معامله ی شیطان با کلیسا: فرقه ی مجید و ادای دین کاگلیوسترو به مکه
نویسنده: پویا جفاکش
دانشمندان علم اسکولار تاریخ ادیان، معتقدند که داستان های کودکانه که شخصیت هایشان حیواناتند بازمانده ی انیمیسم یا جاندارپنداری ای هستند که به سبب نزدیکی روحیه ی انسان های اولیه به کودکان امروزی قدرت یافته و انسان های اولیه و کودکان به اندازه ی حیوانات اسیر هیجاناتند و ازاینرو با آنها ارتباط برقرار میکنند. با این حال، هیجانزدگی یک دانشمند مادیگرا حتی میتواند شدیدتر از هیجان زدگی یک انسان بدوی باشد که انتظار چندانی از زندگیش ندارد. روز 13فروردین 1401 مصاحبه ی تلویزیون ایران با دکتر "ایبن الکساندر" در شبکه ی چهار سیما را میدیدم: یک جراح جاافتاده ی مغز که تجربه های روحانی را انکار و حتی تمسخر میکرد ولی وقتی در اثر عفونت مغزی به کما رفت، دچار آنچه پزشکان "ان دی ای" یا تجربه ی نزدیک به مرگ مینامند شد و حضور در دنیایی به مراتب زیباتر از دنیای ما و به همان اندازه واقعی را تصور کرد که مطمئنش کرد زندگی پس از مرگ وجود دارد. دکتر الکساندر –که صدای آقای سعید مقدم منش را رویش گذاشته بودند- تعریف میکرد، پزشکان در ابتدا شانس زنده ماندن او را 10درصد ارزیابی کردند، بعد شد دو درصد؛ درنهایت پزشکان به خانواده ی او گفتند که بهتر است دستگاه ها را قطع کنند و بگذارند طبیعت کارش را بکند. در همین زمان "بون" پسر دکتر الکساندر که مطلب را شنید، سریع خودش را به اتاق دکتر رساند و گریان چشم های پدرش را باز کرد. هرکدام از چشم ها یک طرف چرخیده بودند و تصویر وحشتناکی ایجاد کرده بودند. بون التماس کرد: «بابایی، برگرد. بابایی، برگرد.» دکتر الکساندر معتقد است همین اتفاق باید باعث برگشتن او به کالبدش شده باشد. تا مدتی بعد از بازگشت دکتر الکساندر به زندگی، او مدام کابوس های وحشتناک و شرایط نامتوازن تجربه میکرده که دکترها آن را نتیجه ی طبیعی بازگشت عملکرد مغز او به زندگی میدانسته اند. او میگوید هیچکدام از آن کابوس ها را به خاطر ندارد ولی تجربه ی ان دی ایش هنوز زنده است و یک دلیلش آن است که آن را به تشویق یکی از پسرانش که متخصص علوم اعصاب بوده است نوشته است. پسرش تاکید کرده بود که اول تجربه اش را ثبت کند و بعد برود ان دی ای های دیگران را بخواند و تجربه ی خودش را با آنها مقایسه کند. در لا به لای صحبت های دکتر الکساندر، صحبت های یک تاجر امریکایی دچار شده به ان دی ای نیز پخش میشد که در طول ان دی ایش، گذشته ی خود را مرور کرده و دوران خوش کودکیش را با پولپرستی دوران بزرگسالی و لطماتی که در این راه به همسرش وارد کرده بود مقایسه کرده و عمیقا شرمسار شده بود. او پس از بازگشت به زندگی، دیگر نتوانسته بود به گذشته ی پیش از کمایش برگردد. از این بابت تقریبا تمام دچار شدگان به ان دی ای که بسیاریشان در موقع بروز اتفاق افراد کافری بودند به هم نزدیکند. دانشمندان هنوز نتوانسته اند توضیحی برای ان دی ای ارائه