دانلود کتاب "شغال و جن ماده"

تالیف: پویا جفاکش

فهرست:

بخش اول: بازگشت اسدالله خان- بخش دوم: جادوی اجنهبخش سوم:دروازه ای رو به گذشته - بخش چهارم: دوزخ، جنها و آدم فضایی ها

بخشی از کتاب:

"گل سرخ"، عید بهاری سرزمین افغانستان بوده که امروزه بیشتر تحت عنوان ایرانیش "نوروز" شناخته میشود. به نظر افغانهای قدیم، در آمدن گلها در آغاز بهار، جشن سالیانه ی طبیعت به مناسبت سالگرد شکست اجنه و پیروانشان در افغانستان از سلیمان نبی است. برخی هم آن را سالگرد پیروزی لشکریان اسلام بر کفار در کشور میدانستند. هرچند اسلام و سلیمان لغتا هردو از ریشه ی سالم و سلامت هستند. افسانه های مسلمانان هند، اطلاعات بیشتری درباره ی این مطالب به ما میدهند: بعد از این که به فرموده ی قرآن، اجنه با رواج جادو سبب جدایی بین زن و شوهران شدند، سلیمان بر آنها خشم گرفت و آنها را اسیر کرد ولی قبیله ای از جن ها موسوم به جندری ها که فرمانروایشان «زار» نام داشت، در منطقه ی "نتری کبیر" (افریقای شرقی) بین رود نیل و ساحل اقیانوس هند، به واسطه ی دریا و صحاری صعب العبور، از حمله ی سلیمان در امان ماندند ولی از فتنه گری خود دست نکشیدند. "هستات" دختر زار که به ازدواج غسان فرمانروای قحطانیان در جنوب عربستان درآمده، در بین آن قوم به نام "فوتیما" شناخته میشد، پسر خود "شمر یرعش" را که جانشین پدر شده بود، علیه سلیمان برانگیخت ولی به اذن خداوند، سلیمان پیروز شد و خاندان قحطانی به شرق گریختند، از سرزمین کوهستانی جبال (عراق عجم) گذشتند و وارد کشور "فرخار" شدند. اهالی این کشور، قبایل اسب سوار و دامدار تاتار بودند ولی از حکومت شهر "لاداخ" در غرب هرات اطاعت میکردند که رهبرانشان آثاری از تمدن عراق و شوش را به شرقیان نشان داده آنها را مجذوب خود کرده بدین ترتیب دامنه ی قدرت خود را تا جیحون و کابل و تبت گسترده بودند. ولی لشکریان جنی که در خدمت ملکه فوتیما بودند، جادوی رعب انگیزتری داشتند و ازاینرو قحطانیان به راحتی اختیار آنجا را در دست گرفتند. سپس حین تجارت با جنوب، کلنی های هاراپا و ساندربان و دکن را در هند برساختند که به ضمیمه شدن بخش وسیعی از آن سرزمین به فرخار و تاسیس کشور جدیدی به نام "دیوستان" (به معنی سرزمین اجنه) انجامید. اگرچه جندری ها جن آتشین بودند، اما جن های آبزی موسوم به "مرید" را هم که از خشم سلیمان گریخته بودند، ماوا داده در آبهای دیوستان ساکن کردند ولی ایزد اصلی مملکت، شیر بالدار بود که تجسم خورشید منبع آتشهای زمینی به شمار می آمد. بااین همه، ازدواج جن ها با آدمیان و پیدایش موجودات دورگه، به مرور از قدرت جادوی آنان کاست و سرانجام با قتل رستم آخرین فرمانروای قحطانی دیوستان در جنگ با سلیمان، آن مملکت از هم گسسته شد و اندکی بعد به تسخیر سلیمان درآمد. اما بدعتهایی که جن ها نهاده بودند، بعدا از دیوستان به سراسر دنیا منتشر شد...

دانلود کتاب "شغال و جن ماده"

دانلود کتاب"سعدی پشت دسکتاب(پل گذشته برای گذر آینده)" [نسخه ی به روز شده]

نویسنده: پویا جفاکش

متنی که در دست دارید، نسخه ی به روز شده ی کتاب "سعدی پشت دسکتاب است که چندسال پیش، آن را بر کتابناک گذاشته بودم و به سبب انتقاداتی که در گذر سالها بر آن پیدا کرده بودم، اکنون تغییراتی بر آن اعمال کرده ام.منظور از اسمگذاری این کتاب، رساندن این مفهوم است که بتوانیم خوبی های عصر قدیم (سنتهایی چون اشعار سعدی) را به لطف تکنولوژی جدید (مثل کامپیوتر) پابرجاتر کنیم. احیانا اگر کسانی دوست دارند بدانند نسخه ی قبلی "سعدی پشت دسکتاب" چگونه بوده و چه تغییراتی در آن اعمال کرده ام میتوانند آن را همچنان در کتابناک بیابند.

فهرست عناوین:

مقدمه-فصل اول:کاه کشی در جاده ی کعبه-کابوسهایی از ماقبل تاریخ-تمدنهای لجوج-بیداری ایران-انقلاب مشروطه-کسروی و ضرورت برخورد نقادانه با غرب-اراده و قدرت در راه مدینه ی فاضله-افسون جدید-فصل دوم:ما و دیگران-درسهای میرزا احمق-دروازه ی جهنم-در حاشیه ی مرداب-مولانا و سارکوزی-اصول امریکایی-مسئله ی اسرائیل-تناسخ هیولا-حقوق بشر مظلوم-گل و تفنگ-من و طه حسین-فصل سوم:شرق غربی؛غرب شرقی-کالاگانی و سروان هود-جادوی پکن و آبشخور فالون-نقش و نگار شرق-مرز بی نگهبان است-فصل چهارم:هویت و دردسرهایش-وقتی هویت کهنه می شود-هویت در شرق اسلامی-هویت نزد یهود-هویت در چین-هویت در شبه قاره ی هند-هویت در انتیل-هویت در امارات-ایرانی در جستجوی هویتی شاخص-اسلام منهای طالبانیسم-زمین منقسم،آسمان یکپارچه-فصل پنجم:میراث زنده-حکمت هرمس-شاعر زندگی-زنان مردساز-کشتی خرافات-آفرینش مداوم-موخره:بابلی و عرب-کتابنامه

دانلود "سعدی پشت دسکتاب (پل گذشته برای گذر آینده)"

گناهی که خدا هرگز نمیبخشد

نویسنده: پویا جفاکش

اخیرا در مسابقات سوال و جواب نیاکو، گروه دوستان من در جواب به این سوال که «بدترین گناهان که خدا هرگز نمیبخشد کدام گناه است؟» پاسخ غلطی دادند.پاسخ آنها قتل بود.اما مجری مسابقه این پاسخ را رد کرد.مجری سپس از تماشاگران خواست تا پاسخ بدهند.اما پاسخهای آنها همگی غلط بود.پاسخ درست،"شرک" بود.این پاسخ چنان از نظر دوستان شکستخورده ی من بی منطق به نظر میرسید که وقتی از جلسه خارج شدند، همه اش درباره ی این بحث میکردند که کدام مغز معیوبی چنین حدیثی به ذهنش رسیده است؟ چیزی که دوستانم در ابتدا نمیدانستند این بود که این، فرمایش آیه ای از قرآن است:

« إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا » (النساء، 48)

ترجمه: "بى ‏ترديد خداوند اين را كه براى او شريك قرار داده شود نمى ‏آمرزد و غير آن (يا گناهان فروتر از آن) را براى هر كس كه بخواهد مى‏آمرزد و هر كه به خدا شرك ورزد حقّا كه گناهى بزرگ را افترا بسته است."

البته شرک در قرآن لزوما آن مفهومی که ما در شرع فعلی اسلامی از آن برداشت میکنیم یعنی چندخداپرستی را ندارد.شرک یعنی شریک قائل شدن برای خدا.هرچیزی که تو آن را به اندازه ی خدا مهم بدانی به طوری که به خاطر آن حاضر باشی قوانین خدا را زیر پا بگذاری، در تو مصداق شرک را به وجود می آورد: مثل مادیات، زن، دوست ناباب،؛ فرزند ناخلف... قتل هم وقتی روی میدهد که تو به خاطر چیزی زمینی شخصی را بکشی.وقتی این معنی را برای دوستانم گفتم، دوستم رامین گفت: «فرض کنیم طرف برای رضای خدا آدم بکشد.مثل کاری که اسرائیلیها در فلسطین و داعش در سوریه میکنند.آیا اینجا قتل بزرگتر از شرک نیست؟»

سوال قابل تاملی است: تا حالا این به ذهنم نرسیده بود.امروز پاسخ را در سوره ی غافر یافتم.به طور دقیق در آیه ی12:که در جواب شکایت اهل دوزخ از عذابشان میفرماید:

ذَلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَإِن يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ

"این عذاب بدان سبب است که چون خدا را به یکتایی می خواندند شما انکارمی کردید، و اگر برای او شریکی قرار می دادند شما به آن شریک ایمان می آوردید پس ، فرمان ، فرمان خدای بلند مرتبه بزرگ است"

این آیه میگوید مردم اکثرا وقتی خدا را میخواهند که شریکی زمینی هم برایش باشد.در ادامه وقتی صحبت داستان موسی میرسد میفهمیم منظور از شریک چیست آنجا که در آیه ی 25 درباره ی فرعونیان میگوید:

فَلَمَّا جَاءهُم بِالْحَقِّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاء الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ وَاسْتَحْيُوا نِسَاءهُمْ وَمَا كَيْدُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ

"چون دین حق را از جانب ما بر آنها عرضه داشت ، گفتند: پسران کسانی راکه به او ایمان آورده اند بکشید و زنانشان را زنده بگذارید و حیله سازی کافران جز در طریق تباهی نباشد"

در ادبیات عرفانی، منظور از پسر، روح، و منظور از زن، جسمانیات است.

برای این که منظورم را متوجه شوید، داستان انفعال "چو انلای" در مقابل مائو را بازگو میکنم.چو انلای اولین نخست وزیر چین، کمونیستی درستکار و مردی معتدل بود.او و همسرش هرگز بچه دار نشدند اما بسیاری از فرزندان شهدای انقلاب را به فرزندی پذیرفتند.چو انلای سیاستمداری حرفه ای و همان کسی بود که توانست چین را از منجلاب انقلاب فرهنگی و "جهش بزرگ به پیش" نجات دهد.برعکس مائو که دشمن سرسخت تعالیم کنفسیوس و سنتهای چینی بود، چوانلای به سنت اهمیت میداد و کنفسیوس را میستود.پس چطور چنین کسی اجازه ی به وجود آمدن کیش شخصیت مائو را که آن همه فاجعه برای چین به وجود آورد داد؟

خانم tsaoi wing-mui یکی از معدود کسانی است که جرئت کرده به این سوال پاسخ دهد.وی در کتاب «زندگی عاطفی پنهان چو انلای» با آوردن اسنادی نشان میدهد که چو انلای در دوره ی دانشجویی، با همکلاسیشli fujing که دو سال از خودش جوانتر بوده، رابطه ی عشقی داشته است.با توجه به این که کمونیسم به عشق بین دو همجنس به چشم یک نوع زندگی بورژوایی نگاه میکرده، مائو نقطه ضعفی ار چو داشته که میتوانسته با بهره برداری از آن، چو را وادار به سکوت در مقابل اعمال خود کند.پس چو به عنوان یک کمونیست، از برخوردن به انگ ریاکاری میترسیده است.

