نویسنده: پویا جفاکش


اخیرا روزنامه ی 7صبح به تاریخ 3 اسفند 1401 این خبر را در صفحه ی چهارم خود منتشر کرده بود:
«چند ماه پیش، شکیرا و جرارد پیکه پس از سال ها زندگی مشترک، از یکدیگر جدا شدند. دلیل جدایی، خیانت پیکه بود، اتفاقی که شکیرا را به شدت خشمگین کرد و کینه ی او از ستاره ی سابق بارسا تمامی ندارد. ماه گذشته، دنیای فوتبال و موسیقی با خبری جنجالی مواجه شد. شکیرا با بیزارپ، دی جی آرژانتینی، آهنگی منتشر کرده بود که در ترانه ی آن، انتقادهایی تند به این ستاره ی سابق بارسا و نامزد جدیدش کلارا چیا مطرح شده بود. آهنگ شکیرا میلیون ها بار دیده و شنیده شد. این نقطه ی شروع جنجال جدیدی با نقش آفرینی زوج سابق بود. شکیرا در آهنگ خود، کلارا چیا را تلویحا به ساعت کاسیو و اتومبیل توینگو تشبیه کرد و به پیکه طعنه زد که ساعت رولکس را با کاسیو و ماشین فراری را با توینگو عوض کرده است. امروز رسانه های اسپانیایی مدعی شدند این طعنه های شکیرا نامزد جدید جرارد پیکه را به شدت ناراحت کرده، تا جایی که او دچار حمله ی اضطرابی شده و کارش به بیمارستان کشیده است. کنایه های شکیرا به پیکه ادامه دارد و طبق ادعای رسانه های اسپانیایی، او در آهنگ جدید خود نیز به پیکه طعنه های تندی زده است. هنوز این آهنگ که او همراه با کارول جی خوانده، منتشر نشده ولی برنامه ی اوی دیا فاش ساخت که در متن ترانه عباراتی طعنه آمیز علیه پیکه وجود دارد؛ عباراتی همچون "من برایت بزرگ بودم" ، "تو بیرون به دنبال خرج زندگی بودی و من به این فکر میکردم چه زندگی کسالتباری دارم" یا "حداقل با من تو زیباتر بودی".»
معلوم نیست وقتی خانمی ارزشش قابل مقایسه با اتومبیل فراری است چطور میتواند برای معشوقش بزرگ باشد وقتی آن معشوق میتواند چندین اتومبیل فراری بخرد؟ معلوم است که هنوز ارزش های دوران ماقبل مدرن، از عصر تنها ارزش مدرن یعنی پول و ثروت خارج نشده اند. این را همه کمابیش میدانند ولی وقتی مبلغان شبه فرهنگ ها و ضد فرهنگ مدرن در نتیجه ی صدمه ی روانی از قوانین ناجوانمردانه ی عصر مدرن، آن را جار میزنند بیش از هر موقع دیگری به آن فکر میشود بخصوص الان و مدتی بعد از شو دادگاه جانی دپ و امبر هرد که محراب مردان ضد زن و همه ی مردان فاسدی شده بود که میخواستند به جای جانی دپ، از امبر هرد به جای تمام زنان دسیسه گری که مردان بوالهوس را به دام می اندازند و میچاپند انتقام بگیرند. واقعا قرار نبود این دادگاه اینقدر مسخره باشد. قبلا و در سال 2020 آقای جانی دپ، در بریتانیا علیه روزنامه ی سان به جرم این که او را "همسر کتک زن" خطاب کرده بود شکایت برده بود و آن دادگاه در کم حاشیه ترین روند ممکن و بر اساس اسناد، اعلام کرد که دپ حداقل 12 بار امبر هرد را کتک زده است و توصیف روزنامه ی سان را «به طور قابل ملاحظه ای درست» توصیف کرد. اما دادگاه امریکایی، اصلا موضوعش دعوای واقعی زن و شوهری معمولی نبود. به لطف استقبال عمومی از این دادگاه مضحکه بود که "میشل گلدبرگ" با خشنودی محض، در نیویورک تایمز، مقاله ی «مرگ جنبش "من هم"» را منتشر نمود چون امبر هرد با آن مدل ظاهر شدن جلو یک دادگاه تلویزیونی، عملا تمام زنانی را که اخیرا جرئت کرده، در جنبش me to (من هم) مردان آزارگر جنسی ازجمله از سطوح بالای مالی-اقتصادی-فرهنگی-سیاسی را در برابر افکار عمومی به محاکمه میکشیدند را به تمسخر گرفت و پس از این، دیگر زنان با جرئت کمتری به این افشاگری تن خواهند داد.