بدهند. بزرگترین مشکلشان این است که در کما فرد نباید چیزی ببیند چون مغز اصلا کار نمیکند. با این حال، حدس زده میشود که شاید مغز پالس های کوچکی میفرستد که برای دستگاه های پزشکی فعلی قابل شناسایی نیستند. به هر حال تردیدی وجود ندارد که حتی اگر چیزهایی از جهان فراسو مشاهده بشوند مغز هنوز آنقدر قدرت دارد که آنها را با چیزهایی که فرد در طول زندگیش شناخته مطابقت کند و برای همین است که طی ان دی ای –که از همه جای کره ی زمین گزارش شده است- هندوها خدایان خودشان را میبینند و مسیحی ها قدیسین خودشان را و قس علیهذا. دکتر الکساندر نکته ای گفت که تاثیر وضع جهان مادی در بازگشت فرد به کما رفته به زندگی را مهمتر میکند و آن این که تا پیش از دهه ی 1970 که دستگاه های پزشکی تا حد برگرداندن فرد به زندگی تکامل یافتند، ان دی ای های کمی گزارش شده اند چون بیشتر افراد وقتی به آن مرحله میرسند با کمال میل میمیرند و افزایش گزارشات ان دی ای دقیقا از آن دهه به سبب امکان احیای بیمار بوده است. به هر حال همانطورکه گفتم، اکثر مبتلایان ان دی ای پس از این تجربه آن را بسیار جدی گرفته و دچار تحول روحی شده، مسیر زندگی خود را گاها به کل عوض میکنند. خود دکتر الکساندر عجیب ترین فرد از این نوع است. او آنقدر با جسارت و درحالیکه صحنه دقیقا پیش رویش باشد، داستان تجربه ی روحانیش را تعریف میکرد که پدرم گفت: «این آقا انگار دارد هپروت را ترسیم میکند.» درواقع این نوع صحبت کردن اصلا از یک جراح مغز خشک مادیگرای سابق انتظار نمیرود و کاملا عکس آن است. آیا این خودش نمونه ای از یک هیجانزدگی معمول در یک پروسه ی کاملا فیزیکی نیست؟
من فکر میکنم بتوان آن را نوعی بازگشت به حساب آورد. این نوع بازگشت ها خیلی ناگهانی و به مسیری اتفاق می افتند که تا آن لحظه خیلی به تدریج تغییر کرده بوده است. این ازآنجا به ذهنم رسید که دقیقا یک ساعت قبل از گوش دادن به مصاحبه ی دکتر الکساندر به طور اتفاقی دیده بودم که برنامه ی فیلمخانه دارد یک قسمت از مهمترین منبع تاریخی درباره ی دوبله ی فیلم در ایران یعنی برنامه ی "صداهای ماندگار" را که در سال 1375 سخنان بسیاری از دست اندرکاران دوبله را پیش از از دست رفتنشان ثبت کرده بود، پخش میکند. من اواخرش را گرفتم و فقط دو مصاحبه با زنده یاد نیکو خردمند و بانو استاد ژاله علو گیرم آمد بعلاوه ی یک مصاحبه ی تاریخی دیگر: مصاحبه با "بابک ساسان" مترجم بسیاری از فیلم های مشهور قدیمی، از بن حور گرفته تا لبه ی تاریکی و خانه ی پوشالی (منظورم نسخه ی اولیه و انگلیسی "هاوس آو کاردز" است). بابک ساسان که اکنون در امریکا زندگی میکند در این مصاحبه میگفت که کار ترجمه ی فیلم از کار ترجمه ی کتاب سخت تر است. چون در ترجمه ی کتاب، شخصیت ها قیافه ندارند و مدت حرف زدنشان هم معلوم نیست و دست در انتخاب کلمات باز است ولی در فیلم اینطور نیست. در اوایل واردات سینما، فیلم را به مترجم نشان میدادند تا او شخصیت ها را ببیند و از