پروفسور ربکا کارل زندگینامه نویس مائو در این که این نظریه درست باشد مطمئن نیست.وی در مصاحبه با نیویورک تایمز (29دسامبر2015) میگوید همجنسگرایی مرد-مرد و حتی زن-زن در چین امر رایج و معمولی بوده و هست و بعید به نظر میرسد افشای این مسئله،میتوانسته دشمنی خلق را با چو بر انگیخته باشد.تا جایی که من متوجه شدم با وجود این که کتاب خانم "سائویی" در چین ممنوع الانتشار است، اما چینی هایی که چیزهایی درباره ی آن شنیده اند، حتی بیش از پیش با چو انلای همدل شده اند چون به نظرشان او یک کمونیست بیروح نبوده و نور عشق در دلش تابان بوده است.اما آیا اگر در کوران انقلاب فرهنگی این مسئله یا هر انگ احتمالی دیگری که از دست مائو برمی آمد، به چو انلای اصابت میکرد، شانسی برای او باقی میماند؟ مائو چین را از یکی از سیاهترین دورانهای تاریخش بیرون آورده و به مردم چین زندگی آبرومندانه و غرور بخشیده بود، و از سوی دیگر، با از بین بردن سنتها ، روح انسانی را در آنها کشته، درنده خویی شگفت انگیز دوره ی انقلاب فرهنگی را پدید آورده بود.به عبارت دیگر، "پسر" شان را کشته و "زن" شان را زنده گذاشته بود.مائو شریکی برای خدا، و حتی نه، یک خدای مجسم بود.سیاستمداران میانه رویی مثل چو انلای در مقابل او شانسی نداشتند.

آیا جواب اعتراض رامین ، وجود جریانی مشابه در خاورمیانه ی کنونی نیست؟کسانی که به اسم خدا، پیروان ادیان دیگر را آزار و بیخانمان میکنند، چنان به جای خدا نشستند که میتوانند به نمایندگی از خدا، قوانین خدا را نقض کنند.آیا برای پیروان ساده لوح این فرعونهای جدید، شرکی بالاتر از اطاعت کورکورانه از اینان، قابل تصور است؟اگر خوب به موضوع توجه کنیم، معلوممان میشود که شرک، واقعا مادر همه ی خلافها است.این، شرک است که سبب قتل و دزدی و نفی بلد و دیگر گناهان میشود.میشود.پس اگرچه در ابتدا غریب به نظر میرسد، ولی سوال مزبور در مسابقه، پاسخ درستی داشته است.

چو انلای در جوانی

خانم سائویی و کتابش درباره ی چو انلای

نقاشی دیواری که "بنکسی" در انتقاد از دیوار بین اسرائیل و فلسطین کشیده است.

پیرزن فلسطینی که یهودیان اسرائیلی او را از خانه اش به زور بیرون کردند، هنوز کلید خانه اش را با خود دارد.

هویت کره ای و آغاز تاریخ آن کشور (آیا جومونگ وجود داشت؟)

نویسنده: پویا جفاکش

کره شبه جزیره ای است که پس از پایان استعمار ژاپن در 1945 توسط قدرتهای بزرگ به دو کشور مجزا و متخاصم تبدیل شد.آنجا برای دهه ها تا قبل از این که با وسایل الکترونیکی و مراکز جراحی پلاستیکش شهرت یابد، سرزمینی ناشناخته بود.اما امروز اصرار دارد خود را تمدنی ریشه دار و متمایز نشان دهد.با این که سوداگری با تاریخ ، در سراسر جهان امر رایجی است اما در کره ی جنوبی به همان اندازه ی ایران،سیاسی-مذهبی است بی آن که اصلا حکومت مذهبی ای در آن کشور سر کار باشد.نگرانی ها بیشتر از جنس ایران قبل از انقلاب است: یعنی مقابله با سنتزدایی ای که حکومت عامل آن دانسته شده است.در یک سو "سینوئیست" ها (چین گرا ها) ی سنت پرست تلاش میکنند تا کره را به یک "چین کلاسیک کوچک" برگردانند و در سوی دیگر، ناسیونالیستهای افراطی از طریق درامهای به ظاهر تاریخی و سوء استفاده از زیبارویان (بازیگرانی جوان با فیزیک به شدت جراحی و دستکاری شده) به مبارزه علیه گروه اول اقدام میکنند.سریال "افسانه ی جومونگ" که به جز کشورهای آسیای شرقی تنها در معدودی کشور چون ایران و امریکا و ترکیه پخش شده، مانیفیست این عده دانسته شده است.اگرچه بخش اعظم جذابیتش نزد خانمهای خانه دار ایرانی، همان سنتهای خانوادگی سنتی چینی در این فیلم به شدت ضدچینی بوده است.

بر اساس این فیلم تخیلی، "جومونگ" بنیانگذار سلسله ی افسانه ای "گوگوریو" با بیرون کردن چینی ها از خاک کره، پادشاهی قدیمی "جوسیون" (چوسان) را احیا کرده است.شورش جومونگ در کره ی شمالی و متحد شدن او با قبایل کره ی جنوبی علیه امپراطوری هان (حکومت وقت چین) این بدبینی را به وجود آورده بود که این فیلم دارد مردم کره ی شمالی را به پیوستن به کره ی جنوبی و دوری گزیدن از چینی ها تشویق میکند.در اواسط قرن بیستم، کشف پادگان چینی "لیلانگ" در نزدیکی پیونگ یانگ، تسخیر کره توسط چینی ها در زمان سلسله ی هان را ثابت کرد (باستانشناسان برآنند که جز ناحیه ی کشف شده با جمعیت چینی، بقیه ی کره ی شمالی جولانگاه بدویان دامپرور بوده است).البته افسانه های کره ای در کتاب "سامگوک ساگی" چیزی از نبرد جومونگ با چینی ها نمیگویند."جوسیون" نام سلسله ای است که پیش از اشغال کره توسط ژاپنیها در 1910 بر آن شبه جزیره حکومت میکرد.تاریخ به شدت جعلی کره بر آن است که این سلسله نام خود را از قدیمی ترین سلسله ی حاکم بر این کشور گرفته است.البته نام فعلی کشور یعنی "کوریو" (کره) از نام سلسه ای که پیشتر و در روزگار مغول بر آن حکومت میرانده و اندکی پس از سقوط حکومت مغولها در چین (سلسله ی یوآن)، به دست سلسله ی جوسیون برانداخته شده می آید.

kim un hoe در کتاب "a countery is like the body, history is like the soul” سعی کرده تا راه سومی برای حل معضل منشا کره ای ها ارائه دهد.وی در بخش دوم از فصل هفتم کتاب فوق عنوان میکند که اسامی و نامجاهای زیر، که برای طرفداران درامهای کره ای و آشنایان با تاریخ چین آشنا هستند و در تاریخ سنتی کره هویتهای مجزایی دارند همگی اشاره به یک قوم خاصند و با بررسی تغییرات ممکن واج ها به یکدیگر، همگی تلفظ های متفاوت از یک کلمه اند:

1-sushen (از نامهای قدیمی کره در منابع چینی)، جوسیون Joseon ،

2- jurchen :قومی بربر که در قرن 12میلادی بر شمال چین حکومت میکردند و به دست چنگیزخان مغول برانداخته شدند.

3- تنغوت :قومی بربر که همزمان با جورچن ها بر نواحی غربی چین حکومت میکردند و تبتی ها از آنها هویت گرفته اند.آنها نیز به تصرف چنگیزخان درآمدند.

4-مغول (مون-گول) که بزرگترین امپراطوری تاریخ را در قرن 13میلادی ایجاد کردند و چین و کره در تصرف آنان بود.

5- منچو یا منچور :که استان شمال شرقی چین یعنی منچوری از آنها نام دارد و دانشمندان در این که آنها اعقاب جورچنهایند اتفاق نظر دارند.آخرین سلسله ی امپراطوران چین یعنی چینگ از این قوم بودند.

6-مالگال malgal :قبیله ای قدرتمند در کره ی شمالی که جومونگ با آنها جنگید.

7- ووجی ، اوکجیو (اوکچه) ، باکجیو (پاکچه) و بویو که نام پادشاهی های افسانه ای کره اند.

8-موهیول :نوه ی جومونگ در سامگوک ساگی

9-سیلا (شیلا): یکی از سه پادشاهی حاضر در شبه جزیره ی کره در قرن هفتم میلادی که به ادعای کتاب سامگوک ساگی با همدستی چینی ها دو پادشاهی دیگر (گوگوریو و پاکچه) را نابود میکند.میدانیم که بازار کره ای ها در چین، "شیلا بنگ" (بازار شیلا) نامیده میشد.[بزرگترین تجارت کره ای ها در چین، گیاه دارویی "جین سینگ" بود که اعراب بدان "غریب" (quraib) میگفتند.]

نویسنده معتقد است تمام اینان نشانگر قوم "گائولی" هستند:قبایلی آلتایی تبار که در منطقه ای به وسعت مغولستان و شبه جزیره ی کره میزیستند و وارثان فرهنگ باستانی "هونگ شان" در شمال شرقی چین بودند.این قبایل چه به لحاظ اسمی و چه به لحاظ ژنتیکی و چه به لحاظ زبانی، وابسته به قبایل "سیانبی" هستند که در اواخر سلسله ی هان، با شکست دادن شیونگنو ها، مغولستان و نواحی ای از چین را به تسخیر خود درآوردند.(هان ها نام سیانبی را به گونه ای اوانگاری و تلفظ کرده اند که به معنی !دزدان جدید" به نظر برسد.اما احتملا نام اصلی به معنی فرمانروایان شمال بوده است.) نام کشور "گوریو" (کره) تلفظی از نام گائولی است.پیشوند گو/وو/مو که در آغاز بعضی اسامی فوق ظاهر شده، به مفهوم درخشش(خورشید) و سروری است [به مانند گوگ در ترکی].پس مغول یعنی "گائولی های سرور" یا "سروران گائولی ها".جزء "گو" که به مانند "مو" تلفظ دیگری از "وو" است، همین معنی را برای کلمه ی گوگوریو به وجود می آورد.نویسنده از قول چندین متخصص چینی،ژاپنی و کره ای تاریخ شرق آسیا گوشزد میکند که گوگوریو نه نام یک سلسله بلکه عنوانی کلی است که چینی ها برای نامیدن مردم کره به کار میبردند.چسبیدن کره به منچوری، برای کره چاره ای جز آلتایی تبار بودن اکثر مردمش باقی نمیگذاشت.

نویسنده حتی معتقد است چیزی شبیه به "موکو" که تلفظی دیگر از مغول و منچو بوده است، به کلمه ی چینی wei به معنی شمال چسبیده و از این ترکیب نام قوم "ییماق" به دست آمده است.قوم اخیر همان خاندان "یاماتو" هستند که ژاپن را فتح میکنند و هنوز هم در حال حکومت بر آن هستند.دلیل شباهت زبانهای کره ای و ژاپنی نیز همین است.

