نویسنده: پویا جفاکش

بنای یادبود شاه اسماعیل سامانی در تاجیکستان

در اوایل دهه ی 1390 شمسی در پایگاه بسیج شهید فریدون پارسی، شاهد بودم که یکی از مسئولین حلقه ی بسیج، به اعضای حلقه درباره ی نقشه های فراماسونری برای جهان و احاطه ی آن بر رسانه های اصلی هشدار میدهد و در بین صحبت هایش، اشاره میکند که اعقاب فراماسون ها شوالیه های تمپلری بودند که در جریان فتح فلسطین طی جنگ های صلیبی، در معبد سلیمان، به وسایل جادوگری یهودیان باستان دست یافتند. اینها طلسمات و وسایل جادوگری ای بودند که جن ها در زمان حضرت سلیمان در اختیار مردم قرار دادند و سلیمان دستور داد همه را جمع کردند و در معبد سلیمان، جاسازی کردند.

آن زمان وسط حرف مسئول حلقه پریدم و به او گفتم دارد حرف های غلطی به بچه ها میگوید؛ چون معبد سلیمان در قرن ششم قبل از میلاد توسط بابلی ها، و بازسازی شده ی بعدی آن نیز در قرن اول میلادی توسط رومی ها ویران شده بوده و در زمان جنگ های صلیبی اصلا وجود نداشته است. مسئول حلقه هاج و واج مرا نگریست و گفت: «معبد سلیمان آن زمان وجود نداشت؟» محکم گفتم: «نه. وجود نداشت.» دوباره پرسید: «پس آن زمان وجود نداشت؟!» محکم تر گفتم: «وجود نداشت.» گفت: «باشه.» و بدون هیچ بحثی به حرف های خود همانطورکه قصد داشت صحبت کند ادامه داد.

بعدا فهمیدم که ادعای احیای جادوگری توسط تمپلارها بعد از بازرسی معبد سلیمان توسط «استاد رائفی پور» در ایران مطرح شده که بسیجی ها ارادت بسیاری به این آقا داشته اند و این آقا هم تقریبا هفتاد درصد حرف هایش تکرار حرف های هارون یحیای ترکیه ای بوده است؛ ازجمله در ادعای بیرون آمدن جادوگری از معبد سلیمان تمپلارها. هارون یحیی هم یکی از خیل عظیم فراماسون هایی بود که به نام دشمنی با فراماسونری، مردم را دور خودشان جمع میکنند و بعد همان تحفه های فراماسونری را در مذهب اقلیم خود بومی میکنند. هارون یحیی هم به پیروی از این اصل، بعد از کمی معرکه گیری آخوندپسندانه، توانست باشگاه سکس اسلامی در ترکیه به وجود بیاورد و پس از آن، دیگر کسی از او در ایران حرفی نزد. گاهی فکر میکنم این فراماسون ریاکار، مثل بقیه ی فراماسون ها داشت دوپهلو حرف میزد و زمانی که از توجه به معبد سلیمان توسط صلیبیون سخن میگفت، منظورش معبد سلیمان فلسطین نبود، بلکه معبد سلیمان کشمیر بود و صلیبی هایش هم قومی به جز انگلیسی های فاتح هندوستان نبودند. احیای وداها و اوستا برای اثبات وجود قوم آریایی در هند دوران انگلیسی ها در حکم بیرون کشیدن میراث اصلی باستانیان از جهان مردگان بود چون قوم سلیمان هم به جادوی ملل ماقبل یهودی بازگشته بودند و پیروان نظریه ی آریایی معتقد بودند یهودیت چیزی جز به ابتذال کشیده شدن عرفان کهن آریایی توسط یهودیان نیست. پس کپی شدن یهودیت و مسیحیت از مذهب آریایی در حکم بازگشت قوم سلیمان به جادوی انسان های نیمه خدای باستانی بوده است که با خدایان هندو مقایسه میشدند. کشمیر بهترین محل برای چنین مواجهه ای بود چون معبد سلیمان داشت و محل فرود موسی و قومش پس از مهاجرت آنها از مصر به شمار میرفت.