نباید امبر هرد را متهم به خیانت به زنان کرد چون او در ازای شهرت و ثروت، و قبل از این که یک زن معمولی باشد، یک مبلغ مذهب پول است: مذهبی مردانه که زن ها را از هم جدا میکند. همین اواخر، مجله ی فمنیستی "زنان امروز" در دو مقاله به قلم های مریم دژم خوی و مهسا صباغ، دو اثر ضد زن "تادیب النسوان" و"عقاید النسا" منسوب به دوره های قاجار و صفوی را سوژه کرده بود که نویسندگان مردشان، از گردهمایی های زنان در خانه ها و بازارها و حمام ها ابراز نگرانی کرده بودند و فکر میکردند بیشتر دسیسه های زنان علیه مردان در این گردهمایی ها شکل میگیرد. فارغ از اصالت این آثار (که قدمتشان فقط در دوره ی مدرن حدس زده شده است)، نمیتوان درباره ی نگرانی های مردانه ای که بازتاب میدهند شک داشت و همین موضوع است که باعث میشود احساس کنیم کم مانده نویسندگان فمنیست دو مقاله ی فوق بنویسند: «یاد زنان دوره ی قاجار به خیر که هرچه میشد هوای هم را داشتند.» دژم خوی، تادیب النسوان را مدرکی میداند مبنی بر این که زنان سنتی ایرانی، اکثرا به هیچ وجه در مشت مردانشان اسیر نبودند. به نظر این نویسندگان، یکی از مهمترین دلایل تشویق اختلاط جنسی در مدرنسازی ایران، از بین بردن اتحاد زنان بود و به گفته ی صباغی، بهانه ی این حرکت هم انکار زیبایی جنسی مرد در ضدیت با گرایش های همجنسخواهانه و انحصار نگاه جنسی به زن برای کنترل بر او به بهانه ی ستایش کردن زیبایی جسمی او بود بدون این که ارزش ها و احساسات خود زنان اصلا مطرح باشند. صباغی درباره ی تضادهای مشهود در این مدرنسازی جنسیتی مینویسد:
«رژیم جنسیتی مدرن بخشی از پروژه ی مدرنیزه کردن ایران بود. بر اساس این پروژه روابط میان زن و مرد از نو تعریف شد، جنسیت های پیشین طرد و دوگانه ی زن و مرد طبیعی شمرده و تثبیت شد. درنتیجه ی این تغییر عمده، ازدواج که پیش از آن، ماهیتی تولید مثلی داشت به امری عاشقانه تبدیل شد، رابطه با همجنس مذموم شمرده شد، و آنچه مقدس و مهم و اصلی تلقی شد چیزی نبود جز ازدواج زن و مرد. این تغییرات، رژیم جنسیتی حاکم بر ایران را مطلوب اروپاییانی ساخت که امردان را چونان "بچه ها" و امردخواهی را معادل بچه بازی میدانستند اگرچه امرد کودک نبوده است. این تغییرات، زبان و معانی را در مبارزات مشروطه خواهی نیز دگرگون کرد. در صورتبندی جدید ناشی از این رژیم جنسیتی، وطن تبدیل به "مام میهن" شد، یعنی مونثی که نیاز به مراقبت، نگهداری و دور ماندن از گزند غریبه ها دارد. نگهبانان آن هم کسی نیستند جز مردان. به گفته ی نجم آبادی (1396) : "در ادبیات تهییجی مشروطه، زنان و کودکان در کنار مال و ثروت جزو املاک مرد محسوب میشوند." در این گفتمان، زنان "ناموس" مرد و مردان موظف به نشان دادن "غیرت" خود نسبت به زنان هستند. اما نکته ی مهم این است که آسیب دیدن آنها نه به قصور مردان، که به ظلم حاکمیت مستبد نسبت داده شده میشد و همین زمینه ی مبارزه را بیش از پیش فراهم میکرد. حکایت ها و قصه هایی نیز آتش مبارزان را تندتر میکرد. "حکایت دختران قوچان" ازآنجمله است. همزمان، زنان نیز صدای خود را بلند کردند و به طرق مختلف سعی داشتند هویت جداگانه ی خود را تثبیت کنند و در مقام شهروند به رسمیت شناخته شوند. بنابراین شاهد نوعی جدال میان خود مشروطه خواهان نیز هستیم و زنان با وجود پیروزی هایی که در تاسیس انجمن های زنانه و روزنامه ها و نشریات به دست آوردند، نهایتا و به تدریج پس زده شدند. با استقرار دولت مدرن، گفتمانی که به دنبال سیاست های سلطه بر زنان بود راه خود را به دولت باز کرد. این بار دولت، برخلاف دوران قاجار که قدرت حکومت محدود به مرکز بود، قدرتمند و متمرکز بود و کانون های اعمال قدرت خود را در سراسر کشور تاسیس کرده بود. این بار جداسازی، نگهداری و مراقبت از زنان در مقابل مردان غریبه "وظیفه" ی دولت تلقی شد و به این ترتیب، "تفکیک جنسیتی" به عنوان سیاستی محافظتی در دولت ها آغاز شد. دراینجا با نوعی پارادوکس مواجه میشویم: از سویی دولت در راستای مدرنسازی قصد دارد زنان را به اجتماع وارد کند، حجاب (چادر) آنها را بردارد و به آنان