من میخواهم از این هم پیشتر بروم.میدانیم که نام اصلی جومونگ، "دانگ میونگ" بوده و پس از مرگ به "چومو وانگ" یعنی پادشاهی که در ماه چومو متولد شده (از کلمه ی چینی "وانگ" به معنی شاه) مشهور شده است.میونگ ظاهرا از همان ریشه ی کلمات مغول،منچو و ییماق است.اما دانگ چطور؟ چینی ها به رهبران قوم جورچن dong میگفتند.پس دانگ میونگ یعنی رهبر مغولها.

در اینجا به نتیجه ی جالبی میرسیم: کره ای ها و ژاپنی ها علیرغم تمام دشمنی و کینه ای که نسبت به هم دارند بسیار به هم شبیهند:چه به لحاظ پیشرفتهای الکترونیکی و صنعتی، و چه به لحاظ تاریخسازی ناسیونالیستی به حد افراطی (چندی پیش روزنامه های ژاپن فاش کردند که یک باستانشناس ژاپنی در دوره ی فعالیت خود، به تنهایی بیش از 40سایت باستانشناسی جعلی در ژاپن "اختراع" کرده بود). اما بزرگترین شباهت این پینوکیوهای پیشرفته ی عصر ما در این است که هر دو از نسل قبایل مغولند: مردمانی که حتی امروزه هم در چادر میزیند و اقتصاد شهرهای معدود کشوری که نام آنها را بر خود دارد (مغولستان) در دست چینی های هان است.پس یک چیز مشخص است: اصل و نسب هیچ ملت یا قومی، برتری عقلی آن را اثبات نمیکند.هرکسی که الان متمدن و پیشرفته است،معنیش این نیست که هزاران سال تمدن دارد.این که برخی کشورها در طول تاریخ گاهی پیشرو و گاهی پسرو بوده اند به مسائل متعددی برمیگردد که نیاز به برسی تاریخی درست و به جا دارد؛ امری که از پس تاریخپرستی ناسیونالیستی بر نمی آید.

چی یو chi you رهبر قبایلی وحشی که بنابر افسانه های چینی در جنگ با "هوانگ تی" امپراطور_پیغمبر چینی کشته شد.بسیاری از کره ای ها، چی یو را جد بزرگ مردم کره میدانند.

نواحی ظهور اقوام مرتبط با نژاد زرد:ناحیه ی مشخص شده به "پروتو التایی" پیدایش اجداد شیونگنوها (ترکزبانان) و مغولها و کره ای ها را نشان میدهد.

امپراطوری هان

صفحه ی مربوط به فتح چین توسط منچوها در کتاب "تمدن چین باستان: گذری بر تاریخ 5000ساله" نوشته ی والتر فلمر و ترجمه ی فرزانه کریمی

کره ای ها در دوران استعمار ژاپن: در عکس دوم مراسم عروسی، و در عکس سوم خدایان آنها را میبینید.

تیم فوتبال کره ی شمالی در نخستین سالهای تشکیل این کشور

ظاهر عمومی کره ای ها

کره ای ها پیش و پس از جراحی زیبایی

انیمه های ژاپنی:الگوی جوانان کره ای برای جراحی زیبایی

ظاهر قهرمانان در درامهای شبه تاریخی کره ای

کنفسیوس (معلم اخلاق چینی) در یک نقاشی کره ای

کتاب "پادشاهی کنفسیوسی در کره" در خصوص چینی مآبی کره در قرن 18 است.

هرساله در سالروز تولد کنفسیوس، بسیاری از کره ای ها برای زیارت به چین بخصوص پکن و شاندونگ میروند.

مراسم sukjon (قربانی برای کنفسیوس) در sunji: کره ای ها برای ادای این مراسم مذهبی، لباسهای سنتی میپوشند.

کاریکاتوریست کره ای در این تصویرگری، نارضایتی روح کنفسیوس از مردم امروز را مجسم کرده است.

درام کره ای "سجونگ کبیر" (در میانه ی تصویر) با فیلم سینمایی چینی مشهور "کنفسیوس" مقایسه شده است.سجونگ پادشاه کره ای قرن 15م یک ادیب کنفسیوسی بود.منتقدان مدعیند نویسندگان این درام، سعی کرده اند با تصویرکردن سجونگ در قالب مدلی کره ای از کنفسیوس، ناسیونالیسم کره را به شیوه ی اخلاقی، چینی کنند.

مطالب مرتبط:

آغاز و پایان عصر نوین (قسمت اول)

حضور میترائیسم در ژاپن و یک باب مفتوحه ی فلسفی

نویسنده: پویا جفاکش

اخیرا در مسجد و در آستانه ی اذان مغرب شاهد صحنه ی عجیبی بودم.مردی روحانی از در درآمد و با آدمهای داخل مسجد دست داد.ازجمله با مردی که در کنار من بود.مرد سلام و احوالپرسی بسیار چاق و چله ای را به همراه ابراز ارادت شدید نثار "حاج آقا" کرد و به محض این که روحانی رفت، مرد فحش بسیار رکیکی نثار او کرد.در دلم گفتم : «نه به آن چاپلوسیت و نه به این فحشت».دیدن این صحنه در مسجد خانه ی اسلام بسیار زننده به نظر میرسد.چون اسلام از ما انتظار صداقت و راستگویی و دوری از ریاکاری دارد.اما چه میتوان کرد؟ به قول مولانا:انسان امروزی:

مرغ جانش موش شد سوراخجو/چون شنید از گربگان او عرجوا

[انسان در این بیت به پرنده ای تشبیه شده که باید هنگام خطر از زمین پرواز کند (عروج معنوی در گریز از پلیدی دنیا) ولی چون گربه به او میگوید "پرواز کن" و او به درستی فهمیده گربه دشمنش است، برخلاف دستور درست گربه عمل میکند و به مانند موش حقیری به درون سوراخی میپرد و در آنجا زندانی گربه میشود.]

اما درحالیکه صداقت از ایران تقریبا رخت بربسته است، عده ای در ژاپن، اصل دین ایرانی را صداقت معرفی میکنند.از همان اواخر قرن 19 که درهای ژاپن به روی دنیا باز شد دین های ایرانی به ژاپن معرفی شدند.اولین آنها زرتشتی گری و بهایی گری بودند که اتفاقا معرفان هیچکدام ایرانی نبودند.ورود زرتشتی گری نتیجه ی تجارت تریاک بود چون عاملان اصلی تجارت تریاک، خاندانهای ثروتمند زرتشتی هند بودند.بهایی گری نیز توسط بهایی های اروپایی تبار و ژاپنی های غربگرا مطرح شد.با این حال، زرتشتی گری جز در نام گرفتن شرکت "مزدا موتورز" (به دلیل شباهت نام "ماتسودا" بنیانگذار این شرکت با خدای بزرگ زردشتی) تاثیر چندانی بر ژاپن ننهاد و تبلیغ بهایی گری نیز در ژاپن درست به مانند مورد کره ی جنوبی با نتیجه ی درخوری مواجه نشد.

اما موج اخیرنوعی میترائیسم است که در سال 2005 توسط یک ایرانی به نام "دکتر جمشیدی" به ژاپن معرفی شده است.این موج بخشی از جریان نئوپاگانیسم ایرانی است که توسط منوچهر جمالی پایه گذاری شده و به کیش سیمرغی شهرت دارد.میترائیسم ژاپنی خانه ی کیش سیمرغی را در محدوده ی چین، مغولستان،سیبری،آسیای مرکزی،کشمیر، شمال هند،پاکستان،افغانستان، ایران، کردستان،قفقاز و اروپای شرقی قرار میدهد و معتقد است میترائیسم شاخه ای از این کیش است که در میتانی در شمال عراق پدید آمده است.با این حال، میترائیسم ژاپنی ترکیبی از بودیسم شرق دور به ویژه بودیسم ذن با کیشهای ایرانی چون شیعه،یزیدی،یارسانی،بهایی و مانوی است.میترای ژاپنی تضادی با خدای اسلام ندارد و حتی هفت حرف کلمه ی "بسم الله" را با هفت مرحله ی آیین میترا مقایسه میکند.

دلیل موجهی وجود دارد که میترائیست های ژاپنی، میترا خدای خورشید را سمبل فرقه ی خود کرده اند.آنها نه تنها با این همانی میترای ایرانی و مئیتریه ی بودایی (به ژاپنی: میروکو) معتقدند بلکه در نوشته های خود، به ارتباط جویی بین بودا خدای ژاپنی و میترا خدای ایرانی از طریق فرقه ی مانوی اقدام میکنند.ازجمله اسناد آنها برخی نوشته های مسیحی کلاسیک همچون کتاب actaarchelal است که بنا بر سنت به قرن چهارم میلادی نسبت داده میشود.در این کتاب آمده که شخصی به نام اسکیتیانوس که اهل اسکیتیه ولی اصالتا عرب بود،پس از سالها مطالعه در اسکندریه در فلسطین درگذشت.شاگرد او شخصی به نام terebinthus بود که به بابل رفت و خود را بودا نامید.تنها پیرو او پیرزنی بود که پس از مرگ آن پیرزن، کتابهای بودا به دست برده ی پیرزن به نام corbicius افتاد و او با خواندن آنها دانشمند شد و خود را مانی نامید.[میدانیم که میترا خدایی محوری در مانویت است.]

این فرقه همچنین به دو متن مانوی ترکی از تورفان اشاره میکنند که در آنها اصطلاح میترا-بودا به کار رفته و بنابراین میترا با بودا برابر خوانده شده است.همسانی خدای ژاپنی و خدای ایرانی میتواند استقبال از نئوپاگانیسم ایرانی را در ژاپن قوت بخشد.

(ر.ک. Manichaeism_Esoteric_Buddhism_and_Oriental_Theosophy_V1: masato tojo:p4-5:Mithra.world.coocan.jp )

میترائیست های ژاپنی کلمه ی میترا را به مفهوم هندی آن یعنی "دوست" برداشت میکنند و با مهر فارسی برابر مینهند.ازجمله وردهای فارسی آنها این است: "الله مهر است" که معنی میکنند به:"خدا دوستی و محبت است".این مفهوم نیز به نظر مانوی میرسد.یکی از درجات کیش مانی، "صدیق" به معنی دوست عنوان شده است."کرتیر" موبد سنگدل ساسانی و پایه گذار واقعی زرتشتی گری(قرن سوم میلادی) ، در یکی از کتیبه های خود از سرکوبی فرقه های دینی ازجمله "زندیق" ها سخن میراند که از دید امروزی ها معمولا زندیق معادل مانوی در نظر گرفته میشود.برخی صاحبنظران ازجمله مرحوم دهخدا کلمه ی زندیق را تغییریافته ی صدیق میدانند.اگر چنین باشد صداقت و راستی از ابتدا در مانویت به شدت مطرح بوده واگر هم کیش مانی بعدا از کیش مندایی مشتق شده باشد این مفهوم را از مندایی گری به ارث برده است.لازم به ذکر است که کلمه ی صدیق و مصدر آن "صدق" (درستی و راستی) از نام "سوتخ" یا "ست" (شیث) خدای آسیایی تبار مصری بر می آید.در فرانسه ی قدیم نوعی کیش جادوگری کاتولیک موسوم به "فرهنگ مرگ فرانسوی" وجود داشت که متعلق به فرقه ای به نام "فرزندان ست" بود و از ترکیب میتراپرستی با آیین عشای ربانی سیاه پدید آمده بود و بعدا در نیواورلئان امریکا ریشه دوانید.اگرچه درباره ی این فرقه چیز زیادی نمیدانم ولی ظاهرا دراینجا ارتباطی بین ست و میترا قابل ردیابی است.