دنیای مردگان دقیقا سر در کشمیر داشت. "یاما راج" یا محل حکومت یاما پادشاه مردگان در کشمیر واقع بود و سرینگار مرکز حکومت او بود. یاما را زرتشتیان هند "یمه" میخواندند و در فارسی هندی، "جم" نامیده میشد. "یمه خشائته" به معنی یمه شاه، در فارسی "جمشید" نامیده میشد. شاهنامه ی فردوسی، جنگ های ایران و توران را حاصل فروپاشی امپراطوری جمشید به سه کشور ایران و توران و روم میدانست و «ایران» اصلی که فارسی هندی ظاهرا داشت زبان آن تلقی میشد بخشی از کشمیر بود. مواجهه ی ایران با توران، مسلما مرتبط با حمله ی سلطان محمود غزنوی به کشمیر بود. سلطان ترک دو بار در لشکرکشی از منطقه ی "توسا میدان" در کشمیر دچار شکست شد و نتوانست بیشتر در جنوب پیشروی کند. این یادآور منسوب شدن فردوسی به طوس به جای توسا است و جالب این که یکی از نام های کشمیر، فردوس یعنی بهشت بوده است. بنابراین فردوسی طوسی همان کشمیری مقاومت کننده در مقابل ترکان در توسا است که مثل فردوسی طوسی مانع حذف شدن فارسی توسط ترکی در ایران یا کشمیر شده است. درواقع "تخت جمشید" ایرانی ها نیز ظاهرا در اصل خود "تخت جمشید" کشمیر بوده است. چون معبد سلیمان را "تخت سلیمان" و به دلیل تطبیق سلیمان با جمشید، "تخت جمشید" هم میخواندند. یاما یا جمشید، ملقب به آسور بود و سرینگار نیز در اصل "سوری ناگار" یعنی شهر آسور بوده است. استفاده از سوری به جای آسور، نشاندهنده ی تطبیق یاما با سوریا خدای خورشید است که آن هم نامش فرمی از آسور است. پدر یاما به نام ویواسوات هم خدای خورشید بوده و بنابراین باید او را فرم دیگری از خود یاما دانست. نام های آسور و سوریا ریشه ی فرهنگ یاما را در غرب و در سرزمین های سوریه و آسور (آشور) قرار میدهد و آنجا نیز آسور خدایی مشهور بوده و عنوان کامل ترش "آسورا مستاس" ریشه ی نام اهوره مزدا خدای زرتشتیان است. آسوری ها بات لغت "هند" بیگانه نبودند. ناحیه ی سفلای فرات در بین النهرین را هند مینامیدند و در ایران نیز به منطقه ی بین بندر هرمز تا انتهای بلوچستان، هند گفته میشد که اتفاقا همان منطقه ای در ایران است که بیشترین اشتراکات فرهنگی را با مردم شبه قاره ی هند دارد. با این حال و با وجود این که فعالیت چشمگیر اثروان ها یا کاهنان آتش هندو در کشمیر، یادآور آتش پرستی زرتشتی است ولی در نزد هندوان کشمیر، اسوره ها که نام از آسور غرب دارند عمدتا شیاطین تلقی میشدند و در مقابل دئیوه ها (دیو ها) یعنی خدایان نیک قرار میگرفتند. این دشمنی ناشی از ضدیت با اسلام گومدا یا آسیای غربی بود که ادعا میشد مذهب شیوا را درآنجا سرکوب کرده است. "عمر ابن هشام" نام یک عموی محمد پیامبر اسلام تلقی میشد که به جرم پرستش شیوا به دست او کشته شد و هندوها حتی شعری از این عمر ابن هشام در ستایش "مها دیوا" (شیوا) «نگه داشته بودند!». در عوض، کشمیر نگاه ویژه ای به شمال داشت. اگرچه کتومالا یا افغانستان همیشه بخشی از هند تلقی میشد، اما کشمیر مدعی نفوذ در سرزمین های ماورای آن در کشور رامیکا یا رامانیکا یا رامونیکا شامل حوزه ی رودهای جیحون و سیحون و کشور بلخ در جنوب آن در شمال شرقی افغانستان کنونی است. ناگاکومارا از کشمیر به اینجا سفر کرده و پس از غلبه بر یک اسوره به نام بهیمه با دختر پادشاه محلی ازدواج کرده و یک معبد جین دراینجا بنا کرده بود. پس از آن، هندی ها به رهبری کشمیری ها دراینجا فعالیت کرده و یک معبد مقدس و محبوب نارایانا نیز دراینجا بنا نموده بودند. آنها جمعیت اندک مردم دراینجا را به نام شیاطین کوهستان های اطرافشان "کورو" مینامیدند. در قرن 19 عقیده بر این بود که رودخانه ی سایلودا در رامایانا که برهمن ها از آن میگذشتند تا به سرزمین مردمی بسیار خوب به نام اوتارا کورو وارد شوند، لغتا همان سیردریا یا سیحون است. بدین ترتیب فعالیت فارسیان کشمیری در رامیکا افزایش یافت و باعث تولید جمعیت زیادی از فارسی زبانان در ازبکستان و تاجیستان کنونی شد. این مردم، به تازیک یا تاجیک معروف شدند، کلمه ای در اصل به معنی عرب، که ترک ها به همه ی غیر ترک زبانان اطلاق میکردند. طبیعتا این پایگاه