ظاهری مدرن ببخشد، و اختلاط میان زن و مرد را به ویژه در در فضاهای عمومی تشویق میکند. اما از سوی دیگر میخواهد با سیاست های تربیتی و آموزشی، هرچه بیشتر میان زنان و مردان تمایز و تفکیک ایجاد کند. این جداسازی هم در عرصه ی فضاهای نفکیک شده و هم در قالب آموزش های تفکیک شده پیش میرود. به عبارتی [از قول افسانه نجم آبادی] :"مختلط کردن روابط اجتماعی در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به بازنویسی زبان زنان، باز صورت بندی حضور تنانه ی آنان در اماکن عمومی و بازانگاری خرد و دانش آنان منجر شد. موقعیت مدرن زنان بیش از آن که حرکتی در راستای رهایی از سرکوب و فشار پیشا مدرن باشد، ملغمه ای بود از هم آمیزی تصادفی علم، سکسوآلیته و گفتار."» ("تفکیک جنسیتی: مسئله ای مدرن در تاریخ اجتماعی ایران": مهسا صباغی: زنان امروز: شماره ی 45: بهار و تابستان 1401: ص81-80)


















یادمان باشد ما در تمامی این مسائل، فقط مثل طوطی از غربی ها تقلید کردیم و گفتاری هم که به دست آمد همانقدر فکورانه و خوش آوا بوده که یک طوطی بخواهد در حرف زدن از یک سخنگوی توانا تقلید کند. و حالا برای این که حالتان را بدتر کنم بایدد اضافه کنم که سخنگوی اول هم اگر قشنگ حرف میزند -یا بهتر است بگویم رسانه قشنگ او را انعکاس میدهد- دلیل بر این نیست که حرف هایش خیلی مغز و مایه دارند. افتضاحاتی مثل دعوای شکیرا و پیکه نشانه ی اینند که تمام صحنه آرایی پروژه ی ممتد قهرمانسازی و قهرمان فروشی، درست مثل صحنه گردانانش، سر در آخور کابالا و بازی با عرفان های باستانی و مذاهب پاگانی دارند که صرفا دنیای ناشناخته و هراسناک انسان ماقبل تاریخ را برای عصر مدرن بازسازی میکند. در این راه، مصر که تمدنی بزرگ ولی آمیخته به جانورپرستی، ستاره پرستی و شیء پرستی ماقبل تاریخ بوده، الگوی مدرنیته در جانبخشی به اشیاءولی در عصر علم بوده و ازاینرو است که پروژه ی مدرنیته در اداره ی جوامع بزرگ، از زمان آغاز مصرشناسی در قرن 19 سمت و سوهای روشنی پیدا کرده است بی این که حتی تصویری که از قدمت آن ارائه شده و در خدمت ثابت و بلاتغییر به نظر رساندن طبیعت انسان امروزی به کاررفته است، چندان واقعی باشد. جرالد مسی مصرشناس که تاثیرش بر انسانشناسی و رسانه بسیار بیش از آن است که پشت بدنام کردن ظاهریش پنهان بماند بخشی از سیر مذهبسازی نوین را که -مثل همیشه در کپی بردای از مذاهب پیشین روی میدهد- روشن میکند:
الهه ی کهن کلدانی یعنی تهاموت که اژدهای دریایی دشمن نظم بود و بدنش وسیله ی خلقت دنیا توسط خدای مذکرخورشیدی جناب بعل مردوخ شد، همان دب اکبر بود که سرور قطب شمال و اگرچه بعدا نامبردار به خرس، ولی در اشکال اولیه ی خود در افریقا مجسم به کرگدن و ترکیب اسب آبی با تمساح بود که بعدا در فرم خشکی زیش با گاو جایگزین شد. هفت غول به رهبری" شو" جسد او را بالا گرفتند تا عمود آسمان شود و 7ستاره ی دب اکبر شدند. پسرش آنوپ یا ستاره ی قطبی به عنوان عمود آسمان به هفت غول قبلی اضافه شد و بالاترین جایگاه را در آسمان به دست آورد و ازاینرو اداره کننده ی خورشید به عنوان نظم نوین جهان شد. او دلیل آن است که چرا هفت کابیری فنیقی هشت تا شدند، هفت کامی قدیمی ژاپنی تحت سیطره ی هشتمین و جدیدترین کامی قرار گرفتند و چرا شاه آرتور به 7قهرمان قبلی انگلستان اضافه شد و بیشتر جلوه پیدا کرد. آنوپ که با سر یک سگسان تصویر میشد عملا همان سوت خدای سگ مانند جنگاوری در مصر است که بعدا جایگاه خورشیدیش به هورس تعلق گرفت. بر یک جواهر غنوصی از لودستون ، تصویر آنوپ دیده میشود که دو عقرب هیولایی را در مشت دارد و هشت اشعه ی خورشیدی از گرد سرش به اطراف هاله شده است. خدای خورشید مجسم به شیر است و شو هم شیرمانند است. هفت ستاره ی دب اصغر شامل ستاره ی قطبی، المثنای هفت غول ستاره شده در دب اکبرند و به همین دلیل، دب اکبر، مادر دب اصغر است. همین ها نیز به صورت هفت سیاره ی گردنده به دور خورشید در ریشه ی کلدانی فیثاغورسیسم بازسازی شده اند که در آن، خورشید به جای هشتمین یا آنوپ قرار گرفته است. دو عقرب هیولایی آنوپ که نماد تضاد نظم خورشیدی در شب و روزند نیز به دو شیر مجسم میشوند. سپس در انعکاس به زمین، به دو مرد نیمه همراه و نیمه متخاصم تقسیم میشوند که وفادارترین توصیف از آنها در رمئوس و رومولوس بنیانگذاران روم هویدا است. ولی بلاخره شکل نهایی تضاد در عین اتحاد، آنها را به مرد و زن عاشق تبدیل میکند و به داستان عشقی ختم میشود: "the sign-language of astronomical mythology": part2: gerald massey: hbp.narod.ru