با این همه محبت و دوستی خداوند نسبت به بشر در میترائیسم ژاپنی بیش از آنی است که در ایران حالیه دیده میشود.امروزه در ایران جهنم محل سوختن ابدی گناهکاران در آتش است.اما در میترائیسم ژاپنی، انسان بدکار پس از مرگ،بسته به میزان جرائمش مدتی در جهنم با شدائدی به درجات متفاوت مجازات میشود و سپس بسته به شرایط، در جسمی جدید تناسخ یافته،دوباره متولد میشود تا فرصت جدیدی به او داده شود.به نظر من، این مفهوم برگرفته از دوزخ چینی ها است.چینی ها به ده دوزخ اعتقاد دارند که هریک را شاه-قاضی ای است و درجات متفاوتی از عذاب در آنها برقرار است.یک شاه-قاضی دیگر پس از مرگ افراد، درباره ی آنها قضاوت میکند و تصمیم میگیرد که هرکدام پس از مرگ به کدام دوزخ و برای چه مدت فرستاده شوند.پس از این که مدت عذاب متوفی به پایان رسید یک شاه-قاضی دوازدهم پیدا میشود که بررسی میکند شخص اکنون در چگونه جسمی تجسد یابد تا فرصت دوباره به او داده شود.

به نظر میرسد پذیرش نظریه ی کیش سیمرغ پروفسور جمالی، و عنوان کردن این مطلب که کیش میترا و دینهای چینی هر دو منشا گرفته از کیش سیمرغند این فرصت را به دست میترائیسم ژاپنی داده که بخشهای نادانسته ی آیین قدیم ایرانی را از اعتقادات شرق دور استخراج کند.

شاید تکیه بر دوستی و راستی به عنوان پایه ی مرام ایرانی در دوره ی بی مرام کنونی کار ارزش مداری به نظر برسد.اما آیا میتوان در جهانی اینچنین مشحون از بیعدالتی با همه راستی ورزید؟آیا نباید برای جنگ با ناراستی،با عده ای از انسانها خصومت ورزید؟ به نظر من باید برای رسیدن به پاسخ، داستان بودا را کامل بررسی کرد: گئوتمه بودا شاهزاده ای از طبقه ی جنگجویان بود که کاخ خود را ترک گفت و زهد پیشه کرد.بدین ترتیب بودا دو دوره دارد:دوره ی جهد مادی و دوره ی بیتفاوتی نسبت به مادیات.خود او ترکیب این دوحالت است.این سه موجودیت تثلیث بودایی آکالا-آوالوکیتشوارا-مانجوشری را میسازند.این تثلیث بر اساس تثلیث خدایان سلوکی کوماگن در بین النهرین پایه ی بودیسم گردیده اند که عبارتند از:

1»سرور بزرگ: زئوس مزتوس

2»خدای دانش:آپولو-میترا-هلیوس-هرمس

3»خدای جنگجو:هراکلس-آرس-آرتاگنس

این سه حالت به ترتیب با سه دین ابراهیمی اسلام(حنیف)،مسیحیت و یهودیت مقایسه شده اند.از این رو مدل اسلامی بودا، "ابراهیم ادهم" (پادشاه افسانه ای بلخ که مرتاضی در پیش گرفت) نام از ابراهیم پدر سه دین مزبور دارد.ابراهیم ادهم در هندوئیسم برهما-آتما نام گرفت که که با دو اقنوم خود –ویشنو و شیوا- به نوبه ی خود تثلیث خدایان هندو را تشکیل داد چنانکه همسر برهما یعنی سرسواتی همنام با همسر مانجوشری است.

خدای جنگجوی تثلیث بودایی، آکالا به معنی بیحرکت است.نام چینی او بودونگ به همان معنا است که در ژاپنی "فودو" تلفظ میشود و خدای محبوب یاکوزاها است."آکیرا فودو" قهرمان سری انیمه-مانگاهای تهوع آور devilman نام از این خدا دارد.او را در هندی "واجراپانی" یعنی دارنده ی آذرخش هم میخوانند چون او خدایی است خشمگین و جنگجو که بیانگر دوران مقابله ی بودا با دیوان و شیاطین است چنانکه در صحنه ای که ناگاها (خدایان مارگون) به سمت بودا جلب میشوند او همچون پرنده ای مارخوار از بودا محافظت میکند؛ولی با این حال واجراپانی یک آکالا یعنی بیحرکت است: به این معنی که مانند حیوانات درگیر جنگیدن با محیط اطرافش است و به عنوان یک انسان از حد آنچه ارسطو "حیوان ناطق" مینامد فراتر نرفته است.حرکت او وقتی اتفاق می افتد که به گونه ی آوالوکیتشوارا خدای دوجنسی تکامل یابد و بین دو نیروی مردانگی و زنانگی یعنی پذیرش و مقاومت به تعادل برسد و در این حالت است که میگوییم بودا (روشنبین) شده است: این همان مرحله ی میترا(هرمس) خدای دانش کوماگن است.از این رو است که بودا در هنر شرق دور حالت دوجنسی دارد و باز از این رو است که میترا نیز در مجسمه ها و تصاویر عتیق، همواره مردی زن نما است و این حالت اخیر، در هنر رنسانس مغربزمین مظهر زیبایی تلقی میشود.کلمه ی beauty به معنی زیبا احتمالا از کلمات بودا و بت می آید و بی تردید مفهوم خداگونگی دارد.همین زیبایی روحانی است که در دوره ی متاخر زندگی انسان دانا به او جذابیت و حس آرامش میبخشد و دوران جهد و تلاش نخستین او را دارای اعتبار میکند.پس بودا یا میترا درستکار و مخالف ریاکاری است اما باید کلیت افسانه ی او را مورد توجه قرار داد و نباید در نقطه ای خاص متوقف شد.چه وقت است که دست از مجاهدت میکشیم؟ وقتی که در برخورد با میترا یا شمس تبریزی به این مرحله ی اسرارآمیز از دیوان شمس مولانا برسیم:

سر فروکرد از فلک آن ماه روی سیمتن

آستین را می فشاند در اشارت سوی من

همچو چشم کشتگان چشمان من حیران او

وز شراب عشق او این جان من بی‌خویشتن

زیر جعد زلف مشکش صد قیامت را مقام

در صفای صحن رویش آفت هر مرد و زن

مرغ جان اندر قفس می کند پر و بال خویش

تا قفس را بشکند اندر هوای آن شکن

از فلک آمد همایی بر سر من سایه کرد

من فغان کردم که دور از پیش آن خوب ختن

در سخن آمد همای و گفت بی‌روزی کسی

کز سعادت می گریزی ای شقی ممتحن

گفتمش آخر حجابی در میان ما و دوست

من جمال دوست خواهم کو است مر جان را سکن

آن همای از بس تعجب سوی آن مه بنگرید

از من او دیوانه تر شد در جمالش مفتتن

میر مست و خواجه مست و روح مست و جسم مست

از خداوند شمس دین آن شاه تبریز و زمن

هما نوعی کرکس است که از استخوان تغذیه میکند و در اروپا به کرکس استخوان شکن مشهور است.اجداد ما معتقد بودند اگر سایه اش روی سر کسی بیفتد او بسیار سعادتمند میشود.اما شاعر غزل بالا زمانی که سایه ی هما بر او افتاده به تنها چیزی که فکر میکند این است که نور شمس (خورشید) دیگر به او نمیرسد.وقتی اسان به این مرحله برسد، دوران پیش از روشنبینی برای او بی اهمیت میشود.اما برای اطرافیانش این دوران تازه مهم جلوه میکند.

تاریخ اسلام در نقطه ی صفر

پویا جفاکش

یک وبلاگنویس چینی به نام wei wu در فروم 215k.comمینویسد: اروپایی ها در قرن 13 با کاغذ چینی که با آن به واسطه ی مسلمانان آشنایی یافته بودند، به جعل کتابهای کلاسیک یونانی اقدام نمودند و پس از این تاریخسازی برای خود، بیشرمانه مسلمانان را بیفرهنگ خواندند.توضیح این که پیش از ورود کاغذ از چین به خاورمیانه احتمالا در قرن هشتم میلادی، در خاورمیانه و اروپا مردم بر پوست و پاپیروس مینوشتند که هیچ کدام قابلیت تبدیل شدن به کتابی بزرگ را ندارند (کلمه ی paper در انگلیسی از همان ریشه ی پاپیروس است).تولید کاغذ در ایتالیا در قرن 14،در آلمان در قرن 16، و در بریتانیا در قرن 17 بومی شد.البته آنها پیش از این از حدود قرن 12،از مسلمانان کاغذ خریداری میکردند.کتابهای جعلی یونان باستان تنها چند اسم و گزارش کوتاه از قلمروهای بیزانس و عرب هستند که در اروپا حاشیه های بزرگتر از متن یافته اند.در میان گزارشهای اولیه، ازجمله لیستهای پادشاهان مصر باستان(منسوب به مانتو) و پادشاهان کلده (منسوب به بروسوس) بودند که در کتابی منسوب به اوزیبیوس اولین تمدنهای جهان عنوان شدند.از این دو، مصر با توجه به این که معابد و اهرامش موجود بودند بهترین گزینه برای آغاز تمدن دروغین یونان و اروپا بود.ناپلئون در سال 1798 با فتح مصر، بنیاد مصرشناسی را بنا نهاد که بعدا توسط انگلیسیها دنبال شد.ولی ناپلئون (که گاها متهم میشود طی اولین بازسازی بناهای رومی در پایتخت دوم خود رم،معماری رم باستان را بیش از بازسازی، اختراع کرد) بخصوص به دلیل فراماسون بودنش با ناباوری ناظران روبرو شد. در آن زمان معدود نواحی آباد شرق نزدیک شامل استانبول،قاهره و شهر تازه ساخت اصفهان میشدند و هیچکس نمیتوانست باور کند بومیان آنجا قادر به ساخت بناهای عظیم بوده باشند.در شرایطی که چینشناسی با اقبال مواجه بود ادعا میشد که تمدن در اروپا و خاورمیانه همان تمدن چینی است که در قرن 13 همراه با تهاجم مغول به غرب رسیده است و داستانهای تورات و انجیل و قرآن هم نمیتوانند قدیمی تر از قرن 11 باشند (برخی حتی این ادیان را نتیجه ی ترکیب کنفسیوسیسم چینی با جادوگری خشن قبایل سکایی همسایه ی چین که بعدا خاورمیانه را فتح کردند میدانستند).اهرام مصر نیز خلف اهرام چینی [که امروزه به سلسله های ژو،چین و هان منسوبند] هستند.برخی ناپلئون را که به شخصیت امپراطور باستانی "چین شی هوآنگ دی" علاقه ی ویژه داشت متهم میکردند که توصیف مقبره ی آن امپراطور در گزارش سیما چی ین را به مصر ماورائیش تسری داده است و حتی میخواهد خودش هم در مصر مقبره ای شبیه آن امپراطور داشته باشد.میگفتند ناپلئون یک مشاور مرموز چینی دارد که مصر ماسونی ناپلئون را شبیه تمدن چینی های هان درست کرده است؛داستانهای حول شخصیت چمپلیون (اولین خوانشگر زبان مصر باستان) را غیرواقعی و افسانه ای ارزیابی میکردند.مجسمه های مصری را تقلیدی از مجسمه های "دونهوانگ" در چین میخواندند و حتی عنوان میکردند که چشمهای نقاشی های منسوب به مصر شبیه چشمهای کشیده و بادامی چینی ها است.اما بزرگترین سوالشان این بود: چرا هیچ اثری از این مصر و بابل افسانه ای باقی نمانده درحالیکه چین هنوز وجود دارد؟(جالب این که این ایده ها در خود چین چندان پذیرفته شده نیستند.با توجه به گواهی دانشمندان غربی بر شباهت زبانهای سومری و چینی،قدمت داشتن تمدن خاورمیانه برای اثبات قدمت چین –که تا پیش از سلسله ی چینگ، کمتر گزارشی از او در جهان وجود داشت- حیاتی است).

