تالیف: پویا جفاکش

Theia the titaness

ریچارد هاسکینز نویسنده ی کتاب "چرخه های جنگ، چرخه های صلح" معتقد است که هر نمونه ای از لغو برده داری در تاریخ ثبت شده را میتوان در تاثیر سیستم های بانکی جستجو کرد که باید سیستم پولی را به هر قیمتی در گردش نگه دارند، ازاینرو هر زمان که اقتصاد شروع به انقباض میکند، بردگان آزاد و بردگی لغو میشود چون برای به گردش درآوردن دوباره ی چرخ های تجارت، به وام گیرندگان جدید نیاز است. هاسکینز مینویسد: «من هرگز در تاریخ با موردی برخورد نکرده ام که برده ها به دلایل بشردوستانه به طور دسته جمعی آزاد شوند. ابتدا ربا باعث گرانی (تورم)، سپس بدهی های سنگین، مردم بی زمین، کاهش نرخ زاد و ولد و کاهش جمعیت و درنهایت مهاجرت میشود. برای وام گرفتن پول و پرداخت مالیات به مردم جدید نیاز می افتد و بردگان برای رسیدن به همین هدف، آزاد میشوند.» جی. اسکات، این نظریه ی موقرانه را به طرز غریبی با نظریات توطئه ی شبه علمی به هم می آمیزد و از آن بسته به تاریخ کشور خودش امریکا نتیجه ی جدیدی میگیرد: زکریا سچین گفته است آنوناکی ها یا خدایان بین النهرین که پدران بلافصل شاه-خدایان بین النهرین و فراعنه ی مصر هستند، نوع بشر را در افریقا و به عنوان بردگانی برای استخراج فلز مورد علاقه ی خود یعنی طلا خلق کرده اند و این آنوناکی ها همان آناکیم یا نژاد اجنه ی انسان مانند شیطانی به روایت یهود هستند که مذاهب اجنه ی دشمن یهوه را در مصر و بابل ایجاد کرده اند. این تفاوتی با این نظریه ی نژادپرستانه ی سفیدها که سیاهان، گولم هایی هستند که جادوگران یهودی به عنوان بردگان خود در افریقا خلق کرده اند ندارد. فقط به جای یهودی های افریقایی باید فراعنه ی مصر را قرار دهید و بعد به این نتیجه برسید که در نتیجه ی فتح مصر توسط بیگانگان و آمیزش نژاد خدایان با انسان های پست، مصریان دیگر خدایان نبودند و امریکایی های سفیدپوست برده دار، شکل به روزتر آنوناکی ها هستند. برای همین هم هست که رپرهای سیاهپوست موقع ترانه خوانی زنجیر به گردن می اندازند و این کار را تبلیغ میکنند، چون برده بودن ذاتی خود را پذیرفته اند و از این که دیگران هم بردگیشان برای اربابان سفیدپوست آنها را همینطور به تظاهر دربیاورند استقبال میکنند. نتیجه گیری جی.اسکات: «زمین، جهنم است و موجودات اینجا یا خود شیاطین هستند یا به بودن تحت اختیار آنها محکوم شده اند.» افسانه های شهرهای مملو از طلای مشرکین مثل الدورادوی سرخپوستان امریکای جنوبی یا باور به علاقه ی باستانیان به دفن طلا همراه مرده بیش از این که ریشه در اعتقادات کهن داشته باشد به تغییر انتظار مردم جدیدتر از تفکر باستانیان یا ابداعات یهودی-مسیحی در تحریف آیین به دلیل بدفهمی تفکر کهن در اثر خرافات روز است که آیین های باستانی را بیش از تداوم، خلق کرده اند. در این مورد، شکست اناکیم از یهوه و بازنویسی لاتین آن به صورت شکست تیتان ها از زئوس/ژوپیتر و خانواده ی المپی او مد نظر است. ازجمله ی تیتان های باستانی، یکی THEA یا THEIA یا THIA بود که نامش به سادگی به معنی الهه یا خدای مونث است. او خواهر و همسر هایپریون بود و از او سه فرزند داشت: ائوس الهه ی سپیده دم، هلیوس خدای خورشید، و سلنا الهه ی ماه. تیا ربه النوع نور آسمانی و مسئول تبدیل آن به طلا بود. او به همراه سایر تیتان ها به تارتاروس یا دوزخ در زیر زمین تبعید شد. به نظر میرسد این تبعید، مبنایی برای وجود معادن طلا در زیر زمین باشد. بنابراین طلا جهنمی است و پیروان ژوپیتر یا یهوه باید آن را برای استفاده تطهیر کنند. حالا تصور کنید تمام این طلاها قطعات مختلف جسم یک الهه باشند که مثل تمام الهگان دوران شرک، شیطانی و جادوگرند و در جادوگران زن زمینی تجسد می یابند. آن وقت، داستان شکار جادوگران دوره ی رنسانس را داریم که جادوگران را در آتش میسوزاندند چون این جادوگران، چیزی نیستند جز طلایی که ذوب میشود تا تبدیل به سکه شود؛ سکه هایی پر از نقوش خدایان جدید و نام های آنها و اعداد خاصی که به سال تعبیر میشوند، همه بر اساس علم الحروف و عددشناسی یهودی. درنهایت هم همه ی این خدایان، به صورت انسان های تاریخی و پادشاهان و قدیسین قرون وسطایی، بازتعریف میشوند. در جهانبینی کابالایی یهودی، شکل هیروگلیفی کلمات الفبایی بخصوص وقتی در کنار تصویر مناسب قرار بگیرد –هرچه باشد، الفبا خود از طریق هیروگلیف، ریشه در نقاشی دارد- برای حمل موجودات ماوراء الطبیعی در خود، کاربردی شبیه آنتن ایفا میکند. در خطوط هیروگلیف مصری هم نقاشی را با الفبای فنیقی توام میبینیم. این با نظریه ی اندرو جینز درباره ی ذهن دومجلسی قابل جمع آمدن است. جینز معتقد بود که دو نیمکره ی مغز انسان در ابتدا مجزا از هم عمل میکردند و زمانی که انسان روی تصمیمات یک نیمکره تمرکز میکرد، تفکرات ناآگاهانه ی نیمکره ی دیگر، در نظرش به صورت تصاویر غیر واقعی یا نجواهایی که معلوم نیست از کجا می آیند جلوه گر میشدند و به انسان احساس مکاشفه یا الهام یا وحی میدادند اما گسترش سوادآموزی، با ایجاد تغییراتی در مغز به نفع اتحاد عملکرد دو نیمکره، این موقعیت را به حداقل رساند.این اتفاقا به نفع گسترش توحید و تثبیت خدایی که فقط پیامبران میتوانستند با او سخن بگویند شد و نفوذ یهودیت را افزایش داد. اما شیاطین عوالم جادوگری، هرچقدر کمتر با مردم به طور مستقیم سخن گفتند، در فضای رسانه بیشتر مورد استقبال قرار گرفتند چون مردم هرچه بیشتر احساس میکردند و میکنند که تحت نفوذ آنها قرار دارند. اولین کسانی هم که این موج را ایجاد کردند نوابغ بخصوص نوابغ هنری بودند چون به قول مردم معمولی، شیاطین آنها را برای اثرگذاری بر بقیه ی مردم «انتخاب میکنند.» شعر «گل رز بیمار» از ویلیام بلیک در «ترانه های معصومیت و تجربه» احساس یکی از اولین این هنرمندان از وضعیت خود را نشان میدهد:

ای گل رز، تو مریض هستی.

کرم نامرئی

که در شب

در زوزه ی طوفان پرواز میکند

بستر شادی سرخ رنگ تو راه یافته است

و عشق پنهانی تاریک او

زندگی تو را نابود میکند.

دراینجا کرم نامرئی، اشاره به "کرم های پرنده" یا "کرم های ماه" است که انگل های نامرئی هستند که بدن انسان را آلوده و مسخ میکنند و او را به جنون میکشانند و کرم ماه نامیده میشوند چون ارتباط مستقیم با اعتقاد به ایجاد جنون در انسان توسط ماه دارند. زنان جادوگر نیز خادمان هکاته جنه ی ماه محسوب میشوند. تشبیه به کرم باید از مشاهده ی کرم های انگلی شکمی حاصل شده باشد. این کرم ها مانع چاق شدن آدم ها میشوند. بزرگترین حاملان جن های انگلی هم افرادی به حساب می آیند که هم همیشه لاغرند و هم علاقه ی زیادی به خوردن خوراکی های چرب و شیرین دارند بی این که هیچ وقت با خوردن این چیزها چاق شوند. برای همین هم هست که فیثاغورسیسم و هندوئیسم و بودیسم به پرهیز از خوردن غذاهای گوشتی و اشتهابرانگیز فتوا داده اند. معجون جسمانی فوق وقتی با توازن اعضای بدن و صورت خوب ترکیب شود خطرناک میشود، بخصوص اگر با یک پسر نوجوان طرف باشیم. جن های انگلی عاشق پسرهای نوجوان زیبا هستند و انرژی جنسی آنها را به خود جذب میکنند. البته همه ی نوجوانان پسر، چنین انرژی ای دارند اما علاوه بر آن، زیبارویان میتوانند یک احساس امنیت به دیگران بدهند که برای شکارگری جن بسیار مفید است. همانطورکه اسکات فیتزجرالد در this side of paradiseمینویسد، مردم جذب جوانان میشوند زیرا آنها "کالری بی گناهی" میدهند و همانطور که میدانیم، کالری واحد انرژی است که از تغذیه حاصل میشود. مردم معمولی با دیدن پسری با ظاهر زیبا دچار احساس دلشوره میشدند و آن را به حضور جن در بدن این افراد نسبت میدادند. کسانی هم که به چنین پسرهایی جذب میشدند، قطعا قربانی هایی بودند که در اثر تماس کوچکی با پسر، به جادوی جن آلوده شده بودند. گفته میشد چنین پسرهایی از نگه داشتن دخترها در کنار خود عاجزند چون دختر از سمت آنها یک احساس ناخوشایند غیر قابل توضیح دریافت میکند که حتی نمیتواند به او دلیل محکمه پسندی برای ترک رابطه بدهد. اما درواقع احتمالا دلیل اصلی چنین احساس هایی، همانطورکه ماری لوئیز فون فرانتس از همکاران کارل گوستاو یونگ عنوان کرد، فرافکنی جنبه های سرکوب شده ی وجود به یک انسان بیرونی است. مثل این میماند که مردی یک رویای جنسی درباره ی زنی ببیند و این رویا به عنوان شاهدی برای جادوگر بودن آن زن در محکمه ی پیوریتن ها مورد استفاده قرار بگیرد. هر کسی که ظاهر یا مدل زندگیش با بقیه ی افراد جامعه یا دستورالعملی که مردم برای زندگی دریافت کرده اند، فرق داشته باشد، چنین احساسی به دیگران میدهد و شیطانی به نظر میرسد و این امروز که با هرچه بیشتر پذیرفته شدن تفاوت ها جامعه ها کوچکتر شده اند، بیشتر از پیش و باعث سوء ظن همه علیه همه شده است. موضوع این است که در یک جامعه ی عظیم سرمایه داری یا کاپیتالیستی مادی گرا مثل دهکده ی جهانی فعلی، که بیشتر مردم فقط در به رخ کشیدن دارایی های خود به همدیگر، با هم متحدند، کسی که بخواهد در نوعی تعادل خداپرستانه در حداقل ستیز با دیگران زندگی کند، باز به مردم این احساس را میدهد که زندگی نوینشان درست نیست و علیرغم خداپرستیش همچون یک جن زده از سمت مردم طرد میشود. مردم مادی گرا از سمت چنین فردی همان احساس ناخوشایندی را دریافت میکنند که پرستندگان سنتگرای مردانگی پرخاشگر از سمت یک پسر نوجوان ظریف و «زن مانند». در مورد تمدن غربی که خدا را به واسطه ی مسیح مختص خود دانسته است، هر اروپایی ای در این مورد، تکرارگر سرنوشت مسیح است، چون اگر به راه خدا برود مثل مسیح انجیل میماند که همه او را مسخره میکردند که چطور خود را شاه یهودا و صاحب دین میخواند وقتی جلال و جبروت شاهی ندارد و اگر به راه اجنه برود، آن وقت یکی از روایت های نسخه ی اصلی مسیح یعنی یوحنای تعمیددهنده