نگاره های شیر محافظ خورشید، و شیر در حال مبارزه با اژدها در ایران نیز کاربرد نمادین داشته و گم شدن اسطوره های حول آنها طی مدرنسازی ایران پشت 1400سال تاریخ قلابی اسلام و تشیع باعث شد تا الهه ای که بدنش جهان مادی بود و نگرانی های مادی انسان قدیم و حرص او به مال و ثروت را بیان میکرد به راحتی و به کمک فلسفه ی خورشیدی تضاد، در زن زمینی خلاصه شود و در همان حال که به نظر میرسید برای اولین بار به زیبایی زنان ارزش میدهد آنها را به لحاظ مادی با اشیا هم قدر مینمود. به همین دلیل هم نباید تعجب کرد که بسیاری از جوانان ایرانی، با علاقه شو دادگاه دپ-هرد را دنبال کردند، نه فقط برای خنده، بلکه برای این که تحقیر کالایی شورشی به نام زن را با چشمان انتقامجویشان ببینند. هنوز هیچکس به این فکر نکرده که چرا هرچقدر احمدینژاد بیشتر ادعای بازگشت به تشیع را میکرد مردان ایرانی، بیشتر زنان را به چشم کالا مینگریستند و این که این نگرش پست، چقدر دارای ریشه های مشترک با انحطاط اقتصادی فعلی ایران است؟ ما داشتیم آرزوی زندگی امریکایی را میکردیم چون فکر میکردیم آن زندگی، حق هر کسی است که به جای امریکایی ها امت برگزیده باشد و قوم برگزیده ی خدا هم حتما چیزی شبیه امریکایی ها باید باشند: ملتی که همه اش حرف از خدای مسیحیت (و اسلام) میزنند و همیشه هم به او خیانت میکنند چون خدی مسیحیت بخشنده است. زمانی که احمدینژاد برای امریکایی ها رجز میخواند، ما آنقدر از برگزیده شدنمان مطمئن بودیم که فقرا برای گرفتن یارانه ی بیشتر، شروع به تولید مثل بیشتر کردند و مجله ی آسمان گزارشی از این رویداد در دور دوم احمدینژاد ارائه داد. برای غربی که از جنگ بر سر منابع در آینده در مملکت خشک، بی امکانات، منفجر از جمعیت، ولی به لحاظ استراتژیک بسیار مهم ایران نگران بود، فقط یک راه مانده بود و آن این که با تحریم ها و فشار اقتصادی کمر شکن، ایرانی های فقیرو بی اعتنا به صرفه جویی را از بچه تولید کردن زیاد بترساند. تا قبل از آن، احمدینژاد عاشق این بود که وانمود کند در ایران همه چیز عالی است و پیروانش هم عاشق این بودند که باور کنند اینطور است. بدبختانه این پیروان به شکل متفاوتی در حال زیاد شدنند. تازگی یکی از دوستان میگفت عمویش در زمان احمدینژاد همیشه به او فحش های بد میداد اما حالا در مقایسه ی او با دولت فعلی میگوید: «یادش به خیر. عجب آدم خوبی بود!» به دوستم گفتم: «به عمویت بگو میدانی چرا احمدینژاد در زمان روحانی همیشه از شرایط بد مردم شکایت میکرد و خود را مدافع آنها نشان میداد، ولی حالا ساکت است؟ برای این که نصف اعضای کابینه ی ریاست جمهوری فعلی، آدم های احمدینژادند.» حسابش را بکنید چقدر باید اوضاع به هم ریخته باشد که احمدینژاد گستاخی که شب تاریک را به مردم، روز روشن معرفی میکرد، حالا ساکت شده و چیزی نمیگوید. او آنقدرها هم که وانمود کرد ابله نبود. فقط داشت روی ارزش های جدید مردم ایران که حاصل غربزدگی و امریکازدگی افراطی دوره ی اصلاحات بود قایقرانی میکرد چون فقط کسی میتوانست موفقیت سیاسی کسب کند که وانمود کند میتواند ایران را به یک امریکای دیگر تبدیل کند و ایرانی ها هم که فکر میکردند (و هنوز هم میکنند) که «هنر نزد ایرانیان است و بس!» آن موقع دوست داشتند باور کنند چنین چیزی ممکن است. ارتباط این زیاده خواهی با رنسانس تشیع ایرانی آنگاه اثبات شد که در همان سال به قدرت رسیدن احمدینژاد در 1384، شبکه ی 3 به دنبال هرچه راه یافتن بیشتر فیلم های تبلیغاتی هالیوود به ایران، طلسم را شکست و فیلم "افسانه ی 1900" را از تلویزیون پخش کرد: فیلمی که امریکا را سرزمین