علیه همدیگر بسیج میکند. با هرچه بزرگتر شدن دنیای پرستندگان یهوه در جهان، این جبهه ها نیز عظیم تر و جنگ هایشان چشمگیرتر و گوش نوازتر میشود. جوزف پی.فارل و اسکات دی هارت در کتاب "یهوه خدای دو چهره" معتقدند که در زمان ما، این دو چهره، کفر شیطانی بلوک غرب در مقابل تنها منادی خدا در جهان مکانیکی کنونی یعنی اسلام هستند. درحالیکه مذهب یهودی-مسیحی در تکاملی منطقی به شیطانپرستی تبدیل شده، اسلام تازه در جایگاه یهودی های جاهل کافرکش تورات ظاهر شده است. انگار برای این که کفر باقی بماند همیشه و در هر دوره ای باید یک نوع "یهویسم" ارتجاعی داشته باشیم تا مثل یهویسم تورات و انجیل، در آینده کافر تولید نماید مبادا جا برای جنگ های مذهبی آینده خالی بماند.:

“the origin of evil: Yaldabaoth, yahveh, Enlil”: jan eric sigdell: Christian reincarnation: 23sep2019

این استراتژی، در درجه ی اول با زمان خطی که خود ایدئولوژی مدرن با داروینیسم علمی خود بر مردم تحمیل کرده سر جنگ دارد چون درحالیکه صدای مرحوم هراکلیتوس مدام در گوش ها میپیچد که «در یک رودخانه نمیتوان دو بار شنا کرد»، انگار زمان خطی آقایان، درواقع رودخانه ای دایره ای است که دور خودش میچرخد و گویا تمپلارها هیچ وقت جوک داروینیسم خودشان را باور نداشته اند و ما را منتر آن کرده اند. ناچاریم این را جوک تلقی کنیم چون درست مثل هالیوودی ها که فلسفه ی شوالیه ای خودشان را از زبان احمق های فیلم های فکاهی بیان میکنند، در اسکاتلند و انگلستان پایتخت های دیگر تمپلارها هم مد است که آن فلسفه لای جوک های بی مزه ی گاها تاریخی بیان شوند؛ در این مورد: time our lame یعنی "زمان، لنگ ما" که بازی کلامی با نام teimur lame یا tamerlane یعنی جناب تیمور لنگ است. مثالش هم برمیگردد به بیوگرافی شبه علمی "تاریخ امپراطور بزرگ تیمور لنگ" اثر ژان دو بک، به ویژه فصل سوم کتاب به نام «جنگ تیمور لنگ علیه بایزید امپراطور ترکان» که در آن گفته میشود درست وقتی که بایزید اول سلطان عثمانی داشت پیروزی های محسوسی را علیه صلیبی ها به دست می آورد، لشکر تیمور لنگ عین اجل معلق سر رسید و قلمرو عثمانی را فتح و سلطان را زندانی کرد. این کتاب، کتاب مورد علاقه ی امیران سمرقند بود و از طریق آنها در روسیه هم مطرح و به گفته ی a.t.parfenov محرک اصلی خلق نمایشنامه ای روسی با نویسنده ی ناشناس به نام "اقدام تامیر اکساکوف" شد که در آن، در جریان پیروزی های بایزید بر پالیولوگوس امپراطور روم شرقی، امپراطور از تامیر اکساکوف (تیمور آق ساق) یعنی تیمور لنگ میخواهد تا با بایزید بجنگد. در این نمایشنامه بایزید یک بتپرست و تیمور لنگ، یک مسیحی مومن و متقی است. با این حال، تاریخ رسمی مایل است که تیمور را یک مسلمان متعصب و حافظ قرآن وانماید و البته تعجبی هم ندارد. چون فتح قلمرو سلطان روم –عنوانی که سلاطین عثملانی به خود میدادند- توسط تیمور، روایت دیگر فتح روم شرقی مسیحی توسط سلطان محمد فاتح عثمانی است. با این حال، در داستان تیمور، بایزید و تیمور، هر دو مسلمانی هستند که خودزنی کرده اند و از این دو نام، کهن الگو نیز آقای تیمور است طوری که داستان رودررویی این دو، بدنه ی "داستان دو تیمور" هم شده است که در آن دو نفر به نام