روی جنس صحبت کردنشان برایشان ترجمه رقم بزند. ولی بعدا این کار متروک شد. اگرچه آقای ساسان بیش از این توضیح نداد ولی روشن است که باز گذاشتن دست مدیر دوبلاژ و گویندگان در جذاب کردن دیالوگ ها بدون تمرکز بر فحوای اصلی متن، یکی از راه های مهم صاحبان سینما برای کشاندن مخاطبان به سینما بود در زمانی که هنوز تلویزیون رقیب سینما نشده بود چه رسد به ویدئوی خانگی و اینترنت. از همان زمان قبح دست بردن در مطلب در سینما شکسته شد و حتی خود جمهوری اسلامی از آن برای تغییر داستان فیلم ها تا حد اختراع داستانی قشنگ تر و اخلاقی تر از داستان اصلی استفاده کرد. درنهایت وقتی دست این «تصرف و تخلیص» ها برای جوانان قانون شکن باز شد، سیاه ترین تصویر ممکن از فیلم های خاطره انگیز قدیمی را –بخصوص اگر فیلمی محبوب نسل پدرانشان در حد اوشین بوده باشد- تخیل کردند و شایعه پردازی درباره ی رابطه ی عموی برزیلی سوباسای ژاپنی با مادر سوباسا شاید مشهورترین این نوع افراط های در واکنش به تفریط پیشین بوده باشد. راستش را بخواهید، سینما در این مورد فقط نوک قله ی کوه یخ و عیان بودن این نوک قله به سبب تردید نداشتن عموم در خارجی بودن آن است. ولی فرهنگ اصلی پشت این نوع واکنش ها بسیار مخفی و درحالیکه مردم نمیتوانند آن را به درستی متوجه شوند، به اندازه ی سینما غربی است و به مسیحی منشی برمیگردد. اگر دقت کنید ما با اسلام همین معامله را کرده ایم. اسلام هم به تدریج در این مملکت دچار دخل و تصرف شده و در خطبه های علمای آن که اول با مشروطه بعد با سلسله ی پهلوی و درنهایت با جمهوری اسلامی بر ایران سیطره یافته و موفقترین تغییردهندگان فرهنگ در ایران بوده اند، در تغییر فازهای پیاپی خود چنان ایرانی ها را در منگنه ی روانی گذاشته که در شدیدترین بازگشت هیجانی، به قبل از تاریخ 1400ساله ی تصور شده برای اسلام پریده اند و سعی کرده اند اولین چیزی را که در آنجا می یابند مقدس کنند؛ یعنی همان پادشاهان متجمل پارسی که در کتاب های درسی ما نوشته بودند مستبد و بیرحم بوده و با مردم در یک نظام طبقاتی سفت و سخت طی میکردند که مردم عادی حتی در آن حق خواندن و نوشتن هم نداشتند مبادا باسواد شدن سبب شورشی شدنشان شود –و جالب این که این مطلب را از شاهنامه ی فردوسی که مانیفیست پارس پرستان است استخراج کرده بودند- و درنهایت نیز مردم با میل خود به این سلسله خیانت کردند و به اعراب پیوستند. در آن زمان، سادات محمد در ایران، حکم جانشینان مسیح را در جامعه ای که یهودش آن را از نعمت مسیح محروم کرده بود داشتند. اما حالا ایران باستان سرزمین مسیح راستین یعنی زرتشت ساسانیان، و امت محمد، پیروان یهودای اسخریوطی یعنی قاتل مسیح هستند که به شکل مسیح درآمده و در باطن دجال است همانطورکه ادعا میشود محمد مفاد مذهب زرتشت را کپی کرده و از آن یک مذهب موجه علیه خود زرتشت ساخته است. واقعیت این است که این دیدگاه های ایرانی و اروپایی، مبدا مشترکی در اروپا دارند.