فرصت ها برای مسافران فراری از شرق نشان میداد. در یکی از اولین صحنه های آن، مردم ماتمزده ی روی عرشه ی یک کشتی دیده میشدند که یکیشان از میان مه غلیظ، مجسمه ی لیدی لیبرتی را تشخیص داد و فریاد زد که به خشکی رسیده اند و همه ناگهان غرق در شادی شدند. این مجسمه نمادی است از هر آن مملکتی که به خاطر ارزش های مذهبیش فکر کند نظرکرده ی خدا است و میتواند بهشت روی زمین را به لحاظ مادی تامین کند. تصویر امریکایی ها از لیدی لیبرتی، بابالون یا الهه ی بابل بود که همان عیشتار است و برخورداری را به شهر بزرگ بابل اعطا کرده بود و همو بود که فساد بابلی را که در هرآنچه فرد مسیحی از لیبرتی (آزادی) میفهمد در بابل رواج داده بود. لیدی لیبرتی، خود تهاموت بود که علیه نظم فقیرپسند خدای یهودی-مسیحی که بدل مردوخ است شوریده بود.پس شورش علیه اخلاق، رسیدن به ثروت را ممکن میکند و بهشت مادی را به خدمت می آورد. برای ابلهانی که کتاب مقدس را باور داشتند بابل چنین بهشتی بود و برای ابلهان ایرانی، کپی بابل یعنی امریکا چنین بود. درست مثل یهودی های دروغین توی تورات که با طغیان علیه بابل و تاسیس اورشلیم به چنین فکر ابلهانه ای رسیدند، و درست مثل ایرانی ها که با طغیان علیه بابل زمانه یعنی امریکا اورشلیم یهودی را تقلید کردند، امریکا نیز نظر کردگی خود را با جدا شدن از امپراطوری لندن تخیل کرده بودند و لندن نیز پیشتر خود را برگزیده تصور کرده بود چون اولین مملکتی تخیل میشد که با جدا شدن از بابل دوم یعنی رم در جریان تن دادن به پروتستانتیسم، ملت جدید خدا را تاسیس کرده است.



















گادفری هگینز، با توجه به این که مارتین لوتر بنیانگذار پروتستانتیسم را از اعضای فرقه ی رزیکروسیان (رز-صلیبی) میخوانند، حرکت لوتر را پیرو اهداف این فرقه و آن را شورش علیه وضعیت عمومی تحت اداره ی کلیسای کاتولیک رم میبیند. وی به نظریه ی mallet اشاره میکند که رزیکروسیان های آلمانی و اسلافشان فراماسون های انگلیسی را شاگردان سینیورهای اسکاندیناوی میخواند و آنها را پیروان کشیش های تعلیم گر مسیحیت در اسکاندیناوی میداند که هرگز تحت اداره ی کامل کلیسای رم قرار نگرفتند و حتی افسانه های اودین و دیگر خدایان اسکاندیناوی را از حافظه ها پاک نکردند. اما هگینز با وجود این که نقش سینیورها را مهم میبیند ولی پیدایش آنها را به اسکاندیناوی تعلق نمیدهد و بخصوص به تلفظ شدن سینیور به معنی ارباب از روی ساینور در عبری به معنی نشاندار توجه نشان میدهد و کل قاره را تحت تاثیر سکاهای عبرانی مآب ورود یافته از شرق میبیند. به نظر او اینها مسیحی های پیش از کاتولیک بودند و خدایشان om با نام لاتین القاب آلفا و امگا ی یونانی -به معنی اول و آخر- برای مسیح قابل بررسی است. هگینز، حوزه ی نفوذ اصلی اینان را در اطراف رود po در ایتالیا میبیند جایی که چینی ها، تاتارهای چینی مآب و تاتارهای آمیخته با سامیان در آن ساکن شده و با اشرافیت اروپایی به زد و بند میپرداختند. این جماعت حول خدایی به نام "لحم" متحد شده بودند که "سرس نرینه" male ceres هم خوانده میشد: خدایی مذکر که با مادینه شدن، تبدیل به الهه ی طبیعت شده است و همان دیونیسوس باخوس از ایزدان خورشیدی یونانی-رومی است. در عبری او را به نام "الام" al-om میشناسند که راهگشا به aum یا صدای خلقت در عرفان است. لحم متجسد در دانش کتبی "راس" ها یا خردمندان بود و ازاینرو به "رست" یا "رشت" نامبردار بود. ازاینرو کتاب ها به نام "لیبر" لقب باخوس liber نامیده میشدند (منشا LIBRARY یا کتابخانه) و خودش mere de livre یعنی مادر کتاب یا کتاب مادر خوانده میشد. "ام" نیز به معنی مادر است و این معنی را با لغت "ام الکتاب" برای قرآن در عربی معادل میکند. ام یا om که به "آمادیوس" (ام-خدا) و "آمپول" (ام-بعل) هم نامبردار بود در غرب به صورت de om و ازاینرو dom , domus عمومی شد که معنی اعمال سیطره میدهد. عاملان این اعمال سیطره به di یعنی ایزدی نامبردار میشدند چنانکه به نام لار در ترکی به معنی خدا lardi و سپس lord نامیده شدند و به نام "خان" در ترکی به معنی رئیس که