به نظر میرسد استعمارگران اروپایی خود را برای چنین جوی آماده کرده بودند و برای همین درحالیکه علوم ارسطویی به واسطه ی اشرافیت ونیز و علوم افلاطونی به واسطه ی تمپلرها هر دو از منابع اسلامی به اروپا رسیده بودند در عمل سهم اسلام را انکار کردند و ترجیح دادند خود را از طریق یونانیان دروغین وارث شرق بخوانند چون خود میدانستند کسی باورش نمیشود که مسلمانها بهره ای از تمدن داشته باشند(1).در اینجا خوب است دوباره به همان فروم چینی ارجاع دهیم جایی که یکی از اعضا نوشت اروپایی ها خیلی باهوشند چون درست در همان زمانی که مردم چین استخوان نوشته های باستانی سلسله ی شانگ را به عنوان داروی طب سنتی میخوردند،اروپایی ها طوری برای خود تاریخ جعل کردند که همه باورشان شد.البته به نظر من باور کردن تاریخ جعلی اروپا بیشتر از آن رو بود که کلیت علمی آنها آنقدر خیره کننده بود که هرچه بگویند باور کنیم.برای فهم موضوع کافی است تاریخنویسی اروپا را با تاریخنویسی اسلامی مقایسه کنیم:

به نظر آناتولی فومنکو و برخی دیگر از محققین، تاریخنویسی و ادبیات پردازی اسلامی به عثمانی های غز تبار برمیگردد که قلمرو مسیحی روم شرقی را فتح کردند و به تقلید از مسیحیان برای خود تاریخ و ادبیات جعل کردند و از خود الگویی به جای نهادند که توسط صفویه و گورکانیان هند دنبال شد.دو شخصیت محمد پیامبر و سلطان محمود غزنوی، کلیدی ترین شخصیتها در این تاریخسازی بودند که دو روی تقریبا مشابه سلطان محمد فاتح (سلطان عثمانی و فاتح قستنطنیه) را نمایندگی میکردند.مطابق افسانه ها،محمد پیامبر و محمود ترک هر دو بتشکن بودند و هر دو ثروت،و زنان و معشوقه های فراوان داشتند؛دولتهایشان (مضری و غزنوی) فاتحان دولت پارس (ساسانیان برای مضری ها، و سامانیان برای غزنوی ها) بودند و تمدن را از عجمهای پارس آموختند به مانند عثمانی ها که از تازیکهای رومی آموختند (البته فتح پارس به عنوان یک غایت، آرزوی عثمانی برای غلبه بر ایران صفوی را هم نشان میدهد)؛همچنین هر دو دولت (مضری و غزنوی) در اثر آلوده شدن به تن آسانی و فساد بیگانگان (عجم و تازیک) منحرف و نابود شدند.تنها راه نجات از سرنوشتی مشابه، اقتدا به محمد و محمود است که یکی حاکم دینی مستبد معجزه گر، و دیگری مستبدی دیندار و حامی صوفیان معجزه گر بود.(2)پس این تاریخنویسی تنها دو راه پیش پای رعیت میگذارد: تشرع و تصوف.بدین معنی که اگر با حکومتی،متشرع میشوی و اگر علیه حکومتی، متصوفی گوشه نشین و بیتفاوت.اینچنین بود که خلفای عثمانی، هم به تحریک علما رصدخانه ی ملی را تعطیل میکردند و هم برخلاف میل علما، مولویه و بکتاشیه و دیگر صوفیان را مینواختند و هم ادبیات فارسی دشمنان ایرانیشان را توسعه میدادند.آن هم چه ادبیاتی؟:

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد!

(یعنی ای مردم!چنان به بدبختی هایی که خدا بر سرتان نازل میکند خو کنید که به مانند پروانه که با پای خود به آتش میدود و میسوزد صدایتان درنیاید و مثل بلبل،بدبختی های خود را به آواز بلند جار نزنید و کمی از روی خدا خجالت بکشید؛پذیرش عذاب و آزمایش الهی،نشانه ی عشق به خدا است!)

یا مثلا این یکی:

حافظ به خود نپوشید این خرقه ی می آلود

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

(یعنی حافظ خودش مسیرش را در زندگی انتخاب نکرد.خدا برایش انتخاب کرد.ای شیخی که ادعای پرهیزگاری داری و "ما" را محکوم میکنی!برو یقه ی خدا را بگیر![تبدیل شدنن حافظ در مصراع اول به "ما" در مصراع دوم نشان میدهد حافظ سخنگوی یک جریان است و نه یک شخصیت منفرد].)

[دو مثال بالا را عمدا از کتاب ادبیات دوره ی دبیرستان انتخاب کردم تا یادآوری کنم در چگونه فضای سیاسی ای بزرگ شده ایم.]

اصلا فکر فلسفی مدل اسلام عثمانی به نام خاندان سلجوقی است که دولت عثمانی از دل آن برآمد و بر آن ظفر یافت: امپراطوری ای که در قرن 12 همزمان با آغاز تاریخ اروپا پدید آمد و به سرعت فروپاشید اتفاقی که زمینه ی سیطره ی مغولها بر دنیای اسلام را فراهم آورد.آنها از نسل غزهایی یهودی بودند که در قرن دهم پس از شورش نافرجام علیه خزرها در روسیه به سمت قلمرو اسلامی تاختند؛این موضوع در کنار حاکمیت یافتن بعدی اسلام توسط مغولها در روسیه،یادآور فرار محمد پیامبر از مکه به مدینه و سپس فتح مکه توسط مسلمانان مدینه است.مغز متفکر اسلام سلجوقی چه کسی معرفی شده است؟محمد غزالی.اسمش محمد یعنی اسم پیامبر اسلام است.ولی لقبش غزالی است یعنی غزل میگوید،شعر میگوید،ادیب است.حرفش حرف علمی نیست.وقتی هم که کسی پیدا میشود و حرفهای علمی و فلسفی را (که احتمالا تنها سایه ای از علم و تمدن دورانهای عباسی و ابتدای مغولند) از قول دانشمندی واقعی یا خیالی بیان میکند،اسم آن دانشمند بلافاصله در تاریخ رسمی زیر عنوان یک کافر یا بددین فاسق فارس مثل ابن سینا یا خیام در می آید.اتفاقا این موضوع بهانه ای دست اسلامستیزان نقطوی و بکتاشی و دونمه داد تا با اغراق گویی درباره ی عظمت فارسیان،اسلام حکومتی را در مقابل آن کوچک کنند که همین بعدها زمینه ساز باور ناسیونالیسم فارس شد.

جهانبینی تاریخی اسلام، به هیچ جایی نرسید.جهانبینی غربی به راحتی جای آن را گرفت و آن را به ضد خودش تبدیل کرد چون علم غربی، غرب را محق تر از عثمانی و ایران و گورکانی جلوه میداد درحالیکه این حکومتهای فاسد شرقی خیلی وقت بود علم را به گوشه ای پرتاب کرده بودند و جلوه ی چندانی نزد مردم خود نداشتند.درست است که مردم دوست دارند دروغ بشنوند ولی باز هم ترجیح میدهند دروغی را باور کنند که ارزش باور کردن داشته باشد تا بیش از اندازه به آن چهارپای درازگوشی که اسمش بد در رفته، شبیه نباشند.

اما کشورهای مسلمان هنوز هم در علم چندان خودی نشان نداده اند و مغزهای بزرگ آنان (بخصوص ایران و عراق) اغلب در خدمت بیگانگانند.دلیل این خود کوچکبینی، تا اندازه ای وضعیت جغرافیایی است.خاورمیانه در حدود 1000سال است که با معضل گسترش خشکسالی مواجه است.علت فساد تمدن در اینجا،نابودی زراعت و دامداری و جنگهای داخلی ناشی از آن است.در این شرایط،اگر به فرهنگ خود دلبسته باشی قضاوقدری فکر میکنی و اگر با آن موافق نباشی،علیه آن میشوی.مصری ها ضرب المثلی دارند که میگوید: "انسانها از زمان وحشت دارند و از اهرام میترسند.". اهرام از دید مصریها یادگار فرعون فاسد قرآن هستند ولی فرانسوی های دشمن مصر و اسلام، این یادگارهای فساد را ارج مینهند چون نشاندهنده ی علم برترند:علم انسان علیه انسانهای دیگر.

این دستورالعمل امروز در خاورمیانه در حال اجرا است.مثلا ترکیه ی نوعثمانی خلیفه اردوغان را ببینید.با استفاده از تکنولوژی غربی، این قدر سد بر دجله و فرات بسته که بیش از احتیاج کشور آب در اختیار داشته باشد درحالیکه کشورهای پایین دست چون عراق و سوریه با مشکل شدید کمبود آب مواجهند و جنگهای داخلیشان نیز تا حدودی ناشی از همین است.ضمن این که طوفانهای گردوغبار که زندگی مردم خوزستان را درگیر مصیبت فراوان کرده است در اثر خشکیدن دجله و فرات و گسترش بیابانزایی در عراق ایجاد میشوند.ترکیه از این سدها برای باجگیری از کشورهای همسایه استفاده میکند.او حتی در کمال بیشرمی به ایران،سوریه،عراق،سعودی و حتی اسرائیل پیشنهاد فروش آب کرده است.ترکیه که با راه دادن جنگجویان قفقاز و آسیای میانه از مرزهای خود به مقر داعش در جنوب نقشی کلیدی در گسترش جنگهای وحشیانه ی عراق و سوریه داشته است، از نقش مهم خود در چانه زنی در پایان بخشیدن به جنگهای مزبور برای مطیع کردن حکومتهای ذلیل و فاسد منطقه در عدم اعتراض به اعمال ضد انسانیش استفاده کرده است:خلافت اسلامی منهای برادری اسلامی.آیا بستن راه آب بر برادر دینی همان کاری نبود که یزید بدنام کرده بود؟زمانی در درس ادبیات از قول سعدی شیرازی میخواندیم:

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی

شاید اگر این جملات زیبا در ادبیات اسلامی نبودند،امروز طغیان کردن علیه ارزشهای انسانی اینقدر روشنفکرانه و مدرن به نظر نمیرسید.