به صورت شاه یوحنا یا پرستر جان افسانه ای شرق را تکرار میکند که در افسانه های دوران چنگیزخان بازتاب یافته اند، روایتی متکثر که نسخه های مختلفش سرنوشت یک ملت در طلایی بودن و شیطان پرست شدن را به هم متصل میکند. یکی از روایات پرستر جان به عنوان شاه سرنگون شده و مقتول چنگیز خان، او را با تایه یانگ خان، فرمانروای نایمان ها برابر میکند. نام یوحنا در چینی، یوآن یا یان یا یانگ تلفظ میشود و تایه یانگ خان میتواند به شاه جان بزرگ معنی شود. کوچلوک خان پسر تایه یانگ خان پس از شکست از چنگیزخان به کشور قراختاییان گریخت و داماد شاه آنان شد. اما با خیانت، تخت شاهی را تصرف کرد و تحت تاثیر همسر مسیحی نسطوریش، به سختگیری دینی به نفع مسیحیت پرداخت. پس از مدتی دلباخته ی زنی بتپرست شد که او را به پرستش خدایان غریب مذهب جادوگری وا داشت که تعبیر به اجنه و شیاطین شده اند. رشیدالدین فضل الله میگوید کوچلوک خان آنقدر در جادوگری پیشرفت کرد که شیر اجنه و دیوها را میدوشید و با آن برای خود غذا درست میکرد. این قابل تطبیق با داستان سلیمان است که توسط زنان بتپرستش به راه های شیطانی کشیده شد. سلیمان هم مانند کوچلوک خان، اجنه را تسخیر کرده بود ولی یکی از اجنه ی تسخیر شده یعنی ازمودئوس توانست سلیمان را مدتی از تخت برکنار کند. کوچلوک خان هم موقع شکار توسط گروهی از مردم خودش در بدخشان دستگیر و تسلیم مغول ها و به دست آنها اعدام شد. بارهیبریوس، کوچلوک خان را "اون خان" یا وانگ خان نامیده و با پرستر جان برابر کرده است. وانگ خان هم به عنوان پادشاه کرائیت قلمرو چنگیز خان که توسط نیروهای چنگیزی سرنگون شد با پرستر جان تطبیق شده است. با این حال، داستان دستگیری کوچلوک خان توسط چند نفر معدود موقع شکار با داستان دستگیری "شاه طلایی" در کاچیان فو توسط نفوذی های دستگاه پرستر جان در گزارش مارکوپولو مقایسه شده که ناگهان به نظر میرساند پرستر جان و با او مسیح، به دو اردوگاه تقسیم شده است. پرستر جان تمام قلمرو شاه طلایی را تصرف کرد جز دژ نفوذناپذیرش در این محل را. خادمان پرستر جان به مدت دو سال به شاه طلایی خدمت کردند و اعتماد او را به دست آوردند تا این که توانستند او را دستگیر و تحویل پرستر جان دهند. پرستر جان، دستور داد برای دو سال شاه، مغرور را به چوپانی گاوها وادارند تا فروتنی بیاموزد، سپس او را به تخت شاهی بازگرداند و از آن پس، او تحت خدمت پرستر جان بود. این مثل به فقارت افتادن یهوه خدای قدرتمند یهود در قالب عیسی مسیح میماند. چوپانی شاه یادآور چوپانی پیامبران یهوه است. دوری موقتیش از سلطنت یادآور دوری موقت سلیمان در زمان به تخت نشستن ازمودئوس دیو است. دور بودن موقتی از تخت سلطنت و در یک محیط طبیعی چون علفخواران، همچنین او را برابر با نبوکدنصر شاه بابل در زمان دچار شدنش به جنون نشان میدهد. نبوکدنصر دشمن یهود بود ولی مذهبش مشابهت هایی به یهودیت داشت که به تمایل نبوکدنصر به دانیال نبی نسبت داده میشد. شکست یافتن شاه طلایی به واسطه ی نفوذی هایی که اعتماد او را جلب کردند، برابر با شکست یافتن یک نبوکدنصر دیگر و باز هم شاه بابل از داریوش پارسی به واسطه ی یک نفوذی از سپاه داریوش به نام زوپیر است. این که مسیح همزمان هم پرستر جان است و هم کوچلوک خان یا شاه طلایی، درباره ی داریوش هم تکرار میشود. چون در یک نسخه ی لاتین داستان شاه طلایی، او "داریوش" نامیده شده است، امری که به معنا شدن لغت "دُر" به طلا ربط داده شده است. جالب است که لغت "طلایی" یک معنی برای لغت "چین" هم هست و آن جایی است که عنوان طلایی با کلمات "جین" و "چین" برای سلسله ی حاکمان جورچن چین شمالی به کار میرود که توسط چنگیزخان سرنگون شدند. حکمرانان این سلسله نیز "آلتون خان" یعنی شاه طلایی نامیده میشدند. خان کرائیت ها نیز با این سلسله روابط خوب داشت و به همین دلیل از سوی آنها ملقب به "وانگ خان" ( در چینی، وانگ یعنی شاه) شده بود.:

“MARCO POLO ON THE GOLDEN KING”: MARK GRAF: CHRONOLOGIA: 4/6/2017

ظاهرا دورانی که در آن، شیطان حکم میراند و مرد خدا بدون جبروت شاهی در حد معمولی ترین و بدبخت ترین آدم ها به نظر میرسد، در تضاد با دوران قبلی جبروت و حسن شهرت و قدرتنمایی او قرار دارد و باید این شکست نفس برای انسان خدایی پیش آید تا مردم معمولی را درک کند، همانطورکه پرستر جان، شاه طلایی را به چوپانی گماشت تا فروتنی بیاموزد و بعد به تخت قدرت بازگردد. این، معادل تبدیل یهوه به مسیح برای تحقیر شدن توسط آدم های بدکیش نیز هست تا یهوه با اصل ظالم و سرکشش در تورات فرق کند. یادمان باشد مردم، تصویر خدا را از روی تصویر کسانی که خود را جانشین خدا میخوانند بازآفرینی میکنند و خدا ترسناک بود چون مرد خدا ترسناک بود. باز یادمان باشد تجسم یهوه شیر بود که حیوان خورشید یعنی همان منبع نوری است که طلا تجسد زمینیش به شمار میرود. همانطورکه میدانیم، شیر، فرمانروای درندگان به شمار میرفته و درندگان مهمترین عامل اضطراب در دوران قدیم بودند. همانطورکه فروید به درستی تشخیص داد تحکم مذهبی مردان خدا در اروپای قدیم، به تلنبار شدن اضطراب در مردم انجامید اما این بدان معنا نیست که زندگی در دوران جدید در هرچه دور تر شدن از خدای کلیسا بدون اضطراب خواهد بود. همانطورکه دیدیم، سلیمان شاه و ازمودئوس دیو که او را از سلطنت برکنار کرد هر دو چهره های مختلف پرستر جان و از طریق او خدای شیر صفت هستند و در دوران مادیگرایی ازمودئوسی، هر شغل و موقعیت و انگیزه ی مادی ای با خود، همان اضطرابی را به همراه می آورد که مرد خدا می آورد. راندولف ام.نسه، دانشمند تکاملی امریکایی، ریشه داشتن هر دو وضعیت در ترس از درندگان را توضیح میدهد؛ توضیحی که از معبر بررسی افراط در اضطراب و خطر وارونه اش یعنی عدم اضطراب برای تداوم بقای نوع بشر معنی می یابد.:

«همه ی ما افراد بی احتیاطی را میشناسیم که آن طور که باید و شاید، از حیوان های خطرناک، انقیاد اجتماعی، رانندگی با سرعت بالا، امتحان کردن مواد مخدر، و شیرین کاری هایی که خطر مرگ دارند، نمیترسند. در پیست های اسکی کالیفرنیا، جوان های متهوری را میبینیم که از صخره هایی میپرند که دیگران جرئت نزدیک شدن به آنها را ندارند. این مردها –تقریبا همه ی آنها مرد هستند- به خاطر شجاعت و مهارتشان مورد تحسین همه، خصوصا خانم ها قرار میگیرند. هر ساله چندین نفر جان خود را از دست میدهند. موتورسیکلت سواری حرفه ای را یادم هست که برای گرفتن کمک به من مراجعه کرد. شب قب از هر مسابقه ی بزرگ، هرچه در شکمش بود بالا می آورد و نمیتوانست بخوابد. داستان کمی بعد از کشته شدن یکی از دوستانش در حین مسابقه شروع شده بود. میگفت هر ساله دو تا سه نفر دیگر در پیست یا جان خود را از دست میدهند یا به شدت آسیب میبینند. تا به حال موتورش چندین بار در اثر سانحه به کلی خراب شده، اما خودش آسیب جدی ندیده بود. داشتن ترس را انکار میکرد اما به من گفت علاوه بر حالت تهوع و استفراغ، روز قبل از هر مسابقه، ضربان قلبش هم بالا میرود، عرق میکند، احساس تنگی نفس دارد و عضله هایش منقبض میشوند. او دارویی میخواست که علائمش را از بین ببرد، چون به عنوان یک موتورسوار حرفه ای که زندگیش از راه درآمد تبلیغات میگذشت، به شغلش نیاز داشت. وقتی به او گفتم به نظر من اضطرابش دارد از او محافظت میکند، مودبانه گوش کرد؛ اما وقتی به او گفتم مصرف دارویی که میزان اضطرابش را کم کند، احتمالا برایش خطرناک خواهد بود، عصبانی شد و ازآنجا رفت. نمیدانم هنوز زنده است یا نه. هیپوفوبیا [یا کمبود ترس در فرد] یک مشکل جدی و مهلک است اما در بیشتر موارد، تشخیص داده نشده و به ندرت درمان میشود. کسانی که از هیپوفوبیا رنج میبرند، به کلینیک های درمان اضطراب نمیروند. آنها را میتوان در فضاپیماهای آزمایشی، در بین پیشگامان خلاقیت و خط مقدم جبهه ها و جنبش های سیاسی پیدا کرد. آنها همچنین در زندان ها، بیمارستان ها، مراکز بیکاری، دادگاه های ورشکستگی و سردخانه ها نیز هستند. کارخانه های داروسازی، شتابی برای ارائه ی دارویی جهت درمان هیپوفوبیا از خود نشان نمیدهند، اما از بین داروهای موجود چندین دارو میتوانند اثربخش باشند. تاسیس کلینیکی برای درمان هیپوفوبیا به بالا رفتن سطح سلامت و پیشگیری از آسیب ها کمک خواهد کرد، اما به نظر نمیرسد کسب و کار پررونقی باشد. هرچه در پی بردن به دلیل وجود اضطراب جدی تر شدم، روابط بیشتری برایم روشن شدند. حمله ی پانیک یا وحشت که برخی از مراجعین برایم تشریح میکردند در اصل شبیه به پاسخ جنگ یا گریز به نظر میرسید. این پدیده اولین بار توسط زیستشناس بزرگ، والتر برادفورد کانن، در کتاب مهم او به نام "حکمت بدن" به این نام خوانده شد. او در این کتاب اشاره میکند که ضربان قلب بالا، تنگی نفس، تعریق، درجا خشک شدن و فرار همه به هنگام رویارویی با خطری که جان فرد را تهدید میکند، مفید هستند. این همان چیزی بود که من در بیماران مبتلا به حمله ی پانیک میدیدم. اما آیا هر دو اینها یک چیز بودند؟ یک روز غروب که بعد از پشت سر گذاشتن روزی طولانی در کلینیک، به خانه برمیگشتم، در نور چراغ های جلوی ماشین خرگوشی را دیدم که در راه ورودی پارکینگ بی حرکت ایستاده بود. این من را به فکر فرو برد. هرگز از بیماران مبتلا به حمله ی پانیک، چیزی درباره ی میخ کوب شدن نشنیده بودم، اما هیچ وقت هم چیزی دراینباره از آنها نپرسیده بودم. روز بعد این کار را کردم. بیمار اول پاسخ داد: "اوه، بله. گاهی چنان از ترس فلج میشم که با خودم فکر میکنم آیا هرگز قادر خواهم بود دوباره حرکت کنم؟" در طول چند هفته ی بعد این پرسش را از تمام بیمارانم که به حمله ی پانیک مبتلا بودند پرسیدم. تقریبا نیمی از آنها به محض شروع حمله چند لحظه قدرت حرکت خود را از دست میدادند. دیدگاه تکاملی چشم من را به روی چیزی باز کرد که باید سالها پیش متوجهش میشدم. اصل سیستم هشدار حریق، تا حد زیادی اضطراب بیهوده را توضیح میدهد... اصل سیستم هشدار حریق، بر پایه ی تئوری تشخیص سیگنال بنا شده است. تئوری ای که مهندسان برق مورد استفاده قرار میدهند تا تصمیم بگیرند صدای تقی که روی خط تلفن شنیده میشود یک سیگنال واقعی است یا پارازیت. تصمیم درست بستگی دارد به نسبت سیگنال واقعی به پارازیت، بهای هشدار اشتباه، و هزینه ها و مزایای هشدار در مواقعی که خطر واقعی باشد. در شهری که سرقت ماشین معمول است، داشتن سیستم دزدگیری با حساسیت بالا به هشدارهای اشتباهش می ارزد، اما در یک شهر امن تر، چنین سیستمی تنها مایه ی مزاحمت است. حمله ی پانیک یا وحشت به واسطه ی هشداری اشتباه در سیستم پاسخ اورژانس ایجاد میشود. این سیستم با فرار سریع در صورت بروز خطر جانی در ارتباط است. تصور کنید در صحراهای بی آب و علف افریقا تشنه بودید و گودالی از آب پیش رویتان میدیدید. اما همان لحظه صدایی از میان بوته ها میشنوید. صدا میتواند صدای یک شیر باشد یا یک میمون. آیا فرار میکنید؟ بستگی به بهایش دارد. تصور کنید وحشت و فرار کردن بهایی معادل سوزاندن 100کالری داشته باشد. اگر صدا مربوط به یک میمون باشد، فرار نکردن هیچ هزینه ای نخواهد داشت، اما اگر یک شیر باشد، هزینه صدهزار کالری خواهد بود؛ تقریبا همانقدر انرژی که شیر در اثر خوردن شما برای ناهار به دست خواهد آورد. احتمال این که صداهای بلندتر مربوط به یک شیر باشد، بیشتر است. صدا باید چقدر بلند باشد که شما را وادار به فرار کند؟ بگذارید با هم حساب کنیم. هزینه ی فرار نکردن در صورتی که صدا مربوط به یک شیر باشد، هزار بار بیشتر از هزینه ی حمله ی پانیک است؛ بنابراین بهترین استراتژی این است که هرگاه صدا به قدری بلند بود که احتمال وجود شیر در بین بوته ها بیشتر از 1 به هزار باشد، با تمام توان پا به فرار بگذارید. این یعنی 999 بار از هر هزار بار شما بیهوده فرار کرده اید. اما همان 1 در هزار بار فرار، جان شما را نجات میدهد. پی بردن به این که هر حمله ی پانیک، معمولا طبیعی اما بیهوده است، به من و بیمارانم برای درک بهتر مشکل کمک کرد. این ایده جدید نیست. فیلسوف فرانسوی، بلز پاسکال، از منطق مشابهی استفاده میکند برای این که نشان دهد اعتقاد داشتن به وجود خالق منطقی است. این کار هزینه ی چندانی ندارد، در صورتی که هزینه ی باور نداشتن میتواند سوختن در آتش جهنم باشد. اگر کمی محاسبات ریاضی و تئوری تکاملی به دیدگاه پاسکال بیفزاییم، میتوانیم درک کنیم چرا احساسات رنج آور بیهوده تا این حد معمول هستند.» ("دلایل خوب برای احساس های بد: چرا اضطراب، افسردگی، پرخوری، بی حوصلگی و ... وجود دارند؟": راندولف ام. نسه، ترجمه ی بنفشه شریفی خو: نشر پندار تابان: 1402: ص7-114)