در مسیحیت اروپایی گفته میشود یهودای اسخریوطی به عیسی مسیح خیانت کرده و سبب مرگ او شده بود. او به سزای این عمل، دیوانه شد و خود را به دار آویخت. در روایتی دیگر، عیسی از نظرها غایب شد و خدا یهودا را به شکل عیسی درآورد و او به جای عیسی مصلوب شد. هر دو روایت، یهودا به نمایندگی از یهودیان، غاصب مقام عیسی است و واکنشی است به عیسی که مقام یهودیت را از این مذهب گرفت و خود یک غاصب بود. یهودا تلفظی دیگر از لغت یهودی است. در تاریخ یونان، کنش مسیح به عنوان اولین عمل کننده به غصب قلمرو یهود، به صورت قربانی شدن پروتسیلائوس یونانی در راه فتح تروآ دیده میشود. کاهنان پیشگویی کرده اند اولین یونانی که در حمله به تروآ پا به خاک آن بگذارد کشته خواهد شد. پروتسیلائوس همان یونانی بود. همسرش از غصه ی او، مجسمه ای از او ساخت و آن را به همراه اشیای باقی مانده از آن مورد بوسه زدن قرار داد. پدر خانم که نمیتوانست این وضع را تحمل کند وسایل پروتسیلائوس را به درون آتش ریخت و همسر او نیز از غصه خود را به درون آتش افکند و کشت. لغت پروتسیلائوس به معنی "اولین از انسان ها" است چون پروتسیلائوس اولین انسان قربانی شده در جنگ تروآ بود. اما شاید این اولین انسان، به او مقام آدم ابوالبشر را نیز بدهد که به همراه همسرش حوا اولین قربانیان هبوط بشر به زمین و دچار شدن به مرگ روحانی و اسیر شدن در چنگال غرایز مادی هستند که یهودیان را حد اعلای آن میئانند و هبوط خداوند به صورت مسیح در بین یهودیان حکم هبوط آدم بهشتی در قلمرو غرایز را داشته است. مسیح به عنوان یک موجود متفاوت توسط پیروان خود پرستیده شد و طبیعتا معبدی برای پروتسیلائوس ساخته و او در آن پرستیده شد. این معبد در اولین منطقه ی تروآ در مسیر لشکرکشی یونانی ها یعنی خرسون تراس قرار داشته است. احترام این معبد حفظ شد تا وقتی که غاصب جدید و المثنای یهودا از راه رسید. آسیاییان که توسط قوم پارس متحد شده بودند آمدند تا حق خود را از یونانیان پس بگیرند. خرخس شاه پارس، آرتاایکتوس پارسی را حکمران خرسون تراس کرد. این حکمران به عنوان انتقام، ثروت های معبد پروتسیلائوس را تصاحب کرد و در معبد با زنان اعمال جنسی انجام داد تا به معبد توهین کرده باشد. اما به سزای این اعمال، از آتنی ها شکست خورد و به همراه پسرش دستگیر شد. در این هنگام، اتفاق عجیبی افتاد. یک مرد آتنی داشت ماهی نمکسودی را میپخت که ناگهان دید ماهی زنده شده و روی آتش به مقاومت میپردازد. آتنیان وحشتزده شدند. آرتاایکسوس گفت این ماهی نمادی از خودش است که پس از کشته شدن، از قاتلین خود انتقام خواهد گرفت. ولی حاضر است در ازای بخشیدن ثروت خود، زنده بازگردد. آتنی ها پس از مشورت، پیشنهاد ارتاایکسوس را رد کردند و او را به دار آویختند و پسرش را سنگسار کردند. آتنی ها سمبلی از قوم مسیحند که به نفرین ارتاایکسوس یا یهودا دچار آمده و روح یهودیت با تصرف کالبدشان آنها را روانی کرده است و الآن همه ی جهان به لحاظ روانی، متاثر از مسیحیت یهودی تبار است. این حد اعلای گسترش پیام آدم بود که مسیح تکرار او به شمار می آید. ازاینرو مسیح، آلفا و امگا یعنی اول و آخر است. برای مسیحیان آنچه در پیش بود، تقدیر منتهی به ظهور مجدد مسیح در آنچه