پینوشت:

1-این که چرا ناپلئون و دیگر حاکمان غربی اصرار دارند نسب فکری خود را به مصریها برسانند به درس آموزی شوالیه های تمپلر(پایه گذاران نظام بانکداری غرب) نزد اسماعیلیان سوریه در جنگهای صلیبی برمیگردد و حلقه ی مفقوده ی آن را میتوان قرنها بعد در ماجرای کشف آثار باستانی شبیه به بازمانده های معابد مصر باستان در زیر بنای اسلامی قرن سیزدهمی موسوم به مسجد حجاج پیدا کرد.احتمالا زمانی که صلاح الدین ایوبی مصر را میگشود دینهای باستانی آن هنوز وجود داشتند و آنگاه که ملازمان فاتح سنی یا جانشینانش، آنها را غیرقانونی خواندند،تقدس یکی از آن اماکن از فرعون به حجاج منتقل شد چون در باور مسلمانان، حجاج و فرعون هر دو به خشونت و خونریزی شهرت داشتند.امروزه حجاج ابن یوسف ثقفی (حاکم ایران و عراق در قرن هشتم میلادی) شخصیتی یکسره منفور است ولی در قرن13، احتمالا سرمایه گذاری حجاج برای جمع آوری قرآن به امر عبدالملک مروان،برای مصری ها شناخته شده بود.پیش از صلاح الدین،مصر مقر خلافت اسماعیلی بود که اسماعیلیان سوریه و ایران از آن منشعب شده و سپس راه خود را جدا کرده بودند پس تعالیم مصر باستان که در قرن 12 هنوز زنده بودند از طریق اینان به تمپلرها و از آنها به فراماسونها ازجمله ناپلئون رسیده بودند.گفتنی است صلاح الدین پیش از تاسیس سلسله ی ایوبی،خدمتگزار خاندان ترک آل زنگی بود که به دنبال فروپاشی امپراطوری سلجوقیان که در اوایل هزاره ی دوم از منطقه ی خراسان به آسیای غربی یورش برده بودند،در شامات قدرت یافته بودند.بعید نیست بودایی گری که خاندان بلخی برمکی (وزرای هارون الرشید) پیرو آن بودند نیز پیش از ظهور سلجوقیان همچنان دین غالب خراسان بزرگ بوده باشد (کلمه ی برمک معرب کلمه ی پرامیکا به معنی رئیس راهبان بودایی است).بعید نیست محمد بلخی معروف به مولانا مدلی نیمه بودایی از حضرت محمد بوده که در زمان تثبیت مدل تاریخ اسلامی در عصر عثمانی به گونه ی شصیتی مجزا مشخص شده باشد.

2_جالب این که در منظومه ی ورقه و گلشاه (نسخه ی فارسی عاشقانه ی عروه و عفرا) شاعر که عیوق خوانده شده خود را ممدوح ابوالقاسم محمود غازی خوانده که گفته میشود این شخص همان محمود غزنوی است.ابوالقاسم از القاب محمد پیامبر است.

کاغذ سازی در چین باستان

چمپلیون با رمزگشایی از نامهای دو فرعون توتموسس و رعموسس بنیاد خوانش خط مصر باستان را مینهد

تصویر نبرد شیر و گاو در یک بنای قرون وسطایی اروپایی که یاداور اثار باستانی مشابه از خاور نزدیک است

سکاها

سرباز شیونگنو در سمت راست و سرباز هان در سمت چپ - ممکن است بین نامهای شیونگنو و غزنوی ارتباطی باشد.توصیفات چینی های هان از شیونگنوها شبیه توصیفات تواریخ یونانی از سکاهای اروپا یا اسکیت ها است.

گزارش تخریب اثار باستانی خاور نزدیک در تلویزیون چین

عکسنوشته از کتاب داستانهای لافونتن،ترجمه ی احمد نفیسی:نشر تهران

آیا روسیه و چین دوستان ایران هستند؟ (قسمت دوم)

نویسنده: پویا جفاکش

لوتوس سفید بارها از طریق عوامل غربی خود موسوم به اژدهای سفید، موی دماغ ایلومیناتی شده است.اما آنجا که منافع دراز مدتش با منافع تاجرپیشگان ایلومیناتی همراستا باشد آنها با هم توافق خواهند کرد.سکولاریسم که این روزها در ایران علیه پدیده ی حکومت اسلامی تبلیغ میشود یکی از نقاط توافق است.از قرن 14میلادی که تاریخ چین از بستر نیمه اسطوره ای-نیمه تاریخی داستانهای پندآموز جدا میشود،چین بزرگترین نماینده ی سکولاریسم در جهان بوده است.این باور که اساس همه ی ادیان یکی است، به اتحاد "پنج دین" در چین برمیگردد.پنج دین عبارتند از: کنفسیوس،بودا،تائو، مسیحیت و اسلام که تحت حمایت "گوآن یو" (خدای جنگ و قهرمان افسانه ی سه برادر) به گسترش خود ادامه میدهند. (جالب این که مئیتریه گاها "جادوی پنج جهان" خوانده میشود.) سالها است گفته میشود که همه ی این ادیان یک چیز را میگویند بدون این که نظر پیروان این پنج دین در خود چین پرسیده شده باشد.بیشتر معترضین چینی به این تز بودایی ها هستند که هنوز نمیتوانند بفهمند چگونه میتوان بتپرستی بودایی را با بتشکنی پیامبر اسلام یکجا جمع کرد (کلمه ی بت که نزد ما به معنی خدای دروغین به کار میرود تلفظ دیگری از بودا است).با این حال، انتقاد اصلی نسبت به تائوئیسم ایراد میشود که ادعا میشود تمام این ادیان پیرو خدای آن یعنی تائو هستند.بواقع نیز این نظر تائویی ها است که همه ی موجودات از تائو تبعیت میکنند.اما نظریه های توطئه سر فتنه را از جایی دیگر میبینند.اتفاقا یکی از این نظریه ها در مقاله ی زیر:

Datokuo.pixnet.net: Talking about the relationship between consistent and last teaching, self-cultivation, Luojiao and Bailianism from the "no-born mother"

فارغ از درستی یا نادرستی آن تاحدودی میتواند نشان دهد حقه بازی ها چطور به طرف ما نشانه رفته اند.نویسنده ی مقاله در اینجا نظریه ی تائویی ها درباره ی این که بوداها خیالات بودایی هستند که از نظریه ی سه خورشید تائویی منشعب شده اند را وارونه کرده خود تائویی ها را محصول انحراف بودیسم در لوتوس سفید معرفی میکند.بیایید ببینیم حرفش چیست:

به نظر نویسنده،بودیسم در اساس، کیشی بیخدا بوده که در آسیای مرکزی در اثر ترکیب با کیشهای میترا (مئیتریه) و مانی، به شرک خاورمیانه آلوده شده و به همین شکل به چین داخل شده بدون این که درست فهمیده شود.ازجمله قصه ی "مادر بیتولد" در اثر نفهمیدن لقب "بی والدین" که به بودا آمیتابا (خدای مذکر) داده شده ایجاد شده است چون اگر آمیتابا مرد باشد نمیتواند بچه بزاید پس باید مونث باشد؛ و این اشتباه به صورت مادر نامیدن تائو در تائوئیسم تکرار میشود چون به عقیده ی نویسنده،بنیانگذار تائوئیسم درواقع، huang dehui از سلسله ی چینگ است که اجدادش از پیروان لوتوس سفید بودند.وی سه مکتب اصلی سلسله ی چینگ یعنی کنفسیوس، بودا و تائو را طرفداران مجزا شده ی سه جهان در عصر مینگ میخواند.سه جهان عبارتند از : litian (جهان آسمانی)، xiangtian (جهان مادی) و qitian (جهان روحانی) که دوتای آخر محکوم به فنا درحالیکه اولی به عنوان خانه ی مادر اثیری(تائو) جاودانه است.نویسنده تائوئیسم را کیش پیروان litian و آن را پیرو عقلگرایی سلسله های سونگ و مینگ و مغز متفکر آن zhu xi میداند که همان "تائو تونگ" یا پژوهش در تائو است و در غرب به جنبش نوکنفسیوسی شهرت دارد.[این فکر از نوشته های wang juei ناشی شده که کنفسیوسیسم را اولین به کاربرنده ی اصطلاح تائو به معنی طریقت میداند.بنابر برخی قرائن، wang fenzu نیز کنفسیوسیزم دوران سونگ را منشا تائوئیسم میدانست.]به نظر نویسنده litian یا ritian به معنی اتحاد آسمانی یا بهشت آزادی که انسان از آنجا می آید و پس از مرگ به همان برمیگردد چیزی اضافه از لذتهای دنیوی ندارد و از نگاه بودا که میگوید باید از لذتهای دنیوی آزاد شد نابخردانه است.

از فحوای سخنان نویسنده میتوان فهمید که او وحدت وجود تائوئیسم را به مفهوم خوشبینی ای متضاد با بدبینی بودیسم قرار داده است.از نظر اولی همه چیز آسمانی است و از دید دیگری همه چیز زمینی.نکته ی تناقض آمیزی در این سخنان هست که حرف اصلی من را در اینجا تشکیل میدهد و آن این که او وحدت وجود تائوئیسم را به "ژو شی" (1130 تا 1200م) رسانده است.