نسه در ادامه تاکید میکند که احساسات روحی ناخوشایند بشر امروزی در قبال مسائل معمولی، از طریق وراثت ژنوم گذشتگان، ریشه در وضعیت زیستی انسان قدیم دارد که امروز دیگر در بیشتر زمین برجای نیست.:

«والتر کانن بر سودمندی این پاسخ ها به هنگام مواجهه با خطر تاکید میکند. برای نیاکان ما در بیشتر مواقع، این خطر شامل مواجه شدن با حیوانی درنده یا انسان بوده است. ممکن است خیلی خیالی به نظر برسد، اما تصور کنید کنار آبگیری زانو زده اید تا برای خانواده ی خود آب بردارید. همان موقع شیری را میبینید که از کرانه ی روبرو به آهستگی نزدیک میشود. نیاکان ما همه مثل هم نبودند. برخی از دیدن قدرت شیر دچار حیرت میشدند و برخی دیگر، هیچ واکنشی نداشتند. دسته ی دوم طعمه ی شیر میشدند. گروه اول همه چیز را همان جا رها میکردند و خود را به نزدیکترین درخت میرساندند. به این ترتیب، یک روز دیگر هم زنده میماندند و ژن هایشان نیز در ما به حیات خود ادامه میدهند... فرض کنید شما انسانی متعلق به جامعه ی شکارچی-گردآورنده هستید که همین دیروز از حمله ی شیر جان سالم به در برده است. بهتر است امروز را چگونه بگذرانید؟ اگر امکانش را دارید، بهتر است امروز از محل زندگیتان خارج نشوید. اگر هم مجبور به بیرون رفتن هستید، از خانه دور نشوید و کسی را هم همراهتان ببرید. اگر نشانه ای از خطر دیدید، با تمام سرعت و توان فرار کنید و خود را به فضای امن خانه برسانید. همانطورکه متخصصان بومشناسی رفتاری، استیون لیما و لورنس دیل گفته اند: "شکست های اندکی هستند که به اندازه ی عدم موفقیت در فرار از دست حیوانی درنده، غیر قابل بخشش باشند. کشته شدن شانس سازواری در آینده را به شدت کاهش میدهد." بیشتر بیمارانی که از اختلال پانیک رنج میبرند هرگز در زندگی خود با یک شیر یا چیزی به آن خطرناکی روبرو نشده اند. حمله هایی که به آن دچار میشوند، هشدارهایی بیهوده توسط سیستمی بالقوه مفید هستند. این هشدارهای اشتباه، فرد را تشویق به مراقبت بیشتر میکنند و باعث تحریک پذیری و حساسیت بیشتر در سیستم میشوند و این گونه است که وقوع دور باطلی از حمله های بیشتر، احتمال بیشتری پیدا میکند.» (همان: ص2-121)

بگذارید توجه کنیم که انسان وقتی با درنده در دشمنی با انسان یکسان میشود که انسان دشمن خو به اندازه ی یک درنده برای دشمنش گونه ای بیگانه به نظر برسد. شغل ها و وسائل مادی امروزی هم با ایجاد ازخود بیگانگی در افراد، باعث اضطراب انسان ها میشوند. طبیعتا خدا و مرد خدا هم وقتی باعث اضطراب اجتماعیند که با ماهیت مردم بیگانه باشند. این، احتمالا یکی از نقاط بسیار مهم در مورد انقلاب ایران و نوع اسلام ارائه شده به مردم است که کاملا بیگانه با انتظار مردم از اسلام و سطح فرهنگی اسلام در قاطبه ی مردم ایران بوده است. در مصاحبه ی مجله ی احمدینژادی "بهار جاودانه" (شماره ی8: اردیبهشت 1398: ص51-50) با یاسر عرب، مطالبی مطرح شده که اگرچه شکسته شدن سکوت در موردشان نتیجه ی به جان هم افتادن احمدینژادیسم و نظام است، ولی میل به اندیشیدن در اینباره را در انسان بیدار میکند.:

«مهدی قویدل: همانطورکه گفتید، نهضت ها، نهادها را شکل میدهند. مگر نهضت ها را مردم به وجود نمی آورند؟

یاسر عرب: تعریف از مردم بسیار وسیع است.

قویدل: برای مثال در همین انقلاب خودمان در سال 57، مردم حرکت را شروع کردند، نهضت را پدید آوردند و به نتیجه که همان انقلاب بود رساندند.

عرب: اولا چه کسی میگوید که در این انقلاب، مردم حرکت را شروع کردند؟! هنوز بر سر این دعوا است که آیا انقلاب 57 در تهران اتفاق افتاد؟! انقلاب روستاییان زاغه نشینی بود که در تهران به وقوع پیوست. تصویر به تو میگوید خمینی به تهران آمده است؛ مهرآباد هم که تهران است. شاه هم که از تهران و از مهرآباد رفت. کاخ هم که در تهران است. خیابان ها و بهشت زهرا هم که در تهران است. بلیزر آقای رفیق دوست کجا بود؟ در تهران بود. 15خرداد در کجا اتفاق افتاد؟ بخشی از آن در تهران بود. اساسا میگوید انقلاب، انقلاب تهرانی است. تیپ ها تهرانی است. خانم های بی حجاب و لهجه ها تهرانی است. "بگو مرگ بر شاه!"؛ حتی ریتم هم تهرانی است. آهنگ ها هم تهرانی است؛ "ای شاه خائن آواره گردی" مدرن است. شیرازی و مشهدی و نیشابوری نیست.