مسلمانان "آخرت" –یعنی آنچه سپس می آید- مینامیدند بود. در ادبیات مسیحی این آینده مسیر خود را روشن کرده بود. در آنجا، "آخرت" نامی بود که شریف مکه روی پسرکی بی اصل و نسب اهل طربزون نهاده و او را زیر بال و پر خود گرفته بود. جوزپه بالساموی سیسیلی او را با خود به ایتالیا برد و شاگرد خود در کیمیاگری کرد. او درآنجا به الساندرو کاگلیوسترو شناخته شد. در جرگه ی فراماسونری درآمد و آنقدر موفق بود که ملکه ی روسیه، لویی فرانسه و پاپ رم را با فراماسونری موفق نمود. حتی فرقه ی مخصوص خود را ایجاد کرد که آن شاخه ی "اجیپتین اردر" بود و فراماسونری را به نمادهای مصر باستان آمیخت. این حرکت آخر، نتیجه ی همنوایی این کیمیاگر با فرقه ی رمزگرای ایلومیناتی باواریایی متعلق به رتچیلدها بود که کاگلیوسترو نقش اصلی در بلعیده شدن فراماسونری انگلیسی توسط این فرقه را ایفا نمود. گرداننده ی ایلومیناتی، آدام وایسهاپ ژزوئیت بود و نزدیکی کاگلیوسترو به او و دیگر اعضای فرقه ی رمزگرا و تاریخنویس ژزوئیت، نتیجه ی تربیت کاتولیک او بود. درواقع گفته میشود شخصیت مفیستوفلس (شیطان) در نمایشنامه ی "فاوست" گوته، همان کاگلیوسترو است و فاوست دانشمند و خداپرست که فکر میکند پرهیزگاریش اشتباه بوده و به راه مفیستوفلس میرود، دستگاه کلیسا و اروپای تحت اداره ی آن است. این کلیسا میتواند به صورت خود گوته هم تجسد یابد که نمادی از درس خواندگی است که زمانی مختص به کشیش ها بود. ما از یک یوهان جورج فاوست نامی هم میشنویم که تصور میرفت دانشمندی بوده که مثل فاوست گوته با شیطان معامله کرده است. او با یک سگ و یک اسب سفر میکرد و گاهی سگ را به شکل خدمتکاری درمی آورد. فاوست به قوه ی شیاطین پرواز میکرد و از این جهت تکرار شمعون جادوگر (سیمون مگوس) در عهد عیسی مسیح بود. نام کوچک فاوست همان نام کوچک گوته است. نام کامل گوته "یوهان وولفگانگ گوته" است. اگرچه امروز خاندانی به نام گوته وجود دارند و احتمالا سادات تقلبیند، ولی تنها شخص مشهور خاندان گوته، هنوز یوهان وولفگانگ است. گوته تلفظ ژرمن "گایدو" در لاتین به معنی "خدایی" است. این آدم خدایی، وولفگانگ یعنی از گله ی گرگ ها است: اشاره به افسانه ی بنیانگذاری رم توسط دو کودک که به دست گرگی ماده بزرگ شده بودند. رم یوهان یعنی یوحنای تعمیددهنده بود چون کشیش های تربیت شده ی کلیسای رم به جای یوحنای تعمیددهنده که عیسی را غسل تعمید داد بندگان عیسی را غسل تعمید میدادند. یوهان فاوست کلیسای رم بود که از خشکه مقدسی خسته شده و میخواست حتی با توسل به شیطان جوان شود تا این بار در خدمت شیطان باشد و برای او گناه بورزد و گوته با آن زندگی مفتضح و پر رسوایی جنسی –تا حد رابطه با زن شوهردار- شکل ادیب و دانشمند ولی در خدمت شیطان یوهان یا کلیسا بود که به همراه پروتستانتیسم در آلمان ظهور کرده بود. پروتستانتیسم با گسترش دادن علوم تجربی، ازجمله طبابت، باعث افزایش جمعیت اروپا شده بود و به فاوست پلید هم تجربه های پزشکی نسبت داده شده که به قوه ی دیوها نسبت داده شده است همان تهمتی که درباره ی چگونگی درمان بیماران توسط عیسی مسیح نیز وارد شده است:
-«فریسیان گفتند: او شیاطین را با قدرت شاهزاده ی شیاطین بیرون میکند.»: انجیل متی: 34 : 9