ژوشی فیلسوفی کنفسیوسی است که در دوره ی یوآن تفسیر او از "چهار کتاب" مبنای نظام آموزشی چین شد و پس از آن تمام مکاتب چینی از او متاثر بودند.وی توسعه دهنده ی نظریه ی "چانگ یی" (1033تا1108م) بود که معتقد بود اشیا از تراکم "چی" پدید می آیند ولی این "لی" آنها است که باعث میشود آنها (مثلا گل و سنگ) با هم فرق کنند.بدین ترتیب،چی،ماده و لی،جوهر است و لی همان تائویی است که بنابر کتاب تغییرات، «فراتر از شکل ها» است.به نظر چانگ یی،لی جاودانی است:نه از آن کم میشود و نه بر آن افزوده میشود.به نظر ژوشی،لی همه ی اشیا پیش از خلقت جهان موجود بوده است.او به برترین غایت (خدا) که همان "تای چی" است معتقد است و میگوید درحالیکه لی هرچیز، جزئی از این برترین غایت است،آن به تمامی نیز در تمام موجودات حضور دارد به مانند نور ماه که در دریاچه ها و رودخانه ها منعکس است بی آن که تقسیم شده باشد.برترین غایت،متحرک نیست ولی چون لی های حرکت(یانگ) و سکون (یین) از او ناشی میشوند محرک همه ی چیزها است.لی نمیتواند ایرادی داشته باشد هر ایرادی که هست از چی است.به گفته ی ژوشی: «آنها که یک چی شفاف دریافت میکنند درعداد فرزانگانی قرار دارند که در وجودشان طبیعت به سان مرواریدی در آب زلال خنک آرمیده است.اما آنها که چی تیره و تار دریافت میکنند در عداد احمق و منحط هایی قرار دارند که در وجودشان طبیعت به سان مرواریدی است که در آب گل آلود افتاده است».اینجا است که ژوشی میگوید: «آیین کنفسیوس حتی به مدت یک روز هم در جهان به موقع اجرا گذاشته نشد ولی در فراسوی دخالت انسانی، آن به طور جاودانی وجود دارد.» و «تائو متوقف نخواهد شد.آنچه متوقف میشود عمل به آن است.» [به عبارت خودمان:اسلام به ذات خود ندارد عیبی؛ هر عیب که هست از مسلمانی ما است.]به عقیده ی ژوشی، تحقیق در لی هیچ چیز عاید انسان نمیکند و باید طبیعت چی ها یا اشیا را کشف کرد و با کشف چی، آنچه در ورای آن است یعنی لی را کشف کرد تا «از راه آنچه داخل شکل ها است به ورای آنچه فراتر از شکل ها است برویم».اینها همه برای تمیز کردن مروارید است تا درخشندگی یابد.(تاریخ فلسفه ی چین:فانگ یو لان: ترجمه ی فرید جواهرکلام: نشر فرزان:1396:ص405-378).(1)

پس اساس فکر ژوشی بر تزکیه ی نفس است.ربط دادن این پروژه به تائوئیسم آن هم توسط یک وبلاگنویس معاصر چینی، برای پژوهنده ی ایرانی در صورتی که تنها از طریق منابع داخلی درباره ی تائوئیسم تحقیق کرده باشد عجیب خواهد بود.توضیح این که ما دو نوع تائوئیسم داریم:مذهب تائوئیسم و تائوئیسم فلسفی.آنچه مد نظر وبلاگنویس مزبور است مذهب تائوئیسم است که شباهت زیادی به اسلام دارد.تائوئیسم فلسفی همان جملات نامسئولانه ی تائوته چینگ و چوانگ تزو است که در کشور ما درست مثل مغربزمین فقط همانها تبلیغ میشوند.نویسنده ی بودایی چینی،در بودا عمقی فلسفی و متجددانه در نظر گرفته درحالیکه تائوئیسم را در متعارفترین حالتش در چین که با مدل ایرانی بسیار متفاوت است پی گرفته است.در چین شما برای جلب شدن به تائوئیسم دو حالت دارید: یا آدم لاابالی ای هستید که شخصیت خود را با تائوئیسم کلاسیک، فلسفی جلوه میدهید؛ و یا این که پژوهنده ای هستید که از طریق نوتائوئیسم –بخصوص "شیانگ شیو" و "کو شیانگ"- به آن جلب میشوید چون در تائوئیسم کلاسیک، کنفسیوس پژوهنده که قصد اصلاح جامعه را دارد مورد تحقیر و تمسخر قرار میگیرد اما در نوتائوئیسم کنفسیوس به عنوان کسی که از تمام مسائل بی اهمیت زندگی گذشته تا فقط هدفی ناخودخواهانه (آگاه کردن مردم) داشته باشد به عنوان آرمان خردمند تائویی ستایش میشود و این به مذاق پژوهنده ی راستین خوشایند است که خود را شبیه فرزانه ی اول ببیند: چیزهایی که برای همه مهمند برای پژوهنده مهم نیستند و چیزهایی که برای او مهمند برای دیگران مهم نیستند.ولی هیچ پژوهنده ای در ایران، چیزی از نوتائوئیسم نمیداند.

این مسئله جدای از یک اتفاق بزرگتر در ایران نیست.درحالیکه در تلویزیون ایران،احمقانه ترین شکل دین تبلیغ میشود،کتابهایی که در ایران نوشته یا ترجمه میشوند سرشار از مضامین شهوتپرستانه،کفرآمیز، جبرگرا و پوچگرایی هستند که جامعه را به دو دسته ی باسواد بیوجدان، و کمسواد زودباور تبدیل میکنند و این نتیجه ای جز وضع تاسفبار کنونی نداشته است.اینها مضامینی دیکته شده توسط مکتب فرانکفورتند یعنی همان نقطه ای که غرب و شرق در به ویرانی کشیدن دنیا در آن به توافق رسیدند.شرق به شکلی که به ایران وارد شده برای چینی معنایی ندارد.لوتوس سفید در دوران اشغال ژاپن در دهه ی چهل، چنان شخصیت چینی را برای رسیدن به هدف والا تعالی بخشید که آن اگرچه به پیروی از مارکسیسم (به جهانبینی مانوی مارکسیسم اشراف داشته باشید) ولی به هرحال تحت لوای مدلی از مئیتریه یعنی مائو برای رسیدن به هدف والا جانفشانی کرد.سکولاریسم چینی خیلی با مدل لاابالی ایرانیش فرق دارد.در دوره ی چینگ، بسیاری از قبایل بدوی امپراطوری روسیه از فشار آن کشور به چین پناه آوردند و پس از اندکی چنان در دفاع از مرزهای چین در مقابل دشمن از خودگذشتگی نشان دادند که روسها از درجه ی احساس چینی بودن اینها ابراز تعجب کردند.این قبایل حتی ادعا میکردند که از نسل muse ها هستند که تبار خود را به یک ملکه ی "شیونگ نو" به نام liling میرساندند و معتقد بودند با خاندان امپراطوران تانگ (دوران طلایی چین) بستگی دارند.چنین احساس تعلقی در ایرانیها نادر است.درواقع ایرانی اغلب به هیچ آرمانی اعتقاد ندارد.زمان جنگ ایران و عراق اینطور نبود ولی حالا اوضاع فرق میکند.گویا شرق و غرب در ویران کردن ایران به توافق رسیده اند.گاهی فکر میکنم مشکل بیش از "شعار" «نه شرقی نه غربی» در "واقعیت" «هم شرقی هم غربی» نهفته است.چند سال پیش، یک موزیک اجرای صحنه ی چینی با زیرنویس انگلیسی که توسط دو خواننده ی زن و دو خواننده ی مرد اجرا شد را میدیدم.ترانه ی زیبایی داشت که در آن به طور مرتب عبارت "آسیای ما" تکرار میشد.ترانه ای بود که نشان میداد چین کل آسیا را قلمرو خود میداند اما هنوز معلوم نیست که ایران منطقه ی معموری در آسیای آینده ی او باشد.

1-این جملات ژوشی درباره ی ماده ی کثیف با توجه به تاثیر او بر لوتوس سفید من را میترساند.اخیرا دوستم رامین برایم از فیلمی به نام "اونجرز" گفت که در آن، تیتانی به نام تانوس معتقد است جمعیت دنیا زیاد شده و باید بخش عظیمی از موجودات را کشت و اصلا دنیای جدیدی به وجود آورد.رامین به من گفت که فکر میکند حاکمان دنیا هم نظری مثل تانوس دارند؛ فقط معلوم نیست چرا مثل تانوس مردم را نمیکشند و راحت نمیکنند بلکه آنها را شکنجه ی روحی میکنند؟تنها پاسخی که به ذهنم رسید،ترانس هیومانیسم و اصلاح ژنتیکی نوع بشر بود؛یعنی ازبین بردن ژنهای ضعیف و به وجود آوردن انسان برتر طی آزمون های سخت.آیا این همان تصفیه ی چی(ماده) پس از شناختن آن نیست؟بعدا فهمیدم که گویا در صحنه ای از فیلم، تانوس در خیال خود،به همراه دخترخوانده اش که خود او را کشته،در کنار خیمه ای در دل طبیعت زیبا در آرامش و به دور از هیاهوی دنیای مدرن به سر میبرد:یک بهشت تائویی واقعی.آیا آینده ای که برای دنیا در نظر گرفته شده همین است؟

"شین چی جی" (سمت چپ) از دوستان "ژوشی" (سمت راست) بود و همواره او را میستود.شین چی جی 10سال از ژوشی کوچکتر بود.

مجسمه ای از ژوشی

لائوتزو:پیشوای افسانه ای تائوئیسم که سروده های تائو ته چینگ به او منسوب است.

بدویان ساکن بین کوه های تیان شان و کون لون که خود را از اعقاب قوم موسه میدانند.

مطالب مرتبط:

آیا روسیه و چین دوستان ایران هستند؟ (قسمت اول)

دانلود کتاب "یال سیاه شیر (تفکر ایرانی و اتحاد آسیایی)

جدال ببر و اژدها، و آسمان سرخ آخرالزمان

درباره ی فیلم سینمایی "قاتل اهلی"

ایران و پیشگویی دانیال

شیطانپرستی در چین باستان و مهمترین درس آن برای ایران (از شیطان هونگ شان تا مذهب تائوئیسم) تصوف خزری

درباره ی سریال چینی "افسانه ی سه برادر"

امریکایی مهربان و مجسمه ی آزادی

جملات مرموز پروفسور جمالی

آیا روسیه و چین دوستان ایران هستند؟ (قسمت اول)

نویسنده: پویا جفاکش

چندوقت پیش که آقای ولایتی به نمایندگی از ایران به روسیه رفته و پس از آن برخی روزنامه ها به احتمال وجود توافق "نفت دربرابر غذا و کالا" غرولندهایی دراینباره کرده بودند یک نفر میگفت روزنامه ی کیهان مقاله داده که اگر در اول انقلاب "شعار نه شرقی نه غربی" سر دادیم آن موقع روسیه ی پوتین نبود و شوروی بود و آن شعار حالا مصداق ندارد.نمیدانم طرف چقدر پیازداغ گزارش کیهان را به نفع شایعات اعصاب خردکن تلگرامی-ماهواره ای زیاد کرده بود ولی این روزها که صحبت از دریای خزر روسیه و خلیج فارس چین بالا گرفته همه دارند به همان شعار نه شرقی-نه غربی فکر میکنند.و من فکر میکنم گزارش کیهان رد گم کنی است.درست است که شوروی وجود ندارد ولی چین کمونیست هنوز هست.شوروی که خود محصول دخالتهای انگلستان در روسیه است از اول هم فقط برای تخریب مارکسیسم آمده بود.آن را فراموش کنید؛به مارکسیستهای خطرناکتری فکر کنید:"آنتونیو گرامشی" ایتالیایی و "جرج لوکاس" مجارستانی:این دو، تمدن غربی را بزرگترین سد راه مارکسیسم میدانستند.جمله ی معروف لوکاس در 1919 را شاید شنیده باشید: «چه کسی ما را از تمدن غربی نجات خواهد داد؟»گرامشی مسیحیت را شالوده و مقوم تمدن غربی میدانست.بعدا حلقه ی فرانکفورت دستورات این دو را به پیش میبرد.دو تن از اعضای این حلقه یعنی "تئودور آدورنو" و "ماکس هورکهایمر" مشاوران هالیوود بودند.آدورنو خود طراح اصلی موسیقی راک اندرول بود.میدانید که شوروی خود بخشی از تمدن غربی است.به همین دلیل گفته میشود اعضای حلقه ی فرانکفورت مائوئیست بودند.توجه داشته باشید که اندکی پس از مرگ استالین،تعداد موشکهای اتمی که شوروی به سمت چین نشانه گرفته بود از آنهایی که به سمت امریکا نشانه رفته بود بیشتر بود.حالا اما چطور؟آنها با هم رفیقند و البته معلوم است کدامشان خطرناکتر است: چندهفته پیش دکتر عباس میلانی در گفتگو با حسین حجازی عنوان کرد که روسیه آینده ای ندارد چون جز جاسوس بازی و خرابکاری و حکومت مافیایی برنامه ای برای خود تدوین نکرده است؛درحالیکه چین با تامل و حوصله به جلو می آید و بدبختانه هیچکدام از کشورهای غربی، رهبری خردمندانه ی آن را ندارند!چرا بدبختانه؟چون آقای میلانی به لیبرالیسم غرب علاقه مند است و از استبداد موفق چینی وحشت دارد.اما اینطور که من فهمیده ام این دو،دو روی یک سکه اند و برخلاف خوشبینی کیهان،درباره ی ایران با هم توافق دارند.