قویدل: برای همراهی سایر مردم در شهرستان ها و شهرهای مختلف که نمیشود ارزشی قائل نبود.

عرب: اصلا همراهی را کنار بگذارید.

قویدل: غیر قابل انکار است؛ چون همراهی بوده؛ سکوتی هم در کار نبوده که حالا به یک نحوی آن را نادیده بگیریم و کنار بگذاریم.

عرب: این حرکتی را که در تهران میبینی، از سی سال قبل از زمان اصلاحات ارضی، پدرانشان از روستا به شهر آمده و در تهران ساکن شده اند. در مورد شهدا هم این فریب را میخوری. رسانه فریبت میدهد. تشییع ها در سطح شهر است؛ اعزام ها در شهر است؛ دوربین ها در شهر است. اما وقتی آمار را میبینی و نسبت میگیری، میبینی روستایی ها بیشتر شهید داده اند تا شهری ها. بدون احتساب این که درصدی از شهدای شهری، شهدای بمباران هستند نه شهدای جبهه و جنگ و خاکریز. اینجاست که رودست میخوری.اساسا کنشگر جنگ روستا بود. یعنی جنگ صدام با روستاهای ایران است تا با تهران و اصفهان و کلانشهرها. تازه میبینی در آن دوران، عده ای در شهرها دور سفره ی جنگ فربه شدند. برگردیم به انقلاب خودمان. آن که در تهران است، یا خودش با چند سال فاصله در تهران است یا از پدرش اینجاست، اما برای روستا است. از روستا و شهرستان آمده است؛ اما چون رسانه میخواهد تجمیع کند، یک بازنمایی مدرن از یک پدیده ی سنتی، یک برداشت مدرن از یک رفتار سنتی مشاهده میکنی.

قویدل: اما شعارها و آرمان هایی که در انقلاب مطرح شد، شعارها و آرمان هایی مدرن بودند نه سنتی؛ آزادی، دموکراسی و غیره.

عرب: حرفی نیست. من چندجانبه به موضوع نگاه میکنم. میخواهم فضایی که برای تو ساختم را بشکنم. وقتی تصویر را میبینم، من به آن که شعاری پشت بلندگو میدهد و بقیه تکرار میکنند یا آدمی که 15سال در تهران زندگی کرده یا 20سال در تهران بزرگ شده و زبانش، زبان روستاهای اطراف ارومیه نیست کار ندارم. زبان برای من اینجا، منظومه ی فکری آن آدم است، نه صدایی که از حنجره ی آن آدم بیرون می آید. میبینم آن شخص به سنتی که در روستا دارد الان که شعار میدهد آیت الله خمینی باید وارد ایران شود، زبانش شهری است اما بدنش روستایی است.

قویدل: شما میفرمایید در انقلاب، طبقه ای شهری بودند مافوق طبقه ی متوسط. ولی آنچه همگان اذعان دارند و آنچه از انقلابیون آن سال ها دیده ایم اینگونه نبود.

عرب: حتما طبقه ی متوسط بوده اند؛ اما فشار هنجاری دست چه کسی بوده است؟! ببینید الان زن خوشگل کیست؟ به چه زنی میتوان گفت زن خوشگل؟

قویدل: معیارهای زیبایی در اشخاص متفاوت است. خوشامد من است که ممکن است با خوشامد سایرین فرق داشته باشد.

عرب: نه؛ 15 استاندارد داریم.

قویدل: همین استانداردها را هم اشخاص تعریف کرده اند؛ مثلا من میگویم زن خوشگل این شکلی است با فلان مشخصات.

عرب: خیر. شما نمینشینید؛ رسانه این کار را میکند. رسانه استانداردها را میسازد. امروز شما نُرمی از سلبریتی های خانم بازیگر سینما داری. این نرم را ببین. این، زن زیبای ایرانی است که ترکیبی از همه ی این صورت ها میشود؛ زن خیالی از لحاظ زیبایی که بقیه سعی میکنند خود را به آن برسانند. اگر نرسی، بیچاره ای.

قویدل: دارند آنها را زیبا نشان میدهند. درواقع معیارهایی میسازند که حتی از کسی که زیبایی ندارد، زیباسازی میکنند.

عرب: قبل از این هم بوده است؛ مثلا مینیاتورهای ایرانی، مجسمه ها و سنگ نوشته ها.

قویدل: شما ببینید در دوره ی قاجار، معیار زیبایی با امروز چقدر متفاوت است. در آن برهه مثلا سوگلی شاه آن زمان یعنی ناصرالدین شاه یک زن است با وزن بالا و هیکلی درشت. اما الان معیار زیبایی یک زن این است که مانند باربی باشد.

عرب: شما میگویی ناصرالدین شاه. یعنی فشار هنجاری وجود دارد. شاه پسند بوده است. قدیم وقتی بچه بودیم، به روغن کرمانشاه، روغن شاه پسند میگفتند یا به آزادشهر میگفتند شاه پسند، چون شاه آنجا را پسندیده بود. اما بحث رسانه اگر رسانه نبود، انقلاب اتفاق نمی افتاد. تمام صحبت های امام با نوار به مردم میرسید.