-«بعضی از آنها گفتند: او دیو ها را به قدرت بعل زبوب امیر شیاطین بیرون میکند.»: لوقا: 15 : 11
-«اما کاتبانی که از اورشلیم آمده بودند گفتند که او بعل زبوب را در خود دارد و به قدرت امیر شیاطین دیوها را بیرون میراند.»: مرقس: 22 : 3
بدین ترتیب، کاگلیوسترو یا همان "آخرت" دقیقا مسیح در تعریفی بود که یهودیان از آن داشتند: موجودی زمینی که فقط به قدرت دیوها و شیاطین میتواند قدم های بزرگ بردارد. ادعا شده کاگلیوسترو فامیل گوته بوده و برخی نیز گفته اند گوته او را از طریق جوزپه بالسامو و در سفر به ایتالیا شناخته است. برخی نیز عقیده دارند کاگلیوسترو خود بالسامو بوده است. دیگران اشاره کرده اند که کاگلیوسترو در مسائلی ازجمله عمر نامعمول تکرار افسانه ی سنت جرمین و روایت دیگری از او است و چنین کسی اصلا وجود نداشته است. در نوشتاری منسوب به گوته، او کاگلیوسترو را اصالتا یهودی و از این جهت مرتبط با بالسامو دانسته و نام بالسامو را نیز برگرفته از "بعل شام" دانسته است. بعل شام به معنای ارباب تاریکی، عنوان یک جادوگر کابالیست افسانه ای در فولکلور اروپایی است. جالب این که در گفتاری منسوب به کاگلیوسترو او خود را شاگرد "حییم فلق" کابالیست مشهور و معروف به «بعل شام لندن» دانسته است. بعل شام لقب "مجید" بنیانگذار افسانه ای فرقه ی مجیدیم بوده است. مجید در ابتدا به تلاوت کنندگان تورات و دعاهای مذهبی گفته میشد. ولی بعضی از یهودی ها از او پیامبری منفرد ساختند. عده ای از یهودی های مجیدی معتقدند مجید دراصل همان عباهوی قیصریه ربی فعال در طبریه در اسرائیل در قرن سوم میلادی بوده است. عباهو را یهودی های مختلف از جنبه های مختلفی دیده اند. در این مورد، داستان مورد نظر این است که سامری ها که یک فرقه ی منحرف از یهودیان تلقی میشدند با شراب از عباهو پذیرایی کردند و عباهو برای آنان دعای آینده ای نیرومند و پربار نمود. نتیجه ی این دعا این شد که سامری های انباشته از تعالیم گنوستیک و عرفانی، به شدت جامعه ی یهودی را تحت تاثیر خود قرار دارند. این داستان اضافه میکند که یکی از شاگردان جوان عباهو به او اعتراض کرد: «آیا در قیصریه ی تو هیچ درخت انگوری یافت نمیشد که فقط در ازای شراب برای سامری ها چنین دعایی کردی؟» اولین کلنی مجیدیم نیز در منطقه ای در نزدیکی طبریه یعنی در "صف" یا جلیل شمالی تشکیل شد. بعدا "موسی بن حیبا بن سلمان" از بزرگان یهود، در آنجا شهری ساخت و آن را "صفاتی" یعنی سرزمین اهالی صف نامید که اکنون صفد نامیده میشود. صفد در دوره ی سلاطین مملوک مصر، مرکز ایالت نوبنیاد جلیل شد. طبیعتا بین یهودی های مجیدی و ممالیک ارتباط زیادی وجود داشت و این خود میتوانست به شکلگیری گفتمان های جدید در شرق بینجامد. قرآن کتاب مقدس مسلمانان را قرآن مجید مینامند و تا خود قرن بیستم درست مثل تورات و اوراد یهود، توسط قاریان مخصوص خود و به عنوان طلسم و جادو استفاده میشده است. گوته که داستان فاوست را نمایشنامه کرد، قرآنی به زبان آلمانی داشت که الآن در موزه ی گوته در آلمان قرار دارد و حجم آن در حدود دوسوم حجم قرآن کنونی است. از چیزهایی که به گوته نسبت داده اند، ازجمله علاقه ی شدیدش به فرهنگ اسلامی بخصوص اشعار حافظ است و حتی او