چین و مغربزمین هر دو بر پایه ی انجمنهای مخفی رشد کرده اند.موضوع درباره ی مغربزمین روشن تر است:pierleoniها خاندان بانکداران یهودی قدرتمند ایتالیا در قرن 12میلادی از اشرافیت یهودی بغداد ریشه گرفته بودند.این تاجران کارکشته که موقعیت خود را مدیون دادوستد بین اروپا و شرق اسلامی بودند،ایده های شرقی را تا حدی که به نفع پولپرستی خودشان باشد (مثلا ارسطوی دیونیسوسی ابن سینا را) به اروپا داخل کردند و نوعی اتحاد ناهمگون در جامعه ی موسوم به اشرافیت ونیز پدید آوردند چنان که از یک طرف اروپا در حال طبیعتزدایی بود و از یک طرف کسی از خودشان مثل سارپی سودای بازگشت به طبیعت را داشت.این گوناگونی البته این فایده را داشت که مردمی را که به کیش های سری اینها مظنون بودند سردرگم میکرد و مامور ونیزی ها به نام Giorgi یا zorzi توانست از این موضوع برای رواج شایعات و خرافات احمقانه درباره ی شیطانپرستی و کیمیاگری استفاده کند و این سبب شد تا مردم این جماعت را که اغلب تنها در چاپیدن دیگران با هم متفق بودند و عرفان برایشان تنها اخوتی برای در امان ماندن از زهر یکدیگر بود، خیلی همگون تر از آنچه که هستند در نظر بگیرند.این چنین شیطانپرستی غربی که به نام بدنامترین شعبه اش (ایلومیناتی باواریایی) "ایلومیناتی" خوانده میشود،شهرتی افسانه ای یافت طوری که مردم از مشابه شرقی آن یعنی انجمن "لوتوس سفید" (bailian)غافل شدند.علت این که کمتر کسی این اسم را شنیده این است که این انجمن چینی که گفته میشود پوتین در روسیه دستنشانده ی آن است اعضایی به مراتب هدفدارتر از ایلومیناتی غربی دارد.

Hui yuan (416-334م) را بانی bailianshe (جوامع لوتوس سفید) دانسته اند اما این maoziyuan بود که در میانه ی قرن 12میلادی، bailianzong (مدرسه ی لوتوس سفید) را با محوریت پرستش آمیتابا بودا به وجود آورد.در دوره ی حکومت مغولها بر چین (سلسله ی یوآن)، این دین و معابدش (با تثلیث بتهای آمیتابا،الهه گوآن یین و da-shi-zhi )گسترش یافتند.اما بعدا حکومت یوآن و این فرقه با هم دشمن شدند و چندین بار جنگیدند.در این زمان "مئیتریه" یا mi-le که "بودای آینده" است به مهمترین خدای اینان تبدیل شد.به خشونت گراییدن این فرقه ی پیرو آمیتابا نتیجه ی ترکیب اساس آن با کیش های مئیتریه و مانویت است.گفته میشود شورش faqing راهب در وی شمالی در قرن ششم میلادی با عنوان "بودای جدید" آغاز تکامل باورهای منجی گرایانه درباره ی مئیتریه در چین بوده است.bailianjiao خدای روشنایی مانویها را که علیه خدای تاریکی (شر) میجنگید همان مئیتریه میدانست.

پس از سقوط یوآن ها و تاسیس سلسله ی مینگ به دست جویوآن چانگ (از اعضای لوتوس سفید) مذهب مزبور در تمام استانهای چین منتشر شد.در دوران حکومت zhengde "مادر پیر بی تولد" که فرزندانش یعنی انسانها را حمایت میکند به محور این کیش بدل گردید.با سقوط سلسله ی مینگ و فتح چین به دست منچوها، انجمن لوتوس سفید زیرزمینی شد و علیه منچوها (سلسله ی چینگ) مبارزه میکرد.موفقترین شاخه ی فرقه در این زمان،xiantiandao (راه آسمان نخستین) بود که در قرن 17 در شاندونگ تاسیس گردید.از آنجا که شاندونگ محل تولد lou meng hong یا لوتزو (1527-1442) بنیانگذار "لودائو"(طریقت لو) بود،ایده ی سه خورشید لوئیسم به کانون باورهای اینان بدل گردید.سه خورشید نماینده ی سه عصرند و سه قهرمان را نشان میدهند که از سوی مادر اثیری برای نجات انسانها گسیل میشوند که عبارتند از خورشید سبز(بودا دیپانکارا)، خورشید سرخ (گئوتمه بودا) و خورشید سفید (بودا مئیتریه).نظریه ی سه خورشید اولین بار گویا در کتاب huangji jieguo boojuan (حدود 1430) مطرح شده است و ایده های شبیه آن در مدرسه ی تائویی hunyan (بینظمی اولیه) دیده میشود.مادر اثیری که الهگان شی وانگ مو،نووا و گوآن یین سه جلوه ی آن هستند معبود اصلی این فرقه بود و در معابد آن معمولا مجسمه ی سه خدا شامل مادر اثیری،مئیتریه و یک خدای انتخابی ( گوآن یو ،جی گونگ...) دیده میشد.

در اواخر قرن 19 ، yiguandao از طریقت آسمان نخستین منشعب شد که در دهه های 1930و 1940 قدرتمندترین مکتب در چین بود اما با به قدرت رسیدن کمونیستها به رهبری مائو که به خاطر بیرون راندن ژاپنیها محبوبیت زیادی داشتند، لوتوس سفید کلا زیرزمینی شد تا این که به تدریج در دولت چین نفوذ کرد و به زودی در ابعاد عظیمی در صحنه ی بین الملل خود را نشان داد.به طوری که چندی پیشPark Geun-hyeدولتمرد کره ی جنوبی از میزان قدرت آنها در کشورش ابراز وحشت کرد.مقر قدرتمندترین شاخه ی آنها به نام "اتحاد آسمانی" در شاندونگ است و مکتب "هشت سه خطی" هم در نواحی خاصی در جنوب یانگتسه اثر قوی ای نشان میدهد.با این حال هیچکس سعی در سرکوب آنها ندارد.چون در بعضی استانها حتی تا 90درصد قدرت ارتش دست آنها است و طرفهای قدرت در چین مجبور به مماشات با همند.پیش از لی هنگ جی، دو استاد فالون گونگ نیز لوتوسی های شاندونگ بودند.اگر فالون گونگ دوره ی لی سرکوب شد قطعا همه ی گروه ها (ازجمله لوتوس سفید) در تندروی او اتفاق نظر داشته اند.با این حال گفته میشود در جریان سرکوب فالون گونگ،لوتوس سفید بسیاری از اعضای فرقه را از تعقیب حکومت نجات دادند.لوتوس سفید با مافیای امریکا نیز روابط ویژه دارد که در سرمایه گذاری های خارجی گسترده در چین موثر بوده است.عوامل لوتوس سفید در سی سی تی وی نیز حضور دارند.

راهنمای ایدئولوژیک اینان،متنی غامض و مرموز منسوب به بودیساتوایی به نام jiu lian است که از طریق شخصیت مجعول دیگری به نام tai shang laojun (لائوتزو؟) میشناسیمش.تفسیری که از این متن شده،این است که دوران اول تاریخ که از فوشی و نووا (آدم و حوای چینی) شروع شده و تا آغاز سلسله ی جو در چین ادامه داشته است، همان دوران خورشید سبز است.دوران دوم یا خورشید سرخ از آغاز حکومت اخلاقیات در سلسله ی جو در بیش از سه هزار سال پیش شروع شده و تا انقلاب 1911 چین و سقوط امپراطوری ادامه می یابد.پس از آن دوران خورشید سفید است که بنابرمتن عصر طوفانها و "اسپرم طلایی" است.تفسیر این است که در این عصر،سوء استفاده از تکنولوژی،رواج سلاح های کشتارجمعی،افزایش گناهان جنسی و اجتماعی،و بحرانهای زیست محیطی و تغییرات آب و هوایی ناشی از آنها به سقوط تمدن می انجامند تا آغازی نو رقم بخورد.[در اینجا است که از لوتوس سفید به مائوئیسم و مکتب فرانکفورت میرسیم.]

اگرچه این ایدئولوژی از قول یک بودیساتوا بیان شده ولی بودایی ها اکثرا دنیا را جاویدان و بدون آغاز و پایان میدانند و مانند روز برای آن،طلوع و ظهر و غروب قائل نیستند.آنها نظریه ی مزبور را میراث اسلام برای چین میدانند و خود مئیتریه را نیز در این جدول با "مهدی" مسلمانها مقایسه میکنند (اتفاقا مئیتریه "نخل آسمانی" نامیده شده که یادآور "سلم" یا درخت خرما است که نامش با اسلام مرتبط است).(1) به هرحال بنا بر افسانه ها مئیتریه اکنون در غاری در شاندونگ مخفی است و اجنه و شیاطین در اطراف غار کمین گرفته اند تا به محض این که بیرون آمد به او آسیب بزنند ولی مئیتریه تحت حمایت مادر اثیری قرار دارد.

(ادامه دارد...)

1- میچیو کاکو فیزیکدان بودایی ژاپنی مشهور دیدگاه جهان جاودان بودایی شرقی را با خلقت باوری خاورنزدیک ترکیب کرده است.وی در کتاب "جهان های موازی" معتقد است که یک دنیای بی آغاز و بی پایان داریم که در درون آن به طور مرتب،دنیاهایی به وجود می آیند و از بین میروند.کاکو فیزیکدان بسیار مشهوری است و مثال خوبی برای نشان دادن درجه ی نفوذ مذهب و عرفان در فیزیک تجربی به ظاهر بیخدای امروزی است.

"سو دونگ پو": ادیب و دانشمند بزرگ سلسله ی سونگ به مدیتیشن بودایی توجه نشان میداد.

شورش علیه مغولها و سقوط سلسله ی یوآن

جنگجویان لوتوس سفید

لوتوس سفید بر صحنه ی فیلم

"لیو ژیشی" (1740-1800م): فرمانده ی زن لوتوس سفید که علیه فرمانروایان منچو (چینگ) میجنگید.

فومانچو: گانگستر چینی داستانهای غربی

گوآن یو در سریال سه پادشاهی

مطلب مرتبط:

آیا روسیه و چین دوستان ایران هستند؟ (قسمت دوم)

۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