قویدل: مگر مردم آن زمان چقدر به رسانه دسترسی داشتند که بگوییم اگر رسانه نبود، انقلاب اتفاق نمی افتاد؟! چقدر از اخبار و اطلاعات به مردم میرسید که رسانه را در انقلاب تا این حد تاثیرگذار بدانیم؟

عرب: ببینید. کاربن را میگذاشتند، یک اطلاعیه ده تا میشد؛ این هم یعنی رسانه. و بعد کجا؟ اگر نوفل لوشاتو نبود و رسانه های جهانی خبرش را پوشش نمیدادند، پیام خمینی جهانی میشد؟ نوفل لوشاتو یعنی رسانه. بلندگوهای جامعه ی جهانی را خمینی در نوفل لوشاتو دستش گرفته بود.

قویدل: بنده بحث انتقال در رسانه را مطرح کردم، نه خود ماهیت رسانه را.

عرب: در انتقال هم همین است. تو جامعه ی نخبگانی داری که یک جور میفهمد؛ مینشیند ولایت فقیه و جهاد اکبر میخواند. یک طبقه ی پایین تر داری، آن یک جور دیگر میفهمد. یک لایه ی دیگر در پایین، آن هم رسانه ی خودش را دارد. ممکن است بگویی خرافات است، اما رسانه ی او هم همان تار مویی است که باید روز جمعه عصر، لای قرآن ببیند، چهره ای است که از امام خمینی در ماه میبیند. پچ پچ هم رسانه است. معلمان به شدت رسانه اند؛ به کل کشور پیام میرسانند. به خاطر همین با سندیکاها مخالف هستند؛ سندیکای کارگران، سندیکای معلمان و سایر؛ هر گونه تجمع مستقل قائل به خود.»

دقیقا موضوع همین است. اسلام 1400 ساله ی انقلاب ایران، اسلام ناب محمدی نبود؛ یک اسلام تهرانی به نفع مشتی بازاری بود که مردمی که درکش نمیکردند و با تصور دیگری از اسلام انقلاب کرده بودند باید هر طور شده، خودشان را با آن هماهنگ میکردند چون یک اسلام به روز برای منافع طبقاتی یک جامعه ی مدرن بود. آن لایه های پایینی که جمعه عصر لای قرآن دنبال تار مو میگشتند، هنوز در مرحله ی جادوباوری بودند و اسلامشان اسلام جادوگران بود؛ چون جادو در وضع دنیا تغییر ایجاد میکند و آن مردم فقیر، به دنبال تغییراتی در دنیا به نفع شکم خالی خودشان بودند؛ هر خونی هم که در راه جنگ اسلام با کفر دادند، به امید مشاهده ی چنین جادویی بود. اشتباه آنها در این بود که نفهمیدند معنی لغات یکسان در فاصله ی دو طبقه ی یک جامعه میتواند چقدر متفاوت باشد و اویی که طبقه اش را نو میکند و ثروتش را افزایش میدهد، دایره المعارف لغاتش را هم نو میکند. به قول آقای عرب: «چرا مردم دیگر دعوا نمیکنند که خدا قدیم است یا حادث؟! برای این که علت بروزش وجود ندارد.» (همان: ص53) اسلام ناب محمدی انقلاب 57 هم دلیلی نمیدید اسلام شکمی طبقات محروم را جز در حد شعار جدی بگیرد، چون در شکم های بیش از حد سیر نومسلمانان حزب موتلفه ی اسلامی، "علت بروز" چنین اسلامی وجود نداشت. بنابراین دیر یا زود بین نظام و مردم شکاف می افتاد. تا وقتی که مردم نظام را قبول داشتند، «ملت همیشه در صحنه» بودند و به محض این که با نظام چپ افتادند، به قول آقای علم الهدی «اکثرهم لایعقلون» شدند (اشاره به آیه ای از قرآن که میگوید اکثر مردم تعقل نمیکنند).

در این وضعیت، اسلام 1400ساله ی انقلاب ایران تازه رسیده به حد تعریف دین شاه طلایی که مغرور بود و خودش را کسی میدانست و بعد از این که به چوپانی رفت، تازه مردمی بودن را آموخت. شاه طلایی اصل داستانی یهوه ی جادودانه ی یهود است که اسلام انقلاب ایران، او را خدای اصلی و دینش را به اندازه ی او جاودانه میپندارد. در این که جاودانه باشد دودلم ولی در دیرپا بودنش شک ندارم. انقلاب ایران، گفتمانی را در این کشور و چند کشور اطراف جا انداخته که از فرط تکرار خود، اثر پایایی از خود در اذهان گذاشته و چه بسا بسیاری از نقاط ضعفش در جاهایی قرار گرفته که مردمش اسلامش را بیش از خودش جدی گرفته اند و ناراحتند که چرا اولیای امر، به اسلامی که سنگش را به سینه میزنند وفادار نیستند. حتی آنهایی که ادای اتئیسم درمی آورند در حال استخراج شعارهای اسلام انقلابی از مذاهب و مسالک کفار هستند و چه بسا اگر روزی حکومت اسلامی از بین برود و مطابق فرهنگ شیعه که مدتها است دارد در مرحله ی توابین کوفه ی پساعاشورا درجا میزند، با سقوطش مقدس شود، آنگاه مجددا همین شعارها را از زبان سیاستمداران اصولگرای ایرانی با افتخار تکرار کنند. انقلاب ایران بی شک تاثیر مهمی بر تاریخ گذاشته و حتی اگر روزی خودش دیگر نباشد، گفتمانش با تغییراتی به جای خواهد بود.

مطلب مرتبط:

فرزند هنرمند جن ماده: درباره ی عشق های دروغین سینما