تیمور با هم میجنگند؛ هر دو آنها متولد جایی به نام "کچ" هستند ولی یک کچ در ازبکستان و یک کچ دیگر در کنار دریای خزر. البته احتمالا هر دو کچ، انعکاسی از منطقه ی کچ در نزدیکی سامرای ولگا هستند که مقر فرمانروایانی مغول موسوم به تامیر –یعنی امیر بزرگ- بود و ظاهرا با بنا شدن سمرقند –یعنی کنده شده توسط سامرایی ها- محل تامیر (تیمور) هم با این مغول ها به ازبکستان جابجا شده است. اما تشخیص دادن اعتبار حکمروایی تیمور لنگ به سمرقند ازبکستان دلیل دیگری دارد که موضوع را به اندازه ی کافی مضحک کند و آن این که نشان سلطنتی سمرقند سه کره بوده که به کنایه از سه قلمرو جغرافیایی تصرف شده توسط تیمور لنگ توجیه میشده است. این سه کره را شما میتوانید در قالب طلسم سه کره ی طلایی تمپلارها در اروپا به آشکاری دریابید. این سه کره نماد ثروت و پولداریند و بیش از همه در پایتخت های تمپلارها در انگلستان و امریکا رواج دارند. در انگلستان آنها را آویزان از دروازه ی مغازه ها میبینید. منشا آنها به افسانه ی شارلمانی –احیاگر امپراطوری روم- برمیگردد که برای کشتن غولی، یکی از مدیچی ها را اجیر کرد و مدیچی مزبور برای کشتن غول از سه سنگ استفاده کرد. بعد از این که مدیچی ها با بانکداری به ثروت و مکنت رسیدند این سنگ ها را به رنگ طلایی به نماد خود تبدیل کردند. ایالت لومباردی توسط مدیچی ها در ایتالیا به وجود آمد و به بانک لومباردی وابسته بود که توسط خاندان لومبارد، در انگلستان شعبه زد و نشان سه سنگ طلایی مدیچی را با خود به انگلستان برد. مدیچی ها دربار پاپ هایی را تغذیه کردند که به جای مسیح نشسته بودند و ازاینرو سه سنگ طلایی، تبدیل به سه کره ی طلایی شد که سنت نیکلاس (بابا نوئل) قدیس حامی تولد مسیح، به سه دختر مرد فقیری داد تا با فروش آنها بتوانند ازدواج کنند. یعنی نماد فتوحات اسلامی مخرب و فرافکن شده به تیموریسم سلطان عثمانی، همان نماد پولپرستی تمپلار و صلیبی ضد اسلامی اروپایی و -بدتر از همه برای سربازان مسلمان- شرک مسیحی است، فقط ازآنروکه تاریخ اسلام را غربی ها نوشته اند و زمان را برای آنان موافق میل خود توصیف کرده اند و با این کار، زمان و مکان مسلمانان را به کل عوض کرده اند درحالیکه ظاهرا مسلمانان دشمنان مرام آنانند. به این میگویند لنگ کردن زمان.:

“tamerlane”: chronologia.org: 27/3/2015

فکر نبوغ آمیز جنگ داخلی به جای متحد شدن علیه دشمن مشترک، رهبران مزدور دنیای اسلام را آنقدر دیوانه ی خود کرده که آنها دهه ی گذشته را به نام جنگ با غرب به دست و پا زدن در خاکستر و خون جنگ داعش گذراندند. البته تنها ضربه ای که این کارشان به استکبار غرب زد این بود که باعث شدند استکبار غرب از شدت خندیدن به آنان ناخواسته دچار دل پیچه شود. این رهبران مسلمان هیچوقت احساس بدی نیافتند از دانستن این که جوانانشان الان جای جوانان اروپایی ای نشسته اند که با خواندن تاریخ تهوع آور جنگ های فرقه ای مسیحیت، از مسیحی بودن متنفر میشوند. در قرن 18 و زمانی که صومعه ی سنت دانیلوف در مسکو در لابه لای طرح گسترش مسیحیت در روسیه پا میگرفت هم امید میرفت با افزایش قدرت کشیش ها در روسیه آنجا به سرزمین کفر تبدیل شود، اتفاقی که در دوران حکومت شوروی نزدیک بود به تمامی رخ دهد.