را دریچه ی توجه به شرق اسلامی منهای اسلامستیزی کاتولیک دانسته اند. دراینجا نیز ارتباط بین او و کاگلیوسترو برجسته شده و حتی تصور شده که تطبیق مکه ی قرآن با مکرب یا روستای فقیری که امروزه به آن مکه ی مکرمه میگوییم، ادای دین کاگلیوسترو به خاستگاهش مکرب یا مکه از طریق مطرح کردن آن نه فقط در حجاز بلکه در کل دنیای اسلام بوسیله ی استعمار غرب بوده است. این فکر هم دلیل خاص خودش را دارد. اولین استعمارگر در ممالک اسلامی، فرانسه ی ناپلئون بوده که حکومت مملوک ها را در مصر منقرض کرد و بنیانگذار مصرشناسی نیز همین ناپلئون بوده است. باز نوشته اند که بنا بر برخی روایات، گناهان کاگلیوسترو توسط کلیسای رم کشف و او زندانی و به قولی در زندان دیوانه شد و ارتش ناپلئون پس از فتح رم به نجات او از زندان برآمدند ولی به هیچ نشانی از وی و یا قبر وی دست پیدا نکردند. معلوم است که مصرشناسی ناپلئون ارتباط مستقیم با رمزگرایی مصری فرقه ی کاگلیوسترو داشته است. تطبیق کشور قبط با مصر تورات و سرزمین موسی تنها میتوانسته نتیجه ی روابط خوب یهودی های مجیدی با سلاطین مملوک بوده باشد درحالیکه پذیرش این مطلب از سوی دستگاه ناپلئون جای پرسش دارد. موروزف توجه کرده بود که در نسخه ی اصلی انجیل به یونانی، سرزمین موسی نه مصریم عبری، بلکه "میک رم" یعنی رم بزرگ نامیده شده و به نظر میرسد در دید بعضی اروپایی ها، فرعون مصر همان قیصر روم بوده است. اما نمادهای مصر باستان را شما باید در درجه ی اول در در کشور کمت یا قبط بیابید که تورات رد چندانی از آنها ندارد. آیا این نمادها مال عصر واقعی موسی هستند و موسی آنها را در دربار فرعون آموخته و جهانی کرده است؟ بعید به نظر میرسد. به احتمال زیاد، بیشتر بنا های منسوب به مصر هزاران سال پیش، بنا های دوره ی ممالیک هستند. آداب و رسوم نیز به همچنین. مثلا نوسووسکی معتقد است رسم کچل کردن سر و گذاشتن و بلند کردن یک طره مو بر آن که در ترسیم نقوش مردان قبطی دیده میشود، رسم تاتارهای اسکیت و ازجمله قزاق ها است و به این خاطر در نقاشی های قبطی رواج دارد که ممالیک مصر، دورگه ی چرکس-قزاق بودند و به مانند همسایگانشان عثمانی ها از سرزمین روسیه ریشه گرفته بودند. گفته شده سلیم اول پدر سلیمان قانونی، مصر را ضمیمه ی عثمانی کرده بود اما ممالیک از اواخر قرن 16 استقلال نسبی خود را به دست آوردند و تا انتهای قرن 18 که مغلوب ناپلئون شدند آن را تا حدودی حفظ کردند. داستان نبرد فراعنه ی رامسسی با ختی های ترکیه، تکرار داستان نبردهای پیشین ممالیک با عثمانی ها است. همچنین این داستان یونانی که اسکیت ها با سزوستریس فرعون مصر جنگیدند و سزوستریس با شکست دادن اسکیت ها تمام آسیا را فتح کرد، انعکاس این آرزوی ممالیک است که از قبط و با پیروزی بر عثمانی، سرتاسر آسیا را که تماما در تسلط تاتارها یعنی اعقاب اسکیت ها بوده است پس بگیرند و اصلا بسیاری از داستان های فراعنه ی مصری را باید بومی شده ی افسانه های اجداد قزاق ممالیک در قبط قرون میانه به حساب آورد. زمانی که ناپلئون و دانشمند برگزیده اش چمپلیون پا به مصر نهادند، با مشکل متاخر بودن مصر باستانشان مواجه بودند و ازاینرو مسئول نابودی بسیاری از آرامگاه ها و نگاره ها در مصر قرن 19 مستقیما خود اروپاییان و ازجمله شخص چمپولیون بوده اند که نمیخواستند بسیاری از واقعیات به قرون بعد منتقل شوند. این، میراثی بود که ناپلئونیسم برای فاتح خود و خانه ی آینده ی رتچیلدها یعنی انگلستان باقی گذاشت. باید به نظر میرسید آنها دارند یک مصر باستان فراموش شده را احیا میکنند نه این که یک مصر خودخوانده ی قرون وسطی را نابود بکنند. چرا؟ برای این که فراماسونری باید جانشین مصر میشد و کار سزوستریس را که فتح آسیا بود تکرار میکرد. رودرروی سزوستریس اسکیت ها قرار داشتند که فرمانروایان آسیا بودند و روبروی یونانی ها نیز تروآیی ها و پارسیان قرار داشتند که آنها نیز هر دو فرمانروایان آسیا نامیده میشدند. اروپاییان تا حالا مسیر یونانی ها را طی میکردند و حالا با جذب شدن به نمادهای مصری، مسیر خود را کامل تر و موفق تر میکنند و با تاسی به ملتی که قدیمی ترین تمدن زمین میدانستندش، به جای آدم ابوالبشر، برای سرنوشت تمام اعقاب او نقشه میکشیدند.:
“protesilaus, artaictus, christos”: mark graf: hxmoka: 27/11/2014
در تکمیل این مطالب باید اضافه کنم نسبت گوته با شاعران فارسی گو و تصوف و تشیع آمیخته به آنها را نیز میتوان از نسبت صفد با "صوفائید کوه" (سفید کوه) در افغانستان تعیین کرد که همیلتون افغان های آنجا را منشا تمام راجپوت های حاکم بر هند در ابتدای قرن 19 میدانست. هگینز ضمن بیان نظر همیلتون اضافه میکند که سفیدکوه که به کوه یودی و کوه سولیمی مشهور است، همان کوه سلیمان است که تختگاه سلیمان شاه یهود محسوب میشده و رشته کوه سلیمان نام خود را از آن دارد. این کوه، کوه حکمت بوده و محل نزول کشتی کوه پس از سیل نیز محسوب شده است. یودی های آن یهودیان پیرو داود و سلیمان و از نسل یهودی های کلدانی مسلک بلخ و بخارا هستند و نه فقط منشا برهمنیسم و بودیسم محسوب میشوند، بلکه جریان وقت تصوف و خرد در بین تمامی پارسیان و محمدی ها توسط آنها هدایت شده است.:
Anacalypsis: v1: godfrey Higgins: longman pub: 1836: P41607
پس بیخود نیست که پیش از کشف دیوان نازک اولیه ی "حافظ" توسط پروفسور ریشار فرانسوی در هند بریتانیا در قرن 19 و البته تعیین محل زندگی این شخصیت در شیراز ایران (قبل از آن فقط تایید شده بود که دیوان حافظ در کتابخانه ی امیرعلی شیر نوایی در هرات بوده و بعد به دست شخصی به نام اسکندرملک شیرازی رسیده است. زندگینامه ی حافظ هنوز نوشته نشده است) آقای گوته در قرن 18 حافظ را بشناسد و دیوان شرقی-غربیش را به او تقدیم کند. شاید فقط غربی ها نبودند که اهمیت این شخصیت ها را از گوته آموختند. این حاملان «قند پارسی» پس از آن که استعمارگران از سر «خیر خواهی» و فقط در راه گسترش معنویت آنها را به کشور ایران عرضه کردند، آموزگاران شک فاوستی در حقانیت بدل های مسیح و یارانش در اسلام شریف مکه در ایران نیز واقع شدند. فقط کافی بود چند بیت ناچیز از آنها پیدا کنیم که نشان دهد می و معشوق آنها همیشه می و معشوق آسمانی نبوده اند. بقیه اش را فقط کافی است به هیجانات تند ایرانی و انسانی بسپرید به شرطی که آخوندهای مناسبی را در ایران پرورش داده باشید که هیچ ایرانی بافرهنگی در مقایسه کردن آنها با کشیش های همدوره ی گوته تردید نداشته باشد.