هندی در سرزمینی که بخشی از حیطه ی حکومت تزارهای روس بود جهت نفوذ بیشتر در اوتارا کورو یا نواحی مسلمان نشین شمالی تر در روسیه بود. دراینجا برعکس آنچه در گومدا یا آسیای غربی عمل میشد، وظیفه ی قدرت دادن اسلام به گونه ای خاص پی گرفته میشد. قطعا این جا هندوان کوچکترین اهمیتی در داستان نداشتند چون حالا انگلیسی ها رهبران هند و کاشف متون مقدس هندو و زبان مقدسشان سانسکریت، و بنابراین میراث دار برهمن های هندو بودند و وظیفه داشتند برای اسوره های شمال، اسلام آریایی تولید کنند. دلیل این وظیفه هم مشخص بود. روسیه متشکل از یک اقلیت اسلاو مسیحی و اکثریت مسلمان و شمنی آسیایی بود. روس ها برای خوب کردن این مردم با خود، اقدام به انتشار فرهنگ قرآنی و کتاب قرآن در بین مردم نموده بودند. چون فرهنگ قرآنی، عیسی مسیح را پیامبر خدا و مورد احترام میدانست و مسیحیت را یک مذهب الهی میشمرد و میتوانست مردم را به کنار آمدن با فاتحان مسیحی وا دارد. البته ازآنجاکه سوادآموزی همگانی در روسیه فقط در اتحاد جماهیر شوروی به عمل آمده و تاریخ در آن از نو نوشته شده، نکته های مرموز در قرآن پژوهی قبلی زیاد دیده میشود. مثلا اولین قرآن در روسیه را تا دهه ی 60 قرن 19 نوشته ی شاهزاده ای روسی به نام دیمیتری کانتمیر میدانستند ولی پس از آن ادعا شد که این قرآن، ترجمه ای از یک قرآن فرانسوی است که توسط پیوتر واسیلویچ پستنیکوف و به دستور پطر کبیر در اواخر قرن 18 ترجمه شده است. نکته ی عجیب این است که این قرآن تنها در اوایل قرن بیستم کشف شده و معلوم نیست نسخه ی مربوطه واقعی است یا این که قصد داشته واقعیتی را مخفی کند؛ ازجمله این که چرا با وجود ترجمه ی قرآن به روسی، در منابع روسی چیزهایی به آن منسوب شده که در قرآن کنونی نیست. مثلا در کتاب «دادگاه قیصر ترک» (فصل 21) آمده است که قرآن به 4 بخش تقسیم میشود که نام های خود را از چهار شاگرد محمد پیامبر گرفته اند. جزء اول به نام شافعی،عرف را تعلیم میدهد، جزء دوم به نام حنفی، به دعا اختصاص دارد، جزء سوم به نام مالکی مربوط به آداب و اصول ازدواج است، و جزء چهارم به نام حنبلی، تعیین کننده ی قانون مدنی است. امروزه قرآن دارای چنین حدودی نیست و 4 بخش آن نیز نام های 4 فرقه را دارند که ادعا میشود همگی دو قرن بعد از محمد پیامبر ظاهر شده اند. شاید باید رمز این تفاوت را در افسانه های مربوط به تولید نسخه های بعدی و این بار عربی قرآن یافت. توجه داریم که کسی که مسئول تامین متون عربی قرآن روسی به کمک علمای غازان شده بود، ویوورکین پسر بتمن بود که رئیس امور ورزشی غازان بود؛ شخصی سرگردان بین تئاتر و ژیمناستیک که به دلیل ذوق ادبیش مامور ایجاد یک قرآن ادبی و یک زندگینامه ی ادبی تر برای محمد شده بود. این نشان میدهد که معنویت در درجه ی دوم اهمیت قرآن قرار داشت و آدم غربی مسلک و عشق ادبیات و تئاتری مامور آن شده بود که بعید است رذایل اخلاقی منعکس در ادبیات و هنر غرب را رذیلت اخلاقی تلقی کند. آیا این همان ساخته شدن اسلام عربی محمد توسط ایران آریایی نیست که به 1400 سال پیش فرافکنی شده و تمام چیزهای مثبت قرآن را به یک مشت میخواره ی زنباره ی فارسی زبان نسبت میدهد که اشعار کفرگویانه و جبرگرایانه میسرایند و همه هم در اطراف و اکناف امپراطوری اسلامی، فارسی را به یک لهجه –فارسی زبان رسمی سابق هندوستان- تلفظ میکنند؟! این زبان، فقط یک زبان آیینی برای قومی است که مذهبی دیگر دارند: مذهب مادیگرایی و ثروت اندوزی. کاهنان این مذهب، فرقه ی ظاهرا عرفانی تئوسوفی را تشکیل میدهند که اشرافیت انگلیسی را به دنباله روی از اصول پاک و آریایی یک هندوئیسم سر و سامان داده شده از روی بودیسم دعوت میکنند تا تصوف و عرفان را در جهان گسترش دهند، البته فقط برای فقرا و آنهایی که به دست انگلیسی ها بدبخت میشوند تا به حق خود از زندگی راضی شوند؛ به همان شکل که متون عرفانی فارسی از مسلمانان انتظار دارند و به همان شکل که تئاتر زندگینامه ی محمد، مردمان شریف شرق را یک مشت گوشت قربانی بی ارزش در مقابل شمشیرهای لشکریان خیالی اسلام تخیل کرده است.:

“the Turkish religion”: peter andrew: hxmokha: 5/7/2006

مناظری از تاجیکستان

این صحبت از هر جهت برای من ایرانی قابل باور است. مادرم تعریف میکند مادرش که مادربزرگ من باشد و اهل روستای گیلوا در غرب گیلان بوده، هیچ وقت برای منطقه ی خارج از گیلان اصطلاح "ایران" را به کار نمیبرده و برای تمام ایران خارج از گیلان، از لغت "عراق" استفاده میکرده است. کلا دنیا برای او به دو منطقه ی گیلان و عراق تقسیم میشده است و به نظر مادرم، این باید یک ادبیات ارثی بیسوادان از دوران قاجار باشد در زمانی که هنوز دولت پهلوی نیامده و در سوادآموزی خود، مردم را با شهروند ایران بودن خو نداده بود. بازمانده ی چنین ادبیاتی هنوز در گفتار محاوره ی گیلانی ها دیده میشود. مثلا آنها بنا به عادت، بادام زمینی مرغوب گیلانی را به نام معدن بادام زمینی گیلان یعنی آستانه ی اشرفیه، «بادام آستانه» مینامند و آن را در مقابل «بادام عراقی» قرار میدهند که این اصطلاح بادام عراقی، به بادام های کاشته شده در نواحی دیگر ایران اتلاق میشود. بی تردید اصطلاح ایران به این خاطر جانشین لغات دیگر مورد استفاده ی عوام شده که هیچ معنایی را به ذهن متبادر نمیکرده و برعکس اصطلاح "فارس" بار قومی هم نداشته اگرچه همچنان با زبان فارسی عجین شده بوده است. ازاینرو هند آریایی های ایرانی قاعدتا در شمال و شرق و در روسیه و آسیای مرکزی اعلام وجود میکرد که گفته میشد منشا ورود آریایی ها به فلات ایران و نامیده شدن کشور به ایران یعنی سرزمین آریایی ها بوده اند.

اتفاقا این چیز غیر عادی ای نیست. چون هند قبل از این که با جغرافیای شبه قاره تطبیق شود قلمرو نامعلوم پرسبیتر جان یا شاه یوحنای مسیحی شرق از دید اروپاییان بود که معمولا محل حکومتش در شرق دور مغولی تعیین میشد. در مغولستان منطقه ای به نام enetekhag قرار داشت که لغتا همان enetia و قابل تطبیق با هند است. نامگذاری این منطقه بر این اساس استوار بود که آنجا مدعی بود از تغییرات اعمال شده توسط فرمانروایان منچوی چین در مغولستان مصون مانده و هنوز همان هند مسیحی ماقبل بودایی مغول ها است. لغت enetia که با india یا هند تطبیق میشود با لغت آنتیک (عتیق) نیز مرتبط است و entus در ارتباط با آن، معنی دوران باستان را میدهد. Enetia به دلیل شباهت اسمی؟، با انئاس بنیانگذار رم نیز مرتبط میشد که تمدن اروپا نتیجه ی گسترش تمدن رومی او عنوان میشود. بنابراین هند میتواند به وسعت اوراسیا تا انتهای قاره ی اروپا باشد.:

“the word of india”: chronologia.org

گادفری هگینز نیز اعتقادات هند شبه قاره را قابل تطبیق با اعتقادات محدوده ای به وسعت جهان بین چین و انگلستان می یافت. او اتحاد انواع پاگانیسم هندی را تحت تثلیث خالق-نگهدارنده-نابودگر یافته بود که در هندوئیسم به ترتیب برهما، ویشنو و شیوا نامیده میشوند و آنها همان اهوره مزدا خالق نیکو، اهریمن یا شیطان نابودگر، و موجود میانجی بینشان یعنی میترا هستند. هگینز معتقد بود این سه ایزد، همان تولاک، فان و مولاک، سه چهره ی ایزد سه گانه به نام "عین" (چشم) در نزد دروئیدها هستند. در این تثلیث، مولاک خدای نابودگر، همان ملوخ معروف یهودیان است. پیکتت اساس این تثلیث در واحد را به کابیری ها خدایان آهنگران میرساند. چون در آهنگری، شما اول مواد اولیه ی ساخت را با آتش ذوب و نابود میکنید و سپس از قالب گیری مایع مذاب، وسیله ی فلزی خلق میکنید. پس نابودگری، زمینه ی تولید است و دو چهره ی نابودگر و خالق، در چهره ی سومی که خود خدا است جمع می آید. نام کابیری ها از کلمه ی عربی "کبیر" به معنی بزرگ می آید و مذهبشان نیز فنیقی است و چون عبری یک شاخه از زبان فنیقی است در بین یهودیان توسعه یافته است. هگینز، نام کابیری را به "کابور" نیز متصل میکند که به گفته ی تریم در تاریخ شاهان بوهمیا، نام جادوی سامهان magic of samhan بوده است. لغت "مجیک"، به مجوس متصل میشده که تطبیق آن با مغان پارسی تابع زرتشت معمول بود. سامهان همان سامان samanهشتمین کابیری و رئیس کابیری های هفتگانه در ایرلند بود. معادل فنیقی او در ریاست بر کابیری های هفتگانه "اسمون" نام داشت. در نسخه ی مصری کابیری، آنها سیاره های هفتگانه بودند که توسط یک خدای هشتم یعنی پتاح خالق متحد میشدند. اصطلاحات اسمون و سامان، دراینجا به "سامین" ربط پیدا میکنند که اصطلاح کلدانیان برای تاثیر سماوی سیارات و ستارگان بر انسان است. "شم" یا "سخم" نام خدای میانجی بین بعل و خدایان کهتر است و به دلیل میانجی بودن، با میترای پارسیان تطبیق میشود. بعل که دراینجا خدای والا است، همان بلوس یونانی-رومی است. موریس، عنوان کرده که بلوس، نام هرکول هندی نیز هست که هندوستان را فتح میکند و با توجه به بنیاد بابلی-آشوری بلوس، باید او را نمادی از رسوخ آشوریان در شبه قاره ی هند بشمریم. سامان نیز در همین رسوخ، به صورت سامانو تبدیل به یک ایزد هندی شده است؛ همینطور بودا که همان bud خدای ایرلندی است.:

“the celtic druids”: godfrey Higgins: hunter press: 1829 :P176-183

سامان خدای هندی تامین کننده ی نظم بودایی است و در بین بوداییان هند محبوبیت دارد. او را در کنار گل نیلوفر آبی و فیل سفید تصویر میکنند که هر دو نمادهای بوداییند. فیل سفیدی که در رحم مایا فرود آمد و به صورت بودا از او متولد شد، در صورت تطبیق با سامان، او را فرمی از خود بودا معرفی خواهد کرد. بودا یک شاهزاده بود که وقتی خوشی زیر دلش را زد به فقر گرایید و به دنبال حقیقت گشت. در مقابل، نام سامان قابل مقایسه با عنوان "شمن" برای روحانیون تاتار است که به طور سنتی میباید آهنگر میبودند. بنابراین بودا از طبقه ی قدرت، با آهنگری که نابود میکند تا از نو بیافریند، در یک ردیف قرار میگیرد. چنین فرهنگی، این فکر را در سرزمین های تابع خود جا می اندازد که برای آفرینش باید هرآنچه اکنون داریم را نابود کنیم و بدبختانه بیشتر از قدرتمداران، مردم عادیند که از این تز حمایت میکنند چون میتوانند آن را هر وقت خواستند مثل پتکی بر سر همان قدرتمداران بکوبند. محمود درویش در شعر معروف "من یک عربم" بدوی ترین و آشکارترین روحیه ی مردم معمولی خاورمیانه را در زمانی که هنوز نقاب زدن بلد نبودند، در صحبت های یک عرب فلسطینی به یک سرباز اسرائیلی چنین نشان داده بود:

بنویس

من یک عربم

و شماره ی کارت من 50000 است.

هشت فرزند دارم

نهمی در تابستان آینده متولد میشود

آیا خشمگینی؟

بنویس من یک عربم

و همراه دوستانم در سنگ تراشی کار میکنم

و برای هشت کودکم از سنگ ها نان و پیراهن و دفتر فراهم میکنم

بر در بخشش شمایان توسل نمیجویم

و در پیشگاه سرزنشتان حقیر نمیشوم.

آیا خشمگینی؟

بنویس!

من یک عربم

من اسمی بدون عنوانم

انسان صبوری هستم در دنیایی که خشم به وفور در آن یافت میشود

ریشه هایم پیش از پیدایی زمان در این زمان رسته است

قبل از آن که گاوآهن زمین را بشکافد، پیش از سرو و زیتون

پدرم از قبیله ی کشاورزان بود

نه از تیره ی نجیب زادگان

پدربزرگ من کشاورز بود بدون ثروت و بدون نسب

پیش از به نام خواندنم به من

بزرگی و عزت نفس آموخت

من یک عربم.

بنویس من یک عربم

رنگ موهایم شبگون

و چشم هایم همرنگ قهوه ای قهوه

بر سرم عقالی است و بر فرازش چفیه ای

چنان سفره وار و آهن گون

که لمس کنندگان را زخم میزنند

و نشانی من قریه ی گوشه نشین فراموش شده ای است

که خیابان هایش بی نامند

و همه ی مردانش در سنگتراشی ها خاک میخورند

آیا خشمگینی؟

بنویس من یک عربم

که بزرگی پدرانش از او سلب شده

به همراه زمینی که در آن زراعت میکردند؛ من و همه ی فرزندانم

و آنچه از خویشان باقی مانده اند به جز این صخره ها

آیا آنها را هم خواهید گرفت؟

حکومت شما آنچنان بود که گفته شد

بنویس بر بالای صفحه ی اول

من از هیچ کس نفرت ندارم

و بر ثروت کسی نظری نمی افکنم

ولی هنگامی که گرسنه باشم

گوشت غارتگرانم را میخورم

به دور باش، به دور باش از گرسنگیم و خشمم

مطلب مرتبط:

میان لیلیت و حوا: رواج لذت پرستی مدرن به نام مذهب