در آلمانی can, con تلفظ شد، condi و سپس cont خوانده شدند. e-lar دیگر تلفظ بومی لار نیز تبدیل به earl شد. ولی "بیگ" دیگر عنوان ترکی سروران، مختص ام یا سرس نرینه ماند و او به dombeg , bocdom نامدار شد که با توجه به هم معنی بودن با ام الکتاب، احتمالا نشانگر ریشه داشتن book به معنی کتاب در بیگ است چیزی شبیه رابطه ی لیبر با کتاب. پیروان لحم بر آن بودند که او در سرزمینی در غرب موسوم به domania ظهور خواهد کرد که در این لغت ania به معنی سرزمین an یا خدا است. هگینز از قول Cleland نقل میکند که نخست این سرزمین خدا اومبریا در ایتالیا در نظر گرفته شد ولی درنهایت با سرزمین های GLEB و PARISHتطبیق شد که شامل گاول، جرمانی و بریتانیا بودند. در بریتانیا اومبریا به صورت های اومبرلند و کومبرلند و نورث اومبریا بازتولید شد تا وراثت برحق بریتانیا در میراث لیبر را اثبات کند. به نظر هگینز، دراینجا الگوی باخوس و کپی هایش چون رومولوس، هرکول، تزئوس، کورش و کریشنا در انگلستان نیز تکرار شد. تمام این الگوها نشان میدادند که فرمانروایی ایزدی، سرزمین مقدسی را فتح میکند و فتح این سرزمین، به او رسالتی الهی در تاسیس امپراطوری ای جهانی میدهد. در مورد بریتانیا، این قهرمان ایزدی، ویلیام فاتح رهبر نورمان ها بود. نورمان ها یعنی مردان شمال، مردم اسکاندیناوی بودند که سنت های تاتارهای سکایی در آنها بیشتر در بینشان در اروپا باقی مانده و حتی به گفته ی مالت، منابع از وجود مردمان سیاهپوست در بین آنها گفته اند. تاتارها مردمانی جنگجو بودند که آسمانی بودن خود را از خدمت کردن به بودای صلح جو میگرفتند. عیسی نیز معمولا معلمی صلحجو تلقی میشد ولی به جنگجویان کشتارگر، رسالت الهی داد و به قول هگینز، محمد نیز به همین سرنوشت دچار شد.:
“anacalypsis”: godfrey Higgins: v2: longman: 1836: p300-8
لیبر که در بالا از آن یاد شده، در صورت مونث شده ی خود لیبرتاس نامیده میشود: اصطلاحی که رومی ها به عنوان لقب عیشتار و ونوس استفاده میکردند و در مسیحیت، یادآور اژدهایی مادینه است که با مادر-زمین و دلفریبی جهان فیزیکی مشخص میشود و اکثر مردم، ناخواسته او را شریک خدای یکتا در پرستش میکنند. این اژدها با هرج و مرج ارتباط دارد که به سیل آب تشبیه میشود چون آب برای بشر سودمند ولی بینظمی آن مضر است. مردوخ بعل خالق، تهاموت اژدهای آبی را کشت و از بدن آن جهان را خلق کرد. حئا که مردوخ را به وجود آورده بود جانشین تهاموت مادینه بر پهنه ی آبی شد و در غرب به نام های پوزیدون و تریتون معروف گردید. او بود که با حمایت از تجارت دریایی، تمدن ما را گسترش داد. بدین ترتیب، نشستن ایزد نرینه در جایگاه الهه ی خلقت یا جهان فیزیکی، در حکم مادینه شدن او نیز هست. در تطبیق این ایزد با یهوه خدای مذهب یهودی-مسیحی که به شیر و خر نامبردار میگردد تصویر لاماشتو جن ماده به دست می آید که زنی با سر شیر و سوار بر خر است و از یک پستناش یک سگ، و از پستان دیگرش موجودی خوک مانند شیر میخورند. درواقع بدن زنانه در حکم زمین یا جهان فیزیکی به عنوان بدن خدا است. بدن در مرکز است مثل آب که از آن بخار به وجود می آید و بخار به صورت گاز است. کلمه ی gas با کلمه ی ghost به معنی روح مرتبط است چون گاز مثل روح نادیدنی است. لغت gas درابتدا برای آتش نادیدنی استفاده میشد که همان اثیر است. بدین ترتیب آتش از آب برمیخیزد، نور از تاریکی و خلقت روحانی از تحولات جهان فیزیکی. لاماشتو بنا بر بعضی نسخه های کتاب عبری "رازیل"، باعث مرگ زن زائو و نوزادان میشد و این کنایه ای از مخالفت خداوند مادینه شده با خلقت نوین است. همین زائوکشی و نوزادکشی را به لیلیت جن ماده نیز نسبت داده اند. لیلیت نیز متهم است که با یهوه ازدواج کرده و بر اداره ی جهان توسط او تاثیرات منفی نهاده است. بدین ترتیب لیلیت را نیز میتوان جنبه ی مونث یهوه دانست. هم لیلیت و هم لاماشتو جلوه هایی از عیشتار دانسته شده اند که همان بانوی بابل یا بابالون است. پایان یافتن دوران او توسط یهوه با پایان یافتن عصر تیتان ها توسط زئوس بازآفرینی میشود. لغت teitan در یونانی به معنی جن و شیطان است و عدد ابجد آن:
T=300
+
E=5
+
I=10
+
T=300
+
A=1
+
N=50
است که در مجموع میشود: 666، یعنی عدد آنتی کریست یا دجال در آخرالزمان، که نشان میدهد آینده فقط با بازگشت تیتان ها یا شیاطین تحت رهبری بانوی بابل رقم خواهد خورد، مسئله ای که میتوان آن را به زایندگی نوین خدا از طریق قوم برگزیده اش تعبیر کرد. زایندگی قوم برگزیده یعنی این که این قوم از طرف خدا در زمین تغییراتی ایجاد میکنند که در حکم یک آفرینش ایزدی است. اگر قوم برگزیده به لیلیت همسر یهوه اقتدا کنند در این آفرینندگی سهم ایفا میکنند و اینجاست که لیلیت که تهاموت سابق است تبدیل به لیدی لیبرتی میشود:
“satan and dinasurs”: john frank: hxmokha: 13/12/2017


















انگلیسی ها نیز دچار این حس برگزیدگی بودند و این حس را بیشتر، پیوریتن ها به آنها القا کرده بودند. آنها ادعا میکردند چون کلیسای رم به خدا خیانت میکرده و انگلستان با پروتستان شدن علیه آن شوریده، پس اکنون کلیسای انگلستان مقر راستین خدا است و پادشاه انگلستان که رئیس کلیسای ملی است، تنها جانشین برحق خدا روی زمین است و انگلستان رسالتی الهی برای فتح جهان زیر نام عیسی مسیح دارد. پیوریتن را معمولا به پاکدین ترجمه میکنند اما اصل این کلمه از ریشه ی purifie به معنی شستن است. درواقع انگلستان داشته بخشی از سنت مسیحی را در خود پاک میکرده ازآنرو که دیگر به آن باور نداشته است. چون کلیسای رم میخواست با فقیر نگه داشتن مردم، آنها را به سعادت در آن دنیا برساند، حالا مردم که دیگر صداقت کلیسای کاتولیک را باور نداشتند میخواستند به سعادت در این دنیا برسند و این مثل بازگشت از سختگیری یهودی به الهه ی بابل یعنی عیشتار بود که همان لیبرتاس یا لیدی لیبرتی است. این دیدگاه با انگلیسی ها به امریکا رفت و ازاینرو است که لیبرتاس با همان هویت ونوس یا عیشتار را کشیش های کلیساهای اپیسکوپولیان و پرسبیتری در امریکا چهره کردند و این زمینه ای برای تبدیل او به نماد ملی امریکا شد هرچند این با واکنش منفی جریان های دیگری مواجه میشد که به این نحله های مسیحی، اصطلاح "عیشتاریسم" را اطلاق میکردند. بعضی از منتقدان، حتی عیشتاریست ها را در راهی که برگزیده بودند، بیشتر پیرو خود کلیسای کاتولیک خائن رم میدیدند. لیبرتاس یا عیشتار، دهنده ی پول به مردم تلقی میشد و امریکا نیز به عنوان جانشین خدا بر روی زمین، باید مسیحیت را در پول پرستی و ریخت و پاش مادی به اثبات میرساند همینطور در جنگ طلبی و انواع و اقسام فسق و فجور جنسی که کلیسا و کشیش هایش به بابلی های پیرو عیشتار نسبت میدادند کمااینکه به روایت پیتر واگنر، یکی از مهمترین دلایل رشد روحیه ی ارتشی مردانه و هرچه جنسی تر شدن زنان در امریکا، پشتوانه ی حمایت گروه هایی از کشیش ها از این جریانات بود که همگی به لیدی لیبرتی و نظرکردگی امریکا بر اثر او باور داشتند:
“ishtarism coming out of the closet in American churches”: r.a.coombes: bibliotecapleyades.net
اتفاقی نیست که با وجود آن که جهان را گرد میدانند و مفهوم غرب جهان در آن معنی ندارد، و باز با وجود آن که سابقا اروپا غرب جهان بود و امریکا نسبت به آن باید شرق تلقی میشد، ولی همواره امریکا را غرب جهان در نظر میگیرند. چون استقرار لیدی لیبرتی در آن، منوط به قرار گرفتن او در غرب است. این هم بر اساس برابری لیدی لیبرتی با الهه ی هیولایی است که همانطورکه دیدیم در فرم خشکی زیش تبدیل به گاو شده بود. یکی از نام های قبطی این گاو ماده، mehur بود که در اروپا موراس نام گرفت و در کوهستانی در غرب جهان موسوم به کوهستان گاو مستقر شد و خدایی شیرگون با سر آدم موسوم به هارماخیس به دنیا آورد. این هارماخیس، فرم یونانی شده ی هارماخو یا هورس دو افق است که سوار بر دو تمساح به جای دو افق طلوع و غروب ترسیم میشد. این دو تمساح، جانشینان دو ماهی صورت فلکی حوت هستند که مسیح در ابتدای عصر آن –تخمین زده شده به حدود دو هزار سال پیش- به دنیا آمده است. این دو تمساح، همان خرافو یا شیر دوگانه یعنی دو شیر دو افق هستند که با فرض