نویسنده: پویا جفاکش

اکنون و مدتی بعد از شکست نسخه ی ایرانی جنبش me to (من هم) در سینمای ایران، و فرو خوابیدن نسبی حب و بغض های شخصی و هیجانی در تب آن، بهتر میتوانیم به گزارش مجله ی "زنان امروز" (شماره ی 45: بهار و تابستان 1401) از «شکستن تابوی روایت آزار در سینمای ایران» فکر کنیم که شرح گفتگوی فرشته حبیبی با نمایندگان «800زن» بود. در بخشی از این گفتگو هانیه توسلی میگفت:

«من روایت مشخصی را مطرح نکرده ام اما به عنوان یک زن بارها در این جامعه ی مردسالار، هم در محیط کار و هم در زندگی شخصی، آزار دیده ام. قبلا نمیدانستم وقتی مردی از عوامل فیلم، سر فیلم برداری، به خیال بامزه بودن متلک میگوید یا جلو جمع حرف های شنیع میزند و یا مثلا با صدای بلند میگوید "چقدر خوشگلی! کاش نقش اول مرد فیلم را من بازی میکردم!"، مصداق آزار و تعرض کلامی است. آن موقع فقط ناراحت میشدم و حالم از شغلی که عاشقش بودم بد میشد. یا گاهی در زندگی شخصیم با مردانی مواجه شده ام که با توجیهاتی مثل مراقب بودن، دوست داشتن و غیرتی بودن دائم سعی میکردند تمام ابعاد زندگیم را کنترل کنند و با احساس مالکیت بیش از حد، مرا به مرز جنون میرساندند. الان باورم نمیشود که آن موقع چطور میتوانستم این حجم آزار را که چیزی شبیه رفتار مرد فیلم "قرمز" فریدون جیرانی با کاراکتر زن بود، تحمل کنم. چرا هیچ کس نبود به من آگاهی بدهد که اینها در یک رابطه ی طبیعی وجود ندارد و مصداق آزار است؟... من پارسال شعری از فروغ را در اینستاگرام گذاشتم و نوشتم که روایت های آزاردیده ها باعث شده به بیست سال پیش پرت شوم و از این اتفاق حالم به شدت بد است. هشتگ "من هم" گذاشته بودم. و باورم نمیشد که با آن همه فحش جنسی و بدوبیراه و کامنت توهین آمیز روبرو شوم. من با خواندن روایت های آزاردیده ها چند روز بود که اشکم بند نمی آمد و درواقع پست آن را گذاشته بودم که کمی آرام شوم، اما با آن بازخوردها رعشه گرفتم و دچار حمله ی عصبی شدم.» (ص8-117)

سمیه میرشمسی نیز حرف مشابهی داشت:

«من به عنوان یکی که هیچ کسی را در سینما نداشتم و از دستیار لباس و دستیار صحنه شروع کردم تا به دستیار کارگردان رسیدم، میخواهم بگویم تا قبل از این که روایت خودم را منتشر کنم، فقط شنیده بودم که سینما همین است. یعنی اولین چیزی که باعث میشود ما مورد آزار جنسی قرار بگیریم این است که نگاه جامعه به سینماگر به همین اندازه بدبینانه و منفی است. اما مسبب این اتفاق کسانی هستند که این خشونت و آزار جنسی را عادی سازی میکنند. یادم می آید در دومین فیلم سینمایی ای که کار میکردم بازیگر مرد پروژه رفتار بسیار بد و رقت انگیزی با عوامل دیگر داشت و هیچ کس هم چیزی نمیگفت. من پیش خود فکر کردم که خب لابد اینطور است که اگر کسی آقای پروژه باشد باید در مقابل او ساکت بود و حتی نمیدانستم رفتارهایی که او با من دارد اسمش آزارگری و تعرض است. من همین الان هم هنوز دارم یاد میگیرم و تلاش میکنم چیزهایی را که یاد گرفته ام به دیگران منتقل کنم. متاسفانه عشق بودن سر صحنه ی فیلمبرداری و این که شاید یک پلان جلو دوربین بروند آنقدر در بعضی ها زیاد است که امکان دارد به هر چیزی تن بدهند. مشتاقان بازیگری و هنرورها هم خیلی معرض خطر آزارگریند. بارها شده من پشت صحنه گریه کرده ام، ولی از من دستیار دوی کارگردان یا دستیار یک کارگردان کاری برنمی آید. چند ماه پیش داشتم فکر میکردم که چقدر در سینما قلدری و خشونت دیده ام ولی چون میخواسته ام در یک پروژه بمانم، از ترس این که کارم را از دست بدهم، تحمل کرده ام.» (ص121)

این مطلب را برای دو نفر تعریف کردم. یکیشان گفت هانیه توسلی را در تهران دیده و او را آدم درست و حسابی ای شناسایی نکرده و بعد از کمی بدگویی از توسلی، گفتگو را ترک کرد. اما نفر دوم که به خاطر داشتن بچه ی کوچک و شناسایی راه های تربیت بچه کتاب های روانشناسی کودک مطالعه میکرد به من گفت که این حرف ها برای او آشنا است و قربانیان این پدیده فقط زن ها نیستند بلکه حتی خود مردها نیز به همین اندازه قربانیند و مسیر هم از کودکی آنها و زمانی که دختر و پسرند آغاز میشود:

«تو میگویی اینها پذیرفته اند که سینما کثیف است یا این که هر کاری که اطرافیان انجام میدهند درست است حتی اگر حال خود شخص از این مسائل به هم بخورد. به این ترتیب حتی وقتی خود شخص هم احساس میکند که کاری غلط است ولی چون جمع انجام میدهند او آن را به رسمیت میشناسد. روانشناسان کودک میگویند این یکی از خطرهای پیش روی مردان و زنان آینده است. آنها از کودکی از پدر و مادر خود یاد میگیرند که احساس واقعی خود از مسائل را جلو دیگران بروز ندهند و گاهی به خاطر این کار، با دعوا و تنبیه والدین مواجه میشوند. بنابراین در آینده نیز در مقابل رفتارهای بد دیگران، ناخودآگاه دچار خودسانسوری و سکوت میشوند. خود آن پسرهایی که الان به مردان عرصه ی سینما و دیگر صحنه های زندگی اجتماعی تبدیل شده و زنان را آزار میدهند، وقتی با رفتار زشت دوستان خود نسبت به زن ها روبرو میشوند با این که آن را درست نمیبینند ولی چون دقیقا فکر میکنند احساس خودشان غلط است و کار جمع درست است، دقیقا برعکس احساسشان عمل میکنند و یکدفعه به طرف جمع میجهند و سعی میکنند زورکی هم که شده، از آزار دادن زنان لذت ببرند. زن ها هم برعکس، سعی میکنند از آزار دیدن لذت ببرند چون آنها هم دقیقا برعکس احساس واقعی خود حرکت میکنند و هر دو دسته هم در آسیب دیدن از رفتارهای ناپسند خود، به یک اندازه قربانی جامعه اند.»

اگر کمی به این حرف ها دقت کنیم، میتوانیم چرخه ای را شناسایی کنیم که در آن، قربانیان پیاپی با سرکوب احساسات راستین خود، سبب قربانی شدن دیگران میشوند: زن معمولی در اثر رفتار مرد بیمار، بیمار میشود و مورد تعرض او قرار میگیرد و وقتی با مردی معمولی همان معامله ای را میکند که با مرد بیمار کرده و به از راه به در کردن مرد معمولی با زیبایی های ظاهری خود مبادرت میکند، مرد معمولی را هم مثل مرد بیمار میکند درحالیکه این مرد دوم هم حالا احساس میکند این زن به او تعرض کرده و کینه ی زن ها را به دل میگیرد و این چرخه ادامه می یابد. به نظر میرسد نیمه ی انتهایی این چرخه را اشرافیت مذهبساز و برسازنده ی اساطیر در اروپا با تفسیر افسانه های یهودی به صورت افسانه های یونانی، مدلل کرده اند. آنها ضربه ای را که خود از زنان فتنه گر دریافت کرده، به آغاز تاریخ و زمانی که آدم ابوالبشر با فتنه ی حوا از بهشت اخراج شد فرافکنی کرده اند و یادمان باشد آدم و حوا با هم از بهشت اخراج شده اند و هر دو از آن فتنه گری صدمه دیدند.

آدم در مقام نخستین انسان معمولی، در افسانه های یونانی با نخستین انسان هایی که پرومته ی تیتان در آغاز فرمانروایی زئوس از گل آفرید و پرورد قابل مقایسه است. زئوس که همان یهوه خدای یهودی ها است، برای از بین بردن اتحاد نخستین انسان ها که همه مرد بودند، نخستین زن یعنی پاندورا را با جعبه ای که حاوی تمام بیماری های روحی بشر مثل دروغ، حسادت، ریاکاری، و برتری طلبی بود، به زمین فرستاد و این در حکم فتنه ی حوا در اثر تلقین شیطان به آدم بود. بهشتی هم که انسان ها شامل پاندورا از آن اخراج شدند، باغ سیب های طلایی هیسپریدها بود که به اطلس برادر پرومته تعلق داشت. اطلس و پرومته هر دو پسران یاپتوس بودند که نامش به وضوح همان یافث ابن نوح را تداعی میکند که اشرافیت های اروپایی خود را از نسل او میدانستند و عقیده بر این بود که اولادش از قفقاز به اروپا آمده اند. اتفاقا پرومته هم به سزای اعطای آتش آسمانی به انسان ها در کوه های قفقاز بود که به امر زئوس به سنگ زنجیر و شکنجه شد. زئوس که پدرش کرونوس تیتان را سرنگون کرده بود، با نفرین پدر مواجه شد که خواست همانطورکه زئوس او را که پدرش بوده، سرنگون کرده، پسر زئوس نیز زئوس را سرنگون کند. زئوس به پرومته ی دانا این فرصت را داد که اگر فاش کند آن که در آینده زئوس را سرنگون میکند کیست، از بند آزاد خواهد شد. ولی پرومته شکنجه را به جان خرید و چیزی نگفت. با این حال، بعدها وقتی یو معشوقه ی زئوس که از انتقام هرا همسر زئوس میگریخت از شکنجه گاه پرومته در قفقاز گذشت، از پرومته شنید که یک نفر از سیزدهمین پشت او زئوس را سرنگون خواهد کرد. افسانه های یونانی در این که آن شخص کیست چیزی نمیگویند. ولی هرکول دقیقا در سیزدهمین پشت یو قرار دارد و همانطورکه میدانیم او پرومته را آزاد میکند. آیا ممکن است در ابتدا آزاد شدن پرومته از بند، آغاز بازگشت عصر تیتان ها و سقوط زئوس باشد که پیروان زئوس یعنی یهودیان و مسیحیان آن را سانسور کرده اند؟ میدانیم که یو و پرومته همتبارند. یو دختر ایناخوس است که لغتا همان آناک یا عناق پدر آناکیم یا بنی عناق یعنی نژاد انسان های دارای نیروهای فراطبیعی و به اصطلاح نیمه فرشتگان یا نیمه خدایان است که یهوه علیه آنها بود و تا جای ممکن نابودشان کرد. آناکیم با تیتان ها تطبیق شده اند و همچون آنها گاها نژاد غولان به شمار آمده اند. آناکیم عاملان رواج شرک و چند خداپرستی در دنیا بودند و به نظر میرسد انتخاب یهوه بین آنها و یهودیان در داستان خود یو به صورت انتخاب زئوس بین هرا و یو بازتکرار شده باشد. یو به شکل گاو ماده درآمده چون خود یهودیان خدایشان را به گوساله ی سامری تشبیه کرده اند و وقتی قوم بنی اسرائیل در تورات متداوما همسر یهوه نامیده میشوند، پس اگر گوساله فرزند و تولید آنها باشد خودشان هم گاو ماده اند. "اروپا" که اکنون قاره ی یهودی مسلکان راستین به نام او نامگذاری شده، نیز در تبدیل به گاو ماده، تکرارگر یوی بنی اسرائیل است. زئوس در قالب ورزاوی او را از فنیقیه به کرت بود و اولین شاه یونانی یعنی مینوس را از او به دنیال آورد و این مرز مشترک یهودی گری و یونانی گری است. از طرف دیگر، بنی اسرائیل گوساله پرستی را پس از فرار از مصر به سرزمین های عربی-فنیقی به جا آورده اند و مصریان به شرک و پرستش خدایان بسیار متصفند. آنها خدایانشان را به چشم یا غول های یک چشم تشبیه میکردند مثل هورس که یک چشمش را برادرش ست کور کرد یا رع که یک چشمش به صورت الهه هاثور از او جدا شد و به سیاره ی زهره بدل گرید. بنابراین خدایان بسیار در قامت یک موجود واحد، جلوه گر آرگوس غول بودند که بدنش از صدها چشم پوشیده بود و از طرف هرا مامور بود تا مراقب یو باشد همانطورکه بنی اسرائیل در اسارت فرعون مصر بودند. هرمس خدای دانش، از طرف زئوس فرستاده شد و آرگوس را سر برید و یو را آزاد کرد. بعضی نویسنده های کلاسیک مثل ارتاپانوس، هرمس را همان موسی میدانستند. هرمس برابر با نبو خدای دانش کلدانی ها است که نامش به صورت "نبی" روی موسی و جانشینان او در صحبت کردن با خدا به جا مانده است. هرمس همچنین با تحوت در مصر تطبیق میشد. روایت معروف دچار شدن بنی اسرائیل به مارهای سمی و مار برنزی که موسی علیه مارگزیدگی به کار گرفت، در بین یهودی های مصر به فرستاده شدن ابومنجل برای خوردن مارهای سمی تبدیل شد و ازاینرو تحوت را گاها با سر یک ابومنجل تصویر میکردند. کتاب تحوت یا هرمتیکا که مشتمل بر متون هرمسی بود که در دوره ی رنسانس از خاورمیانه به ایتالیا وارد شدند، گاها تعالیم موسی در نظر گرفته میشدند. در این کتاب، هرمس بیان میکرد که خدایان گوناگون مصری، جلوه ها و صفات خدایی واحد یعنی آتوم رع هستند. به نظر میرسید آتوم رع همان یهوه باشد و این به شورش یکتاپرستی علیه شرک تعبیر میشد که در حکم کشته شدن ارگوس به دست هرمس بود و مرگ فرعون در جدال با موسی روایت دیگر آن بود. خود گوساله به عنوان پسر گاو بنی اسرائیل نیز باز به موسی شبیه است آنجاکه کوریت ها او را میدزدند و یو بعدا فرزندش را درحالی می یابد که ملکه ی بیبلوس (جبیل) در لبنان، آن فرزند را به فرزندخواندگی پذیرفته و در مقام شاهزاده بزرگ میکند مثل موسی که ملکه ی مصر او را به فرزندی پذیرفت. یو درنهایت به زادگاه خود فرئونیا بازمیگشت و درآنجا میمرد که معمولا فرض شده این فرئونیا باید آرگوس در یونان باشد. با این حال، یونا یا یوپولیس در سوریه نیز قبرگاه یو بود که بعدا به شهر انطاکیه تبدیل شد. همینطور حبرون مقدس یهودی ها نیز نام از افرون ختی دارد و ممکن است فرئونیا نام دیگر افرونیه و برابر با حبرون باشد. به هر حال به نظر میرسد آرگوس یونان انتقال فرئونیا از شامات به یونان باشد که با توجه به این که تمدن یونان توسط فنیقی ها پایه گذاری شده عجیب نیست. ارگوس قدیمی ترین شهر یونان بود و جالب این که آن را به این نام میخواندند چون بنیاد آن روی رقابت هرا و پوزیدون بر سر خدایی آن ولایت استوار بود. مردم طرف هرا را که همسر شاه خدایان بود گرفتند و نام پسرش آرگوس غول را روی شهر نهادند و به سزای این گستاخی، پوزیدون خدای دریا، آنها را با زلزله و سیل مجازات کرد. شکست پوزیدون از یک الهه در منازعه بر سر ولایت یک شهر، در منازعه ی آتنا و پوزیدون بر سر شهر ککروپس هم تکرار میشود و درآنجا هم پس از پیروزی الهه بر پوزیدون، نام او بر شهر میماند و شهر آتن نام میگیرد. نام پوزیدون متشکل از دو جزو سامی "آپسو" (دریای هاویه) و "آدون" (ایزد) و در مجموع به معنی رب النوع هاویه (بینظمی) است. پس نام گرفتن آرگوس به غول شرک به جای پوزیدون، بنای اولین نظم دنیا بر شرک قبل از یهودیت را نشان میدهد. این که شهر آرگوس نام نماد شرک را بر خود دارد، میتواند با طغیان همتای آرگوسی موسی ازاینجا علیه دشمنی که از تبار او است ارتباط پیدا کند که میدانیم این همتا پرسئوس است که درست مثل موسی، در نوزادی با شناور شدن در صندوقی روی آب، از خطر پادشاهی که در رویایی نابودی خود به دست نوزاد را درک کرده نجات می یابد و در آینده آن پیشگویی را عملی میکند:

“moses, hermes and io”: john r.salverda: britam.org

اگر سیل و زلزله ی پوزیدون علیه آرگوس را با بلایایی که یهوه بر آناکیم در قبل از عصر موسی نازل میکرد مقایسه کنیم، آن وقت به نظر میرسد آرگوس تلفظ دیگری از ارک یا عراق یعنی سرزمین شنعار است که گفته میشود انسان ها ازآنجا در دنیا گسترش یافته اند و معروف ترین شهر آن نیز بابل بوده است. احتمالا با انتقال محل رش گلوتا یا رهبری یهودیان از بغداد (در جوار خرابه ی بابل) به مصر ممالیک و نام گرفتن قاهره به بابل، سرزمین شرک نیز به مصر انتقال و مبنای تاریخسازی برای فراعنه شده است. با توجه به این که لغت عبری "فراعوه" برای رهبران مصر، در عربی "فرعون" تلفظ میشود، بعید نیست نام فرئونیا برای آرگوس نیز به معنی سرزمین فراعنه باشد و افرون حبرون نیز شکل دیگری از "فرعون" یا همان فراعوه باشد. تمامی این ممالک، در حکم آرگوس غولند که زئوس، یوی عزیز خود را با نابودی آنها حفظ میکند درحالیکه مقدر است سقوط آینده ی زئوس از نسل همین یو یا یهودیت به وقوع بپیوندد. این موضوع به نظر من از دید تاریخ اسلام که خیلی با یهودیت مشکل دارد قابل توجه است چون پیامبر اسلام از نسل اسماعیل است و سالوردا در متن بالا احتمال میدهد فرار یو از آزار هرا، به شکل فرار هاجر کنیز ابراهیم به بیابان از آزار و اذیت ساره همسر ابراهیم نیز در تاریخ یهود بازتولید شده باشد. در روایات عرب مسیحی، مقدس ترین فرد از سیزدهمین نسل اسماعیل، الیاس ابن مضر ابن نزار ابن معد ابن اد ابن اداد ابن الیسع ابن همیسیع ابن سلامان ابن نبط ابن حمل ابن قیدار ابن اسماعیل ابن ابراهیم است. او در روز پنجشنبه درگذشت و همسرش همیشه روزهای پنجشنبه برای او سوگواری میکرد: موضوعی که باعث شده تا عرب ها و بسیاری از مسلمانان –منجمله ایرانیان- به پایداری آن، در روزهای پنجشنبه بر سر مزار مردگان خود بروند. نکته ی جالب این که پیامبر اسلام نیز از نسل الیاس ابن مضر است. نسل پیامبر را مضری ها مینامیدند. ابن خلدون، لغت مضری را برای زبان عربی به کار میبرد که منظور از آن، معمولا حد مثلا اعلای آن یعنی "عربی فصیح" بوده و شاید ازاینرو بوده که ابن خلدون نوشته است تمام داشنشمندان دولت اسلامی "عجم" یعنی غیر عرب بودند (در ترجمه های ایرانی، معمولا عجم را دراینجا یکجانبه به "ایرانی" معنی میکنند) چون با توجه به این که زبان عربی فصیح زبان هیچ قوم زنده و مرده ی عربی نبوده و به پاس قرآن محمد، زبان رسمی اعراب –آن هم فقط در مکاتبات- شده است، همه ی عرب های واقعی "عجم" اند! توجه داشته باشید که ناحیه ی مضری ها در حجاز "موسری" نامیده میشد که میتواند شکل دیگر نام "مصر" باشد و مضر هم شکل دیگری از همان کلمه است. پس الیاس پسر مضر، حکم موسی پسر مصر را دارد و روح مصر هم فرعون است. جالب این که در شجره نامه ی محمد، نام اد یا عاد با "عدنان" جابجا شده است که معنی اهل عدن یا بهشت را میدهد و نشان میدهد که سرزمین اناکیم که مصر هم یکی از اسامی آن است در وضعیتی بهشتی ظهور کرد. سقوط بهشت باید با نابودی تمدن قوم عاد در قرآن مرتبط باشد چون نام دیگر اد، عاد است که با عدنان جابجا شده است. قوم عاد در نتیجه ی گوش نکردن به حرف های "هود پیامبر" مجازات شدند و جالب این که قرآن درباره ی یهود معمولا اصطلاح "کان هودا" را به معنی «آنمها که هدایت شده بودند» به کار برده که با نام هود بی ارتباط نیست.

البته انساب پس از عدنان حذف شده اند و در احادیث از قول پیامبر اسلام تاکید شده که نسبش را بین عدنان و اسماعیل بیان نکنند. در تفسیر این حدیث گفته اند که روایات درباره ی انساب بین اسماعیل و عدنان یکدست نیستند و البته برای اثبات این موضوع، چندین نسبنامه ی جعلی متفاوت بین آنها ایجاد کرده اند ولی شاید این برای رد گم کردن این موضوع بوده که آن ورتر از عدنان یعنی بهشتی ها هاویه ی محض قرار دارد و دیگر زمین نیست درحالیکه دیگران پشت مضر چند نیای دیگر گذاشته اند تا الیاس سیزدهمی یعنی آخری شود چون 12 به خاطر این که تعداد ماه های سال است، به طور سنتی عدد جادویی یک دوره ی کامل است و 13 یعنی 12+1 ناشناختگی و دوران جدید و ناملموس را میرساند و برای همین است که 13 نحس است. اگر دقت کنید دراینجا سیزدهمین نفر، ایلیا یا الیاس نام دارد که از کاندیداهای مقام "منجی موعود" در یهودیت نیز هست. از برخاستن نیروی متخاصم علیه یهودیت از توی خود روایات یهودی نباید تعجب کرد. چون کسی که سیستمی را نامناسب تشخیص میدهد و علیه آن شورش میکند، باید خود آن سیستم را تجربه کرده باشد و از داخل آن سیستم برآید. شاید بتوانیم این تفسیر اسطوره ای را درباره ی سیستم های مدرن برخاسته از سیستم یهودی عمومیت دهیم. سینما یکی از این سیستم ها است که کسانی که داخل آنند به فاسد بودن آن اطمینان دارند و فقط چون داخل آنند و آن را میشناسند میتوانند برای تصفیه ی این فساد قدمی بردارند. مسلما کسی انتظار ظهور پیامبری به نام الیاس از درون سیستم سینما را ندارد. مسخرگی چنین فکری دراینجا به ما کمک میکند به جدیت پیشداوری های ما درباره ی دیگر سیستم های جامعه ی مدرن که ما عضو آنیم و به فساد آنها مطمئنیم، متوجه گردیم. ما هر کدام باید جرئت کنیم و اولین قدم ها را برای طغیان علیه نپذیرفتن قوانین فاسد حاکم بر سیستم های شناخته شده توسط خود برداریم.

نوشته ی مرتبط:

بهشت خونین: دجال، سینما و 33 درجه ی فراماسونری

یک کاسگی انحرافات جنسی جن ها با رذایل سیاسی اشراف اقتصادی-سیاسی