جزیره بودن خشکی وسط دریا، حالت دریایی به خود گرفته و به درندگان آبی متشبه به تمساح تبدیل شده اند. قرار است هر دو افق، به جهان زیرینی راه داشته باشند که از نظرها ناپدید است و دوزخی است که تمساح ها در آن، در هورس متحد میشوند. مسلما یکی از آنها مثل افق طلوع، به جهان دیدنی سرک میکشد و یکی مثل افق غروب، همه چیز را در ما ناپدید میکند و اینها هنوز در ارتباط با الهه ی گاوند. بنابراین اگر بخواهیم شکل گاومانند آنها را شناسایی کنیم به ازیریس مجسم به ورزاو آپیس میرسیم که پس از مقتول شدن، به شکل هورس از نو از ایزیس گاوآسا متولد شد. هورس، گوساله ای است در ارتباط با ورزاو ازیریس که نماینده ی عصر ثور (صورت فلکی ورزاو) است و در عصر بعدی یعنی عصر حمل یا قوچ، ازیریس جای به یهوه ی قوچ میدهد و هورس جای به بره ی خدا عیسی مسیح که قربانی آغاز عصر پس از خود یعنی عصر حوت، و در مقام هارماخو معنا دهنده به آن عصر است. ازیریس پس از مقتول شدن، حاکم جهان مردگان میشود و هورس به جای او حاکم جهان ما. پس ازیریس تمساح متمایل به جهان مخفی است و هورس تمساح نمایان. اولی نماد جاودانگی است و دومی نماد زمان و اسارت در زمان، درست مثل خدای خورشید که در هر ماهی از سال، شکل صورت فلکی آن ماه را به خود میگیرد و صفاتش پیرو زمان است. آغاز زمان، از "خرو" یا "کار" رقم خورد که دروازه ای بود به "نتر کار" یا جهان مردگان. خرو با قاهره تطبیق میشد که «بابل مصر» بود یعنی محلی که مصریان، آن را همان بابل تورات میدانستند. بابل یعنی دروازه ی خدا. قاهره نیز دروازه ای به جهان اثیری خدایان بود. 7 قدرت ایزدی موسوم به 7 روح زمین، ازآنجا بر دنیا جاری میشدند. این 7 روح دقیقا در افسانه های کلدانی در بابل عراق نیز شناخته شده بودند. آنها به سبب ارتباط با جاودانگی، به آب های حیات مربوط میشدند و آب های حیات در زیر زمین توسط اژدهایان یا تمساح ها و دیگر مخلوقات هولناک آبزی از دسترسی آدمیزاد به آنها محافظت میشدند. آنها به سبب ارتباط با تاریکی، به جهان غرب راه داشتند و خداوند هارماخو ی اسفنکس یا شیر-انسان، آنها را در وجود خود نمایندگی میکرد. سر انسانی این خداوند متوجه شرق و قلمرو انسان بود و دمش در غرب قرار داشت. پس دم شیر که شبیه مار و اژدها است در مقام هیولای مادینه ی نخستین، مادینه است و در غرب جای دارد درحالیکه تنه ی اسفنکس، نرینه است و سر به نظم این جهانی میساید:
Ancient Egypt: Gerald massey: cosimoclassics: 2007: p236-240
اگر قلمرو غربی الهه را همزمان در غرب و شرق جهان شناخته شده ی موسوم به بر قدیم –مجموع اروپا و آسیا و افریقا- بسنجیم، در هر دو طرف، قاره ی امریکا را خواهیم یافت و در صورت گرد فرض کردن زمین و قرار دادن بر قدیم در روی آن، امریکا برابر با جهان زیرین خواهد شد. پس آنجا به لحاظ اسطوره ای، جهان اثیری و قلمرو خدایان است و جایی است که در آن، بینظمی کردن جایز است درحالیکه میتواند و اصلا موظف است نظم را از قلمرو خود بر جهان شناخته شده تحمیل کند. خودش لیلیت است و تهاموت و دنیای شیطانی، ولی دیگران را تابع یهوه میکند و نظم خداییش هم در هر مملکتی یک شکل است: به بعضی فساد و کفر و بی ایمانی ارزانی میدارد و به بعضی دیگر، القاعده و داعش و دالایی لاما؛ بستگی دارد "زمان" از او چه انتظاری داشته باشد؟ شما که فکر نمیکنید امریکای سرخپوستان، خودش این وظایف را به خودش داده باشد؟! نه امریکا از خودش اراده ای در پذیرش این مطالب داشته و نه امریکایی ها. از آنها فقط یک کار برمی آمد و آن این که عفریته ی میهنی را به جای گاو و تمساح و اسب آبی و کرگدن، زن زیبا تجسم کنند و در الهه های خرد یعنی ستارگان سینما و آواز و عرصه ی فرهنگی اتز سراسر جهان تکثیر کنند تا لیبرالیسم باخوسی که امریکا در جهان تبلیغ میکرد به جای وحشتناکی، پذیرنده باشد. ولی خود این ستارگان، در ذات خود عفریته نیستند و انسانند. به همین خاطر است که شکیرا برای برحق تصویر کردن خود، در کسوت مادری دلسوز ظاهر میشود و پیکه را یک مرد بوالهوس تصویر میکند که مسئولیت پدریش را فدای